شماره ‌های پیشین


شماره اول

شماره دوم
 سايت‌های ديگر:
  
ه

 

 همايون مبلغ

امه سزر

امه سزر و هويت سياه افريقايی

نسخهء پی دی اف

امه سزر نامی‌ست كه روح پرخاش‌گر انسان در بند و عدالت‌طلب و روان عصيان‌گر انسان تحقير شده و در زنجير را تداعی می‌كند. شعر او، فرياد اعتراضی‌ست در برابر قدرتمندانی كه به كرامت انسان توهين و وقار انسان را بنام رنگ و نژاد و مذهب پامال می‌كنند. در يك كلام، امه سزر مظهر انسان‌دوستی است. او به "انسان" عشق می‌ورزد و با دشمن "عزت انسان" تا آخر دشمنی می‌كند.

برای امه سزر لكه‌های خون و جنايت ابدی است و در بستر تاريخ و در پهنای زمانه هميشه ماندگار‌، تا آنجايی كه حتا آب باران از محو آن عاجز است.

"باران در ملامت ‌بار ‌ترين طغيان‌هايت

بخاطر بسپار،

فراموش نکنی که دوشيزگان جوان شی‌‌ری‌کی[1]

به يکباره از پيراهن خواب شان فانوسی را برمی‌کشند

ساخته ‌شده از کرم‌های لطيف شب‌تاب

باران ای چيره‌دست بر همه چيز

چه بسا ناتوانی

از شستن خونی که از سر انگشتان قاتلان مردم می‌ريزد،

جلادانی که در جنگل‌های بلند عصمت غافل‌گير شده اند" [2]

آری، امه سزر شاعر متعهد، نويسنده، نمايش‌نامه‌نويس و سياستمدار سياه‌پوست فرانسوی در هفدهم اپريل همين سال در سن 94 سالگی در شهر فور دو فرانس در جزيرۀ مارتينيك فرانسه چشم از جهان پوشيد. تاريخ تولد او را در 25 جون 1913 در همين جزيرۀ مارتينك در حاشيۀ كارائيب نوشته اند. امه سزر كه شاگرد زيرك و سخت‌كوشی ‌ست، بعد از پايان موفقانۀ دوره‌های ابتدايی و ثانوی و اخذ بكلوريا با استفاده از بورس تحصيلی در سال 1932  جزيره مارتينك را به مقصد پاريس ترك می‌كند و شامل مدرسۀ معتبر لوی-لو-گران می‌گردد. از همين جاست كه آشنايی او با دانشجويان افريقايی و به ويژه دانشجوی از سنگال زندگی فكری او را كاملاً دگرگون می‌سازد. اين دانشجو لئوپولد سدار سنگور است. شاعر و اديب خردمند، اولين عضو افريقايی اكادمی فرانسه و نخستين رئيس جمهور سنگال بعد از پایان استعمار (1960-1980).

امه سزر خود در گفتگوی در سال 1969 در پاسخ به اين پرسش كه - «آيا ديدار با لئوپولد سدار سنگور و تماس باجامعۀ افريقايی‌های پاريس به شما عميقاً تأثير گذار نبوده است؟ »- [3] می‌گويد‌:

«... وقتی من به پاريس رسيدم -حوالی سال‌های 1932 بود- برای ثبت نام به دانشگاه سوربون رفتم و با اولين سياه‌پوستی كه برخوردم، [دانشجوی] از سنگال بود: عثمان سامبی كه [پسانتر‌ها] در واشنگتن سفير سنگال شد... فردای آن روز در مدرسه لوی-لو-گران‌، جای كه در آن برای تحصيلات عالی ادبی، مصروف دورۀ دروس آمدگی بودم، با سنگور آشنا شدم. به گونۀ ديگر بايد گفت، اين چيزی عجيبی است، همزمان با مواصلتم در پاريس دو افريقايی به دادم رسيدند كه از ميان آن دو، يك تن  شان كه همان سنگور باشد، دوست بی همتای من شد؛ می‌توان گفت كه در جريان پنج شش سال ما هم‌ديگر را ترك نكرديم  و او بر من تاثير بزرگ بجا گذاشت. او به من كمك نمود كه جنبه‌[های] منفی‌ام را برسی كنم و [از خود] بزدايم ، [يعنی] بيزاری ام را از جامعۀ مارتينك كه برايم كاملا استعمارزده و مسخ‌شده می‌نمود.» [4]

با سنگور است كه سزر در پاسخ به توهين به "انسان سياه‌پوست" و تحقير ارزش‌های "فرهنگ افريقايی" مفهوم (Négritude) يا سياه‌وارگی را بنيان می‌گذارد. در خصوص پيدايش مفهوم سياه‌وارگی وقتی در گفتوگوی (با لوموند، نقد كتاب) در جواب این  تذكر كه:

- "واژۀ  «نيگر» فحش‌آميز بود" [5]

سزر می‌گويد: ‌

"آخر ما [سياه‌پوستان] نبوديم كه آن [واژه] را آفريده باشيم. روزی خيابانی را در پاريس در نزديكی‌های پلاس ديتالی عبور می‌كردم. مردی كه با موتر می‌گذشت [يك] فرانسوی بود، [داد زد] : "آهای، چوچه نيگر". بلافاصله من به او گفتم: " لعنت بر تو و بر پدرت! اين‌هم  پاسخ چوچه نيگر " فردای آن روز من به سنگور پيشنهاد كردم  كه همه با هم با داما Damas روز نامۀ دانشجويان سياه را انتشار دهيم.

