سايت‌های ديگر:
 

" باید از خودم دفاع می کردم"

 

ترجمهء احمد حسین مبلغ

گفتگو با تونی موریسون (Toni Morrisson) برندهء جایزه ادبی نوبل (1993) پیرامون راسیسم ِ پنهان و آشکار، اعتقاد، خرافات، عشق، تنفر قدرت تعریف و ...

شپیگل:پروفیسور خانم موریسون، رمان جدید شما "بهشت" با این جمله آغاز می گردد: "نخست آنها دختر سفید ("پوست") را به رگبار بستند." سپس هرگز سخن از آن نیست که کدامین از چهار زن جوان که در آغاز مورد تعقیب قرار گرفتند و به قتل رسیدند، همان دختر سفید بوده است. برعکس : شما هرگونه نشانه ای دال بر نژاد آنان را کنار می گذارید. می خواهید که بدین وسیله خوانندگان خویش را در هیئت پلیس مخفی درآورید؟

موریسون:می خواستم ببینم که چه اتفاق می افتد، زمانیکه آدم همه علامت های را که به نژاد تعلق دارد، پاک کند. این (برای من) آزمایش نوشتاری جالبی بود. فکر کردم: اگر من به خوانندگان همه چیز را در بارهء یک شخص(داستانی)، که به نحوی مهم است،بازگو کنم، به استثنای رنگ پوستش، ممکن است که این امر آنان را به شبهه اندازد و موازنهء شان را برهم زند. تیر به هدف خورد: بعضی از خوانندگان تب آسا در سرتاسر کتاب به جستجوی نشانه های برای کشف رمز نژاد پرداختند ...

شپیگل: ... آیا همه خوانندگان به این کار دست نمی زنند؟

موریسون: نه، فقط آنانی که نژاد برای شان مهم است. دیگران برآنند که که نژاد فاقد اهمیت است و فراموش می کنند که به جستجوی آن بپردازند.

شپیگل:آیا شما این امر را مطلوب می یابید؟

موریسون: بی اندازه. این امر دقیقا ً هستهء مسألهء نژادی است: دراین مورد آدم به دیگران به عنوان فرد (Individuum ) نمی نگرد. اگر من نژاد انسانی را بشناسم، می توانم در واقعیت اظهارات اساسی کمی در باره اش بیان کنم، اما در این صورت دربارهء آن انسان واقعاً چه می دانم؟ در بارهء شما چه خواهم دانست، فقط به این دلیل که بر اساس نژاد شما پنچ یا شش حدس و گمان های را می توانم به کار برم؟ باوجود آنکه هزاران عامل دیگر وجود دارند که نقش بزرگتری دارند.در واقعیت امر نژاد یک انسان در باره اش هیچ چیزی را بیان نمی کند. (تأکید از مترجم)

شپیگل: اما در رمان "بهشت" سیاهان نظر دیگری دارند: آنان به "ناب بودن" نژاد شان که از رنگ پوست ِ تیره سیاه شان نمایان می گردد، بسیار مغرورند.

موریسون:در "بهشت" دو گروه از آدم ها وجود دارند: زنان که خود شان را در یک صومعهء متروک باز می یابند، جماعتی را تشکیل می دهند که برای شان نژاد بکلی فاقد اهمیت است. برعکس برای باشندگان سیاه دِه روبی (Ruby) نزدیک به آن صومعه نژاد به معنای همه چیز است. ناب بودن خون شان درونمایهء زندگی شان است، و آنها هر کی را نفرین می کنند که شجرهء شان همان سان سیاه نیست. در این رودررویی خواننده می تواند تنش میان جامعه ای را که شیدای نژاد است، و جامعه ای را که خویشتن را از آن رهایی بخشیده است، احساس کند.