لئوپولد [سدار سنگور پاسخ داد]:

 "من اين [واژۀ سياه] را حذف می‌كنم، ما بايد آن [روزنامه] را دانشجويان نيگر نام‌گذاری كنيم. ملتفت شدی؟ آخر اين [واژۀ نيگر]  به مثابۀ يك دشنام  به سوی ما پرتاب شده است. خوب نگاه كنيد، من اين بار  [توهين] را از زمين بر می‌دارم و در برابر آن ايستادگی می‌كنم." چنين است حكابت پبدايش "نيگرتيود" (سياه‌وارگی Négritude) در پاسخ به يك عمل تحريك‌آميز." [6]

برخورد توهين‌آميز يك سفيد‌پوست راسيست،بهانه‌ای می‌شود تا سنگور، سزر و داما از هويت مجهول و تحقيرآميزی كه جامعۀ استعمارگر اروپايی بنام "نيگر Nègre" به "انسان سياه" تحميل كرده است، پديدۀ مثبتی بسازد. اين پديدۀ تاريخی همان مفهوم نيگرتبود (سياه‌وارگی Négritude) است كه با گذشت زمان به جريان شگوفای ادبی، فرهنگی و سياسی تبدیل می‌شودو به «انسان سياه» اجازه می‌دهد كه نتنها «سياه بودنش» را به عنوان «هويتش» بپذيرد‌ بلكه با كمال متانت و با وقار بگويد: "من نيگر هستم، نيگر پابرجا خواهم ماند." [7]

« من بی‌هيچ درنگی پذيرا می‌شوم،

و با كمال  اخلاص می‌پذيرم

آری نژادم را می‌پذيرم

كه  با هيچ غسلی تطهير نخواهد شد، هرچند آن را با گل زوفا و نيلوفر آميخته باشند

من می‌پذيرم

نژادم راكه پوستش با لكه‌های سياه سائيده شده است

آری نژادم را، انگور پرآب برای گام‌های مست

و شهبانويم را،

شهبانوی تحقيرشده و جذام‌زده ام را

شهبانوی تازيانه‌‌خورده و غده‌های گلوی سل زده‌اش را

و زخم‌های جلد و لكه‌های پوست شهبانويم را

(آه شهبانوانی كه در روزگاران نه چندان دور در باغ‌های بهاری و دوردست در پرتو نور شمعهای  بلوط دوست می‌داشتم)

آری من می‌پذيرم

آن نيگر محنت‌كشيده را می‌پذيرم

كه میگويد: "مغفرت می‌خواهم ارباب من"

و بيست‌ونو ضربۀ  مشروع تازيانه را

و سياه‌چالی را كه چهار فوت ارتفاع دارد

و آن يوغ  آهنين پر شاخه را

و مفصل زانویم را كه در بدل بی‌باكی‌ام

-كه فرار به سوی آزادی باشد- بريده شده است

و گل ياسمن را كه از آهن سرخ در چربی‌يی شانه‌ام جوانه می‌زند. » [8]

اصطلاح «سياه‌وارگی» با وجود طنين «نژادی» اين واژه، حركتی است ضدنژادگرايی؛ ولی از آنجايی كه اين عبارت تأكيد بر «هويت سياه بودن» دارد، ژان پل سارتر در ابتدا در برابر آن به مخالفت برخاست. سارتر معتقد بود كه «سياه‌وارگی» به ذات خود جريان سياسی "نژادگرای ضدنژادگرايی" (le racisme de l’antiracisme) است؛ به عقيده سارتر كاربرد اصطلاح «سياه‌وارگی» نا مناسب است زيرا درين كاربرد ديدگاه يك نژداگرايی‌ ‌جديدی (néoracisme) جاگزين گرديده است. ولی برخلاف برداشت سارتر از «سياه‌وارگی» امه سزر و سنگور اين جريان را درست در نقطۀ مخالف هرگونه حركت نژادگرايانه قرار می‌دهند. امه سزر "از پديدۀ «سياه‌وارگی» جنبش مقاومت ضد راسيسم  را پديد آورد." [9] او با صراحت لهجه –كه يكی از ويژگی‌های شخصيت متين او است- می‌گويد كه "من تنها به انسان ايمان دارم. من راسيست نيستم. من به انسان اروپايی ارج می‌گذارم. [زيرا] تاريخ ‌اش را می‌شناسم. من ملت فرانسه را گرامی می‌دارم. من به تمام انسان‌ها احترام می‌گذارم در هر جايی كه باشند و اما من چونين می‌پندارم كه بايد به آن‌ها فهمانيد كه انسان نيگر هم موجوديت دارد كه به او هم  بايد احترام  شود. پس من بيهوده «سياه‌وارگی» نه گفته‌ام ". [10] سنگور  هم درين باب می‌نويسد: "سياه‌وارگی نژادگرايی نيست، سياه‌وارگی فرهنگ است." [11]

ژان پل سارتر اندكی پس از آن در باب حركت «سياه‌وارگی» تجديدنظر نموده اظهار می‌كند كه "سياه‌وارگی نفی انكار انسان سياه است." (La négritude est la négation de la négation de l'Homme noir) [12]

امه سزر هم مثل سنگور بيشتر بر همين جنبۀ فرهنگی جنبش «سياه‌وارگی» -به عنوان تماميت ازرش‌های تمدن افريقايی- تأكيد دارد. آنچه قدرت‌های استعمارگر در مسخ و نابودی آن پيش از هر اقدام ديگری تلاش می‌كردند، مسخ فرهنگ «بومی» بود. اصطلاح «بومی» كه خود از فراآورده‌های استعماری است و از آن بوی تبعيض، تحقير و دوگانگی به مشام می‌رسد، فرهنگ «انسان استعمارشده‌ای بومی» را با تمام اصالت آن از ارزش‌هايش تهی می‌سازد. ژان پل سارتر در مقدمۀ كتاب دوزخيان روی زمين نوشته فرانتز فانون -در خصوص وازۀ «بومی»- ديدگاه استعمارگران را اين‌طور بيان می‌كند: «در گذشته‌های نه چندان دور، باشندگان زمين به دو ميليارد می‌رسيد، يعنی پنج‌صد ميليون انسان و يك مبلياردوپنج‌صد ميليون بومی. اولی‌ها به كلمه دسترسی داشتند و ديگران از آن تقليد می‌كردند». [13] اين است جهان‌بينی قدرت‌های استعماری اروپايی سدۀ ۱۷ میلادی  كه خودشان را «انسان» می‌پندارند و جماعت عظيم باشندگان غير اروپايی زمين را به مردمان «بومی» مسمی می‌سازند.

نهضت «سياه‌وارگی» با تمام جنبه‌های فرهنگی و سياسی آن، آن‌طوری كه امه سزر و سنگور از آن تعريف می‌كنند، قبل از همه صدای اعتراضی است برای نفی هرگونه بی عدالتی‌ها و برقراری اصل برابری انسان سياه با هر انسان ديگر: "«سياه‌وارگی» شناخت بی‌پيرايه‌يی حقيقت سياه بودن ما است، پذيرش سرنوشت ما به مثابه‌ای انسان سياه و قبول تاريخ و فرهنگ ما." [14] جنبش «سياه‌وارگی» گذرگاه ادبی، فرهنگی و تاريخی‌ای است كه سياهان خارج از افريقا را با افريقا پيوند می‌دهد. اين جنبش سياهان را به همبستگی دعوت نموده، بر هويت تمام سياهان كه ريشه در فرهنگ افريقا دارد، تأكيد می‌كند. افريقای كه برای امه سزر از جايگاهی بلندی برخوردار است. مقام افریقا با فرهنگ آن برای امه سزر درين جمله خلاصه می‌شود وقتی امه سزر می‌گويد "من به افريقای اصيل ايمان دارم." امه سزر معتقد است كه يونان باستان و همين‌طور روميان در زمينه‌های فرهنگی از فرهنگ افريقايی متأثر گرديده اند: "برای من «سياه‌وارگی» فرهنگ است و شعر. چرا؟ من آنچه را در مدرسه و سوربون آموخته‌ام، بی‌حد می‌پسندم [و] به آن‌ها بی‌اندازه باورمندم. من از هوداران بسيار خوب لاتينی‌ها وبه ويزه يونانی‌ها هستم و اما به خوبی می‌دانم كه درين ميان مصری‌ها هم وجود دارند و واضح است كه يونانی‌ها و روميان بسيار به مصر و ايتيوپی مديون اند. يعنی به افريقا." [15]

اوضاع غم انگيز افريقای بعد از استعمار، نابسامانی های سياسی، فاجعه های انسانی و اجتماعی، جنگ های داخلی، فقر، نفاق، مريضی و فساد، هم‌چشمی و حسادت دولت‌مردان در نظام های مستبد و خودکامۀ حاکم  روح حساس اين شاعر دانشمند را می‌آزارد و او را دلهره و دلگير می‌سازد، امه سزر با بينش انسانی، زمام‌داران كشور‌های –تازه استقلال يافته را- كه يوغ استعمار را درهم شكسته اند در برابر اين پرسش قرار می‌دهد: چگونه قدرت را احراز و اعمال كرد بدون آنكه پايه‌های حكومت را بر استبداد و يكه‌تازی بنا نهاد؟ او ازينكه كابوسی در كمين است -تا در نظام‌های جوان و در حال‌گذار همه چيز را در تاريكی و ظلمت فرو برد- هشدار می‌دهد. يكی از آثار پر بار اين نويسندۀ خردمند نمايش‌نامۀ معروف و شناخته شده‌ای او است بنام «تراژيديی شاه كريتستوف» (La tragédie du roi Christophe) كه برای اولين بار در سال 1963 از چاب بيرون آمد و يك سال بعد در جشنوارۀ زالس‌بورگ به روی صحنه رفت و به استقبال زياد روبرو شد. اين نمايش‌نامه كه صحنه‌های آن در هائیتی (Haïti) رخ می‌دهد اشارۀ مستقيمی است به تاريخ و ريداد‌های عينی‌يی اين كشور. هائیتی اولين كشوری (عمدتاْ سياه پوست) است كه در برابر استعمار و لغو بردگی به پا می‌خيزد و با يك قيام همگانی به استقلال دست می‌يابد (1804) و با تجربۀ زودگذر ديموكراسی بنام جمهوری هائيتی اعلام موجوديت می‌كند. 

 امه سزر در قالب اين نمايش‌نامه وقايع تاريخی مصيبت‌آميز هائیتی را در بين سال‌های (1806 تا 1820) بازگو می‌كند.

كريستوف بردۀ آزاد‌شده‌ای است كه آشپزی پيشۀ او است. او به مردمش پيمان می‌بندد كه برای آزادی آن‌ها از هيچگونه فداكاريی دريغ نخواهد كرد. او مصمم است تا مردمش را از يوغ بردگی برهاند و سرزمين آزاد و آباد، كشور مستقل و استوار و حكومت مستحكم و مردمی را بنانهد. كريستوف محبوب همه مي‌شود و مردم دوستدار او. قيامی به پا می‌خيزد و مردم در زير لوای كريستوف دست به انقلاب می‌زنند. دريای خونی جاری می‌شود. انقلاب پيروز می‌گردد. مردم آزاد می‌شوند و با وجود پرداخت بهای سنگين در عظمت تمام پايان بردگی و آغاز آزادی را جشن می‌گيرند. دريغا كه اين احساس و ابراز خوشی زودگذر حكايت از فردای تاريكی دارد، چه كريستوف ديوانۀ قدرت می‌شود و با گذشت زمان از مردم فاصله می‌گيرد و در حصار قدرت به خودكامه‌ای تبديل می‌شود. مست از بادۀ قدرت، كريستوف اول به مقام جنرالی تكيه می‌كند و اندكی پس از آن با برگذاری مراسم تاج‌گذاری بدون رای ملت اعلام پادشاهی می‌كند. كريستوف «رهبر انقلابی خلق هائيتی» به يكباره می‌شود «كريستوف شاه» پادشاه خودخوانده‌ای هائيتی... البته كريستوف درين امر تنها نيست. منشی او وستی (Vastey) كه از «نظريه پردازن» نظام استبداديی اوست اين عمل را اين‌طور توجيه می‌كند "شهروندان، تمام دنيا به ما نگاه میکنند و می‌پندارند كه انسان سياه اين‌چنين بی‌وقار است. اگر ما خواهان آنيم كه به ما احترام شود، ما را پادشاهی، بارگاهی و پادشاه‌نشينی در كار است، درست اين همان چيزی است كه ما بايد به دنيا نشان دهيم."