شپیگل:"بهشت" سومین رمان از یک طرح سه گانه است که دو رمان دیگر "Menschenkind" و "جاز" (Jazz) نیز بدان تعلق دارد. آنچه این آثار را با هم ارتباط می دهد، چیست؟

موریسون: موضوع همه آنها گرفتاری ها و استحاله های عشق است. درآغاز می خواستم که کتابی زیر عنوان محبوب (Beloved) در سه بخش بنویسم. زمانیکه من بخش نخست را تمام کردم، چنان دراز بود که ما آن را به عنوان یک کتاب جداگانه چاپ کردیم. من کاملا ً ماتمزده شده بودم، زیرا بدان وسیله عنوان (دلخواه) من از دست رفته بود. بنابر این می بایست به دنبال دو نام دیگر بیفتم. در"بیلفد" ...

شپیگل: ... در آلمانی به نام Menschenkind به نشر رسید ...

موریسون:من در آن رمان در بارهء پیچیدگی های عشق میان والدین و فرزند نوشته بودم؛ عشق میان مرد و زن موضوع رمان "جاز" بود. من تصویری از کار های جمس فان دیر زی (James Van Der Zee) از سال های دهه بیست دیده بودم که دختر جوانی را از هارلم (Harlem) نشان می داد که در اثر پیشامد بسیار شگفت آوری به قتل رسیده بود. در همان هنگام که دختر جوان در حال مرگ بود، از اینکه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، سکوت کرده بود. زیرا قاتل معشوق او بود، و او می خواست به این وسیله به معشوقش فرصت فرار بدهد. آن وقت فکر می کردم که فقط یک دختر بسیار بی تجربه، رمانتیک چنین بسوی مرگ می رود – فکر نوشتن رمان "جاز" ازین جا بوجود آمد.

شپیگل: اما از عشق در فضای غرقه در تنفر رمان "بهشت" بسیار قابل لمس نیست.

موریسون:چرا نه، موضوع در آنجا عشق دینی است – عشق ورزیدن به چیزی که بزرگ تر از شخص است، و اینکه این عشق می تواند به چیزی شرارت آمیزی دلمه شود، چنان که در پایان پارسا ترین آنها از میان همه به چیزی های مسخ می گردند که خود زمانی از جانب آنها مورد ستم و آزار قرار می گرفتند.

شپیگل: دینداری غالبا ً موضوع آثار شماست. آیا شما خود به خدا باور دارید؟

موریسون:تعجب می کنم که شما این پرسش را می کنید. مرا خوانندگان مذهبی همواره سرزنش می کنند که در رمان های من دین جایگاه بسیار کمی دارد. بالاخره بایست بدانم که گویا سیاهان بسیار مذهبی هستند. دین نقش بزرگی در زندگی خانواده ام و همه انسان های را که من می شناختم، داشته است. به زحمت می توانم تصور کنم که کسی بزرگ گردد، بدون آنکه با انجیل آشنا شود. چگونه می تواند چنین کسی اصلا ً هنر و فرهنگ را درک کند؟ بالاخره سنت های مسیحی بخش بزرگی از فرهنگ ما را تشکیل می دهد. در بسیاری از رمان های افروامریکایی این کمبودی احساس خواهد شد، اگر معتقدانی در آنها ظاهر نگردند و یا دست کم چهره های که در بارهء پرسش های آن جهانی، نامیرایی و آموزه های اخلاقی اندیشه نکنند.

شپیگل: آیا شما امروز نیز همچنان معتقد هستید؟

موریسون:در این باره نمی توانم با شما صحبت کنم.

شپیگل:می گویند که شما خرافاتی هستید.

موریسون:در این باره نیز برای من مشکل است که با شما صحبت کنم. مشکل است که تمایز گذاشت: مذهبی بودن خرافه است. همه جهت گیری های اعتقادی (دینی) بر مبنای چیزی استوار است که به صورت علمی قابل اثبات نیست. من کاتولیک هستم. و شما حتما ً بدین باور نیستید که در کلیسای کاتولیک هیچ خرافاتی وجود ندارد، یا خیر؟ اما به هر صورت خرافاتی وجود دارد که به کسی کمک می کند تا بر (سختی های) زندگی فایق آید.