كريستوف با همكاريی منشی و گروه از «دربارنشينان» فرصت‌طلب به تقليد از شاه‌نيشانان اروپايی برای شان القاب اشرافی می‌تراشند. كريستوف شاه بنای كاخ ‌ مجلل و برج و بارويی باشكوهی را پی‌ريزی نموده با جبر و زور مردم را بكار می‌گمارد. مردم قيام می‌كنند و تمام حركت‌های «آزادی بخش» مردمی به شمول شورشی به رهبری متيليوس (Metellus) بی‌رحمانه سركوب می‌شوند.

اين است دگرديسی قيام های آزادی‌بخش كه امه سزر از وقوع آن هشدار می‌دهد. او تأكيد می‌كند كه "آزادی بسيار خوب است، حصول آن هم خيلی خوب است؛ اما هرگاه [به دقت] به آن غور کنيم، دوباره آزادی خود را بدست آوردن هميشه سهل است-فقط همت بلند می‌خواهد-، همين که يک بار بدان دست يافتی، می بايد دانست که چه بايد از آن ساخت.  آزادی حماسه  است، اما فردا های آن سرشار از تراژيدی اند." [16]

در حالی‌كه نمايش‌نامۀ «تراژيديی شاه كريستوف» "يك فصل راستين تاريخ هائيتی را بازگو می‌كند"، ولی اين اثر امه سزر می‌تواند اشاره‌ای باشد به افريقای بعد از استعمار و همين‌طور به كشور‌های كه با هائيتی سرنوشت هم‌سان دارند...

رويداد‌های خونين افريقا از نگرانی‌های دايمی اين شاعر هوشمند است، امه سزر به دولت‌مردان و به مردم افريقا توصيه می‌كند كه با چيدن بساط استعمار، امروز تنها خودشان در برار اعمال شان مسئول اند. امه سزر می‌گويد كه مردم افريقا در نبرد شان در زدودن استعمار‌زدايی سرافراز شدند و فداكاری‌های شان درين راستا ستودنی است ولی چالش‌های ديگری بيش روی افريفا است كه مردم افريقا بايد با آن‌ها دست و پنجه نرم كنند: نبرد در برابر خود‌محوری، هم‌چشمی‌ها، رقابت‌های ناسالم  و جنگ‌های ايتنيكی و مهم تر از همه –برای چيره شدن بر دودستگی و ازهم‌پاشی- مبارزه با خود.

آن‌چه ‌امه سزر بيشتر در برابر آن حساسيت نشان می‌دهد و سياهان را در برابر آن به نبرد می‌طلبد همان حالت سرخوردگی، پذيرش شكست و ياس‌ و بدبينی نسبت به افريقا است، آنچه خود او از آن به «afropessimisme» ياد می‌كند.

امه سزار به واقعيت‌های تلخ افريقایِ بعد از استعمار و ناكامی‌های رژيم‌های افريقايی آگاه است و از موجوديت آن‌ها اظهار تأسف می‌كند و اما از هرگونه درماندگی بيزاری می‌جويد و به آينده و فردای بهتر هميشه اميدوار است: "زمان ايديولوژی های سطحی نگر به پايان رسيده است. چيزی ديگری در کار است. افريقای ديگری در کار است. خاطر جمع باشيد: جهان ديگری نيز در کار است...

-کی می‌بايد طرح اين افريقای نو را بريزد؟

جوانان. جوانان [نسل] نو. ما در راه استعمارزدايی مبارزه کرديم و [حالا] افريقای را باز می‌يابيم که در آن نفاق و قبيله گرايی جديدی حاکم است. به اوضاع کانگو، ليبريا و ساحل عاج نگاه کنيد. آيا اين همه دردآور نيست؟...

من از افريقا نوميد شدن را نمی‌پذیرم. اين به همان سادگی نفی اميدوار بودن است. اميدوار بودن در من ريشه دارد و در بنياد من است. من تمام بدبختی های پيش آمده را می‌شناسم. من آن ها را انکار نمی‌کنم. من بی نهايت روشن نگرم، اما نوميد شدن را نمی پذيرم زيرا نوميد شدن نپذيرفتن زندگی است. می‌بايد اعتماد بنفس‌ داشت." [17]

كسی كه به «ارزش‌های انسانی» معتقد باشد، هرگز نااميد نمی‌شود.‌ امه سزر می‌گويد "اميدواری هميشه با من است، زيرا من به انسان ايمان دارم. شايد اين پوچ باشد. راه انسان به كمال رساندن بشريت است، [و] خودآگاه شدن بر خويش." [18]

آری امه سزر با وجود ظلمت و سردی به آمدن بهار و درخشیدن ستاره خوشبين است و آشتی انسان با خود او و تفاهم انسان با همنوع او با رنگ ديگر و زبان ديگر...

آذرخش بی‌آنکه در اغوای دربان‌های زندان تمكين كند

از پيراهنش  يک دسته‌ از پرنده‌های زرين‌پر متلاشی شدند

و به گوش‌هايش شکوفه‌های جزاير مرجانی جوانه زدند

او با من زبانی را تکلم می‌کند چنان ملايم و مهربان

که در لحظه‌های اول برايم نامفهوم است

و اما با گذشت زمان حدس می‌زنم

که به من تأکيد می‌کند

که بهار از سویی  مخالف فرا رسيده است

که هر عطشی فروکش کرده است

که پائيز ما را با هم آشتی داده است

که ستاره‌ها در نيمۀ روز در کوچه گل کرده اند

و ميوه‌های شان را چه پائين آويخته اند" [19]

بنياد فعاليت‌های فكری و زيربنای زندگی سياسی امه سزر به روی «تعهد» استوار بوده است. او نماد تعهد برای ديگران است؛ هم در حوزۀ هنر و هم در عرصۀ سياست. امه سزر خود می‌گويد‌ كه " من با تمام معنی «متعهد» هستم  و در پندار من نمی‌گنجد كه يك هنرمند جهان سومی متعهد نباشد. اين بدان معنی نيست كه تعهد موجب می‌گردد از دشواری‌های زيباشناختی (esthétique) كه هنرمند به آن‌ها روبرو می‌شود، جلوگيری نمايد، ولی تعهد ضروری است. من حتی از درك آن عاجزم كه ما متعهد نباشيم. من نمی‌توانم تصور كنم كه هنرمند [مثل] تماشاچی‌يی بی‌تفاوتی بپايد و  از برگزيدن انتخابی امتناع كند... متعهد بودن برای يك هنرمند يعنی ريشۀ عميق داشتن در محيط اجتماعی خود، بدنۀ مردم بودن، درد‌های كشور خود را با شدت تمام درك كردن، و بيان و بازگو كردن آن‌ها است." [20]  او بعد از برسی ميزان تعهد در جامعه به خطيربودن «تعهد نويسنده» تأكيد بيشتر می‌كند: "آن‌چه را می‌بايد برجسته ساخت، رده‌بندی‌های تعهد است. تعهد سياسی يك رده‌ای [آن] است. اما اين يگانه رده‌ نيست. دومين ردۀ تعهد از آن نويسنده‌ است، و اين تعهد هنوز هم بزرگ‌تر است. لازم است تعهد نويسنده را با ويژگی‌يی جايگاه او ارزيابی كرد. اگر اين حقيقت نداشته باشد، پس داستايوفسكی هم به خاطر موضع‌گيری‌های سياسی‌اش نويسندۀ متعهد نبوده است. در حالی‌كه داستويوفسكی هنرمند متعهدی است كه [دردهای جامعه اش را] بیان می‌كند، زيرا هيچ‌كسی [مانند او] اين‌چنين ژرف واقعيت مردم روسيه را بازگو نكرده است." [21]

برای امه سزر تعهد نويسنده و هنرمند از يك طرف ضامن استقلال فكریيی شان است و از سوی ديگر بيان واقعيت‌های اجتماعی و دفاع از آزادی، عدالت، حقوق، آرمان و كرامت انسان و اين درست همان چيزی است كه نويسنده متعهد و هنرمند مسئول‌ را در جامعه‌های بسته و نظام‌های خودكامه به چالش‌ها، دشواری‌ها و زمانی هم به زندان و مرگ روبرو می‌سازد. از همين‌جاست كه امه سزر می‌گويد كه برای "انسان آزاده زيستن در حقيقت‌ بسيار دشوراتر از برده‌ بودن است" [22]

حضور امه سزر در صحنۀ سياسی تصادفی است. در سال‌های جنگ جهانی دوم امه سزر مجلۀ ادبی «تروپيك» (Tropique) را بنيان می‌گذارد. اين مجله برای نخستين بار با سنت‌های فرهنگی استعماری می‌برد و برای احيايی هويت فرهنگ سياه مارتينيك فضای ادبی و سياسی اين جزيره را دگرگون می‌كند و شخصيت بزرگ امه سزر را در ميان مردم مارتينيك محبوب و محبوب‌تر می‌سازد. در سال 1945 بعد از پايان جنگ جهانی دوم حزب كمونيست فرانسه شاخۀ مارتينيك از او دعوت می‌كند كه در انتخابات شهری نامزد اين حزب باشد. امه سزر بعد از درنگ زياد به اين دعوت پاسخ مثبت می‌گويد و به حيث شهردار فور دو فرانس برنده انتخابات می‌شود. شهرت و محبوبيت بيش از حد او در ميان مردم مارتينيك موجب می‌گردد كه او در انتخابات بعدی به عنوان نمايندۀ مردم مارتينيك راهی شورای ملی فرانسه شود. اين است آغاز فعاليت‌های سياسی امه سزر.

امه سزر نويسنده و شاعر متعهد در ميدان سياست نيز متعهد است. شورای ملی فرانسه به جایگاه مبارزات سياسی او تبديل می‌شود. يكی از خواسته‌های او برابری سياسی و اجتماعی مردم مارتينيك و سه جزيرۀ ديگر از مستعمرات فرانسوی با شهروندان فرانسه است. به همت و پيكار او است كه جزيره مارتنيك به شمول سه جزيره ديگر در 19 مارچ 1946 به حيث ولايت‌های (Départements) جداگانه شناخته شده و باشندگان شان از تمام حقوق مدنی، سياسی، بيمه ‌و سابر خدمات اجتماعی برخوردار می‌شوند.

امه سزر چون سخصيت متعهد و مسئول است، با هر گونه سازش و مصلحت‌پذيری خواهی‌نخواهی مخالف است. عدم پشتيانی حزب كمونيست فرانسه از جنبش آزادی بخش مردم الجزاير، تبرئه و توجيه قدرت استعماری فرانسه در الجزاير، سكوت حزب كمونيست فرانسه در برابر جنايات استالين و دولت اتحاد‌شوروی و تبرئۀ تجاوز اتحاد‌شوروی به هنگری همه دست به دست هم داده موجب آن می‌شود تا امه سزر با شدت زياد ازين حزب انتقاد نموده با آن قطع رابطه كند.

نامۀ طولانی امه سزر عنوانی موريس توريز (Maurice Thorez) رهبر حزب كمونيست فرانسه از چنان لحن قاطعی برخوردار است كه آدم به خوبی ار لابلای آن دامنۀ انزجار او را هم  از حزب كمونيست فرانسه و هم از جنايات استالين و دولت اتحادشوروی به خوبی درك می‌كند. درين نامه در ميان تبهکاری‌های بی‌شماری نظام كمونيستی اتحادشوروی به رهبری استالين به كشتار‌های جمعی، ترور و شكنجه مردمان بی‌گناهی اشاره می‌شود كه ارواح ايشان به طور دايم بر وجدان‌های تاريك دستگاه، نظام و دست‌اندركاران آن سايه خواهد افگند.