شپیگل: شما در گذشته ادعا کرده بودید که رمان، موزیک را به عنوان مهم ترین وسیله بیان ِ فرهنگ سیاه عقب زده است. آیا هنوز چنین فکر می کنید؟

موریسون:من در آن زمان خوش بین بودم. باوجود که من تا هنوز به همان باور هستم، ممکن است که کاملا ً در اشتباه باشم زیرادر این میان رپ (Rap) بوجود آمده است. زمانی بود که افرو امریکاییها از موزیک شان هم نیروی اخلاقی و هم زیبا شناختی استخراج می کردند. جاز بیان مقاومت شان، خشم شان و لذت زندگی شان بود. اما سپس با جاز همان چیز رخ داد که همیشه به هنر بزرگ اتفاق می افتد – جاز به تصاحب تمام جهان درآمد. اکنون جاپانی های وجود دارند که جاز ِ شگفت انگیز می سرایند.

شپیگل:چه چیز بدی در این امر نهفته است؟

موریسون:هیچ چیزی. اما این بدین معناست که جاز دیگر بهما[تأکید در متن] تعلق ندارد. و این خلایی بجا می گذارد: دیگر شکل زیباشناختی یی وجود ندارد که فقط می توانست از فرهنگ سیاه سر می زد و واضحا ً به عنوان فرهنگ سیاه بازشناسی می گردید. و من این امید را داشتم که رمان ها می تواند این خلاء را پر کند.

شپیگل:اما آیا این رمان دقیقا ً یک شکل بسیار برازندهء غربی نیست؟

موریسون: من به این باور نیستم. قصه ها در بسیاری از فرهنگ ها وجود داشته است؛ آنها ضرورتا ً فقط به صورت رمان ها نشر نشدند. آنچه در رمان های که نویسندگان سیاه در سال های دهه بیست و سی می نوشتند، همیشه مرا آزار می داد، این بود که گروه مورد نظر شان خوانندگان سفید بودند. آدم به این امر از آن پی می برد که آنان به توضیح بسیاری از چیز ها می پرداختند که برای خوانندگان سیاه شان نیازی به آن توضیحات نبود. زمانی که من آن رمان ها را مطالعه می کردم، احساس می کردم: من مخاطب (آنان) نیستم. در پس این امر این میل شدید قرار داشت که در دنیای سفید مورد پذیرش قرار گیرند. و من فکر می کردم: نویسندگان ِ دیگر چنین نمی کنند. یک رمان نویس چکی آثارش را چنان طرح ریز ی نمی کند که به زبان سموا (Samoa) فهمیده شوند. به عنوان یک نویسنده – یا اصلا ً یک هنرمند – آدم در زمینهء فرهنگی می نویسد که وی متعلق به آن است و برای این فرهنگ. به این دلیل این پرسش برای من بسیارمهم بود: آیا چیزی وجود دارد که از آن ِ خاص ادبیات سیاه باشد؟ آیا نوعی از نوشتن وجود دارد که چنان سیاه باشد که جاز چنان سیاه بود؟

شپیگل: آیا شما جوابی یافتید؟

موریسون:نه. اما من در جریان این جستجو زبان و صدای خاص خودم را کشف کردم و ساحهء موضوعی پهناوری در برابرم گشوده شد. فقط زبان را در نظر آرید: زبان دارای لایه ها و انواع بازی (Spielarten) بسیاری است، زبان کوچه، زبان انجیل و موعظه، زبان معیار انگلیسی، زبان شعر؛ و من می توانم تمام این ها را باهم درآمیزم و با آنها بازی کنم، زیرا سیاهان دقیقا ً همین کار را در زندگی روزانه