ابن نامۀ سرگشاده كه در حقيقت استعفانامۀ امه سزر از حزب كمونيست فرانسه است و به تاريخ 24 اكتوبر 1956 نوشته شده است اين‌طور آغاز می‌شود:

"موريس توريز،

برايم ساده خواهد بود تا هم در برابر حزب كمونيست فرانسه و به همان اندازه در مقابل كمونيزم بين المللی آن طوری كه از سوی اتحادشوروی اداره می شود، شكايت ها و مخالفت هايم را در يك ليست طولانی به وضوح بيان كنم.

آری، نه اعاده حيثيت پس از مرگ، نه آئين تشيع جنازه های ملی، نه سخنرانی های رسمی نمی‌توانند بالاتر ازين كشته شدگان، شكنجه شدگان وعذاب ديدگان باشند. اين ها از آن كسانی نيستند كه بتوان شبح شان را با چند جملۀ ماشينی دور نگاه داشت..." [23]

در ادامۀ اين نامه در جايی ديگری، امه سزر نيات نظام سوسياليستی اتحادشوروی را با ارادۀ نظام‌های استعماری يك‌سان دانسته می‌نويسد: « گذشته از آن بايد اظهار داشت كه حزب كمونيست فرانسه شامل آموزش‌گاهی خوبی بوده است. آموزش‌گاهی كه از آن استالين است. و استالين به نيكوهی كسی است كه در انديشۀ سوسياليستی مفهوم خلق‌های «مترقی» و خلق‌های «عفب‌مانده» را جاگزين كرده است. و هنگامی كه او از وظيفه خلق مترقی (يعنی روس ‌های بزرگ) سخن می‌راند كه به خلق‌های عقب‌مانده كمك نمايد تا به عقب‌ماندگی‌يی شان فايق آيند، فكر نكنم كه منش پدرسالارانۀ استعمار جز اين ادعای ديگری داشته باشد.» [24]  

امه سزر بعد از ترك عضويت حزب كمونيست فرانسه دو سال بعد حزب پيشرو مارتينيك را بنيان می‌گذارد. او از سال 1945 تا 1993 از مردم مارتينك در شورای ملی فرانسه نمايندگی می‌كند و تا سال 2003 بدون وقفه شهردار فور دو فرانس انتخاب می‌شود.

فعاليت‌های سياسی او هرگز موجب آن نمی‌شود كه از خلاقيت‌های هنری او بكاهد. امه سزر در حالی‌كه اين يكی را مكمل‌ آن ديگری می‌خواند، می‌گويد "شعر من زاده‌ای عمل من است." [25] پس بيهوده نيست كه منتقدين ادب فرانسه او را «ويكتور هوگوی سدۀ بيستم» بخوانند. چه هردو هم ظريفانه به شعر و ادب دست به ابتكار زدند و هم در كارزار سياست با هوشياری تمام متعهدانه گام برداشتند و هيچ‌گاه حقيقت را فدای مصلحت نكردند.

وقتی سخن از شعر و شاعر است، امه سزر می‌گويد: " آفريدن يك شعر و بناكردن يك شهر كم‌وبيش يك‌سان است. آن‌چه به من تحرك می‌بخشد، همانا ارادۀ آفريدن، ارادۀ خلق‌كردن و آبادكردن است در حال و در آينده... در يك كلام شاعر بودن يعنی در عمق اشياء و خويشتن سير كردن است... با بازخوانی شعر‌هايم است كه من خودم را بازمی‌شناسم، وهم‌ها و پندارهايم را بازمی‌يابم..." [26]

شعر امه سزر تقبيح جنايت و مذمت جنايتكاران است -"هرگز، هرگز نبايد جهان را به قاتلان سحر تسليم كرد" [27] - شعر امه سزر آن‌طوری‌كه خودش تعريف می‌كند «شعر نفی» (poésie-négation) [28]  است؛ نفی آن‌چه  از آن «انسان» نيست. او با «زارنالی‌های شاعرانه» كاملاْ بيگانه است؛ در او هر چه شاعرانه است «زبان اعتراض» است و «تقديس عدالت».

امه سزر در حالی‌كه شعر متعهد را با «سلاح معجزه‌آسا» برابر می‌داند، فلاح «انسان در بند» و رستگاری «انسانيت» را در فرهنگ می‌جويد. برای او فرهنگ «جنگ‌افزاری» است در برابر خشونت، نا‌آگاهی،بی‌عدالتی، جهل و بازيابی وقار انسان: "برای من [نقش] شعر نتنها بسيار پر اهميت كه حتا حياتی است. من به گونه‌ای چه درست و با نادرست معتقدم كه برای ما فرهنگ –ما به آن به اندازۀ كافی باور نداشتيم- به مثابه‌ای جنگ‌افزاری است... من به فرهنگ بيش از حد اهميت قايل هستم، البته نه به آن فرهنگ ناقص و سنتی‌ای كه [امروز] گواهينامه‌های آن توسط دانشگاه‌های اروپايی تصديق می‌شوند. فرهنگ برای من كاملاْ چيزی ديگری است... من فرهنگ را اين‌طور تعريف می‌كنم: فرهنگ مجموعه‌ای از آن چيزی است كه انسان‌ها با تصور آن طرح جهان را ريخته اند تا خود شان را با آن جهان سازگار ساخته و آن را سزاورار و شايستۀ [مقام] انسان بسازند. فرهنگ يعنی: تماميت آنچه انسان با ابداع آن جهان را قابل زيستن و رويارويی با مرگ را ممكن ساخته است." [29]

برای امه سزر شعر ابزاری است برای بازيابی حقيقت، بازگشت به سرچشمۀ وجود و جستجوی هويت: "ما بايد حقيقت وجود مان را در يابيم... برای من بسيار طبیعی بود كه به شعر پناه ببرم ، زيرا شعر وسيلۀ بيانِ بود كه از گفتمان عقلانی فاصله می‌گرفت. شعر آن‌طوری كه من می‌آفريدم –و هنوزهم می‌آفرينم- تعمقی است در ژرفای حقيقت وجود. زيرا اگر وجود سطحی ما اروپايی و به صورت بسيار دقيق فرانسوی است، به ملاحظۀ من خقيقت ما عميقا‌ افريقای است. سؤال از بازيابی وجود باطنی بود و بازگو كردن  آن با كلمه: اين می‌بايست ناگريز شعری  باشد [كه] از قعر دريا [مايه می‌گرفت]. [30]

شعر امه سزر «سلاح معجزه‌آسايی» اوست برای دفاع از كرامت جايگاه انسان و سر باز زدن از هرگونه بی‌عدالتی، تحقير، تبعيض و  تزوير "شعر [من] حربۀ [من] بود برای نفی اين حالت سطحی و ظاهری [كه استعمار قالب آن را برای ما ريخته بود] و نفی اين حهان [مملو از] دروغ... شعر من تعمقی بود در باطن خودم و يا هم  شيوه‌ای برای انفجار اين‌همه جور وبيداد كه ما قربانيان آن بوديم. كم‌وبيش مثل آثش‌فشانی كه توده‌های گداخته و شعله‌هايش را به درازای يك قرن روی‌هم می‌انبارد و يك روزی اين‌ همه منفجر می‌شوند و به برون می‌جهند، آری اين شعر از آن من بود، «دفتر بازگشت به زادبوم». فوران نيرو‌های باطنی، قوه‌های روحی مدفون در ژرفای وجود كه به رخ عالم می‌جهيد، عيناً مثل فوران آتش‌فشانی." [31]   آری شعر امه سزر خوشه‌های خشمی است در برابر آنچه با ارزش‌های انسانی ناسازگار است.

شعر امه سزر با مكتب ادبی سورریالیسم هم‌سويی دارد. امه سزر خود درين باره می‌گويد: ‌"چرا من شاعر سورریالیست بودم؟ من شاعر  سورریالیست بودم، بدون آن‌كه خود بخواهم، من اين را عمداْ نكرده‌ام؛ و نه هم به خاطر عضو بودن به يك مكتب [ادبی] بوده است كه به سورریالیسم پيوسته باشم.  هنگامی‌كه آندری بروتون با من ديدار كرد، پی بردم كه از سورریالیسم متأثر هستم بدون آن‌كه خود آن را بدانم." [32]

از همين جا است که گروهی از منتقدان ادبی او را در رديف سورریالیست ها جا می‌دهند، ولی خود او خودش را فارغ از بند هرگونه گروبندی دانسته، به «آزادی عمل»، «استقلال فکری» و بيشترازهمه به «سياه وارگی» تأکيد می‌کند: "شخصيت خارق العادۀ بروتون، آگاهی او بر فن شعر و هم چنان رويه [و صداقت] اخلاقی او برايم خيره کننده بود و اما آن چه مرا به شگفت آورده بود، اين که بروتون يک اخلاق گرا بود... يک اخلاق گرايی سخت‌گير...که فقط آدم های ابن‌الوقت و فرصت‌طلب را خوار و ذليل می‌داشت. من سخت شيفته ای شخصيت او شده بودم...؛ من هرگز بر آن نبوده ام که خودم را متعلق به نهضت سورریالیست‌ها بدانم، زيرا آن چه من بيش از هر چيزی ديگری به آن پابند هستم، «استقلال فکری» من است...من دوست ندارم دستور‌العمل بگيرم... من نمی پذيرم فرمان بردار کسی باشم. آن چه با بروتون بيم آن می رفت. او چنان شخصيت توانمند و شيرخوی‌ای بود که می‌ترسيدم مريد او شوم، چيزی‌كه من نمی‌خواستم، [آخر] این با طبعيت من ناسازگار است. من هميشه به مشخصات particularisme آنچه از خود ما است تمايل داشته ام، برای همين من خواسته ام هم از سورریالیسم به مثابه ای حربه ای استفاده نمايم و هم همزمان به «سياه وارگی» پای بند بمانم." [33]

آندری بروتون –از بيش‌گامان مكتب سورریالیسم - در حالی‌كه از «دفتر بازگشت به زادبوم» امه سزر به مثابه‌ای «با شكوه‌ترين بنای حماسی اين عصر» [34] ياد می‌كند در بارۀ خود امه سزر می‌نويسد: "و  شگفتا اين يك سياه‌پوست است كه زبان فرانسوی را طوری بكار می‌برد كه امروز سفيد پوستی نيست كه آن را آن‌طور بكار برد... و اين سياه‌پوست نتنها يك سياه‌پوست است بلكه انسانی است كامل كه تمام پرسش‌ها، واهمه‌ها، اميد‌ها و شادمانی‌های انسان را  بازگو می‌كند و بر من بيشتر از پيش بمنزلۀ الگوی اصيل متانت تجلی می‌نمايد." [35] وقتی از امه سزر پرسيده می‌شود كه توصيه شما به آن‌عده از جوانان مارتينيك كه برای پيش‌رفت در زندگی، گام‌های نخستين را در عالم هستی برمی‌دارند، چيست؟ او اين‌طور پاسخ می‌گويد: "من يك تن از استادان فلسفه‌ا‌م را در مدرسۀ لوی-لو-گران به ياد می‌آورم. او به ما می‌گفت كه كانت همه چيز را به اين سه سوال اساسی ارتباط می‌داد: كی هستم؟ چه بايد بكنم؟ چه چيز موجب می‌شود كه اميدوار باشم؟ بيبينيد اين‌ سوال‌ها هنوز امروز هم كاربرد دارند و اين‌هم پاسخ‌هايم : كی هستم؟ يگ نيگر اهل مارتينيك. چه بايد بكنم؟ مثل يك انسان رفتار بكنم كه شايستۀ مقام انسان باشد. چه چيزی مرا وامی‌دارد كه اميدوارباشم؟ تحول انسان. همبستگی با بشريت. و اگر مردم مارتينك مايل بودند خاطره‌ای از من با خود داشته باشند، آرزومندم بی‌پيرايه خاطرۀ انسانی باشد كه آن‌ها را دوست می‌داشت و قبل از همه چيز خود را عضو جماعت شان احساس می‌كرد." [36]

از آن‌چه گفته آمد، شخصيت چند بعدی امه سزر را می‌توان اين طور جمع‌بندی كرد:

ويژگی‌های شخصيت استوار امه سزر را اين سه صفات برجسته می‌سازند: نيگر (Nègre)، فراجهانی (universel)‌ و عصيانگر (révolté). [37]

-          امه سزر به كلمۀ «نيگر» -كه در اصل برای حقير شمردن سياه‌پوستان بكار برده می‌شد- فضيلت می‌بخشد تا ازخودبيگانگی (aliénation) را به چالش گرفته باشد. او بر هر چيزی ديگری واژۀ «نيگر» را رجحان می‌دهد تا ديگر «نيگر بودن» ننگ نباشد. او با كمال سربلندی می‌گويد: "من نيگر هستم، نيگر پابرجا خواهم ماند." [38] و بالاخره هموست كه از كليت ارزش‌ها و غنای فرهنگ افريقای سياه يكجا با سنگور پديدۀ «سياه‌وارگی» را -كه سند «هويت انسان سياه» است-، به رخ استعمار، راسيسم و فاشيسم  می‌كشد.

-          فراجهانی (universel)، جوهر شخصيت امه سزر است. او  از فضای ناسيوناليستی حاكم در سال‌های 1930 در مارتينك روی‌ می‌گرداند. امه سزر ناسيوناليسم را پاسخ مناسبی -برای «رهايی انسان سياه» از قيد تبعيض و تحقير-‌ نمی‌داند. برای او «انسان سياه» عضو جداناشدنی‌يی «جامعۀ انسانی» است و مبارزه برای «بازيابی هويت انسان سياه» و احترام به آن مسئوليت هر انسان. اين انسان می‌تواند سفيدپوست باشد و يا از رنگ و مذهب ديگری.

-          امه سزر دردكشيده است و انسان دردكشيده خود‌بخود عصيان‌گر است. شخصيت خود‌آگاه او رنج‌ها و مصايب نژادی را حمل می‌كند كه استعمار و دلالان سود و سرمايه آن را در بازار برده‌فروشان با جنس و كالا در در چهار گوشۀ عالم معامله كرده اند و برای خوردوريز ساختن «شخصيت» و شكستاندن «هويت» او «نيگر»، «غلام» و «برده» مخاطب ‌اش ساخته اند. آری در برابر اين بيدادگری و نفی آن است كه روح با عظمت و عصيان‌گر امه سزر می‌خورشد و اين خروش و اعتراض همزمان با فرياد عدالت‌خواهی او تا آخرين لحظات زندگی او آرام نمی‌گيرد.

آری امه سزر شاعر انسان‌دوست و صدای رسای تحقيرشدگان روی زمين است.



 شهری است در جمهوری پاناما Chiriqui [1]

[2] CADASTRRE suivi de MOI , LAMINAIRE … POESIE  - AIMÉ CÉSAIRE – Edition de Seuil, 1961, 1982 et 2006 pour la présente édition – « Pluies » Page 60.

[3] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969.

[4] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[5] Entretien – AIMÉ CÉSAIRE : « Ma poésie est née de mon action »

LE MONDE DES LIVRES – 16 MARS 2006

[6] همان‌جا

[7] Nègre je suis, nègre je resterai - Françoise Vergès - Albin Michel 4 mai 2005

[8] Aimé Césaire, Cahier d'un retour au pays natal

[10] AIMÉ CÉSAIRE  par Patrice Louis – Lire, juin 2004

[13] Jean-Paul Sartre septembre 1961, Préface au Damnés de la terre, de Frantz Fanon, Paris, Éditions Maspero, 1961

[14] Enseigner les littératures africaines. 1. Aux origines de la Négritude - De Pius Ngandu Nkashama -  Publié par Publié par L'Harmattan, 2000

L'Harmattan, 2000 – Page : 174

[15] AIMÉ CÉSAIRE  par Patrice Louis – Lire, juin 2004

[16] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[17] AIMÉ CÉSAIRE  par Patrice Louis – Lire, juin 2004

[18] همان

[19] CADASTRRE suivi de MOI, LAMINAIRE … POESIE  - AIMÉ CÉSAIRE – Edition de Seuil, 1961, 1982 et 2006 pour la présente édition – « Fils de la foudre » - Page 22

[20] Interview recueillie par notre Khalid Chraibi, en avril 1965 à Paris, à l’occasion de la création, au théâtre de l’Odéon de Paris, de la pièce d’Aimé Césaire « La Tragédie du Roi Christophe »

  [21] همان

[23] "Lettre à Maurice Thorez", par Aimé Césaire - Octobre 1956

[24]  همان

[25] Entretien – AIMÉ CÉSAIRE : « Ma poésie est née de mon action »

LE MONDE DES LIVRES – 16 MARS 2006

[27] CADASTRRE suivi de MOI, LAMINAIRE … POESIE  - AIMÉ CÉSAIRE – Edition de Seuil, 1961, 1982 et 2006 pour la présente édition – « nouvelle bonté» - Page 182

[28] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[29] AIMÉ CÉSAIRE  par Patrice Louis – Lire, juin 2004

-

[30] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[31] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[32] AIMÉ CÉSAIRE  par Patrice Louis – Lire, juin 2004

[33] Un poète politique – AIMÉ CÉSAIRE – Propos recueillis par François Beloux

Magazine littéraire n° 34 – Novembre 1969

[37] lexpress.fr : Hommage de Patrick Lozès et Louis-Georges Tin à Césaire

Propos recueillis par Aurélie Leone, mis à jour le 17/04/2008 - publié le jeudi 17 avril 2008

[38] Nègre je suis, nègre je resterai - Françoise Vergès - Albin Michel 4 mai 2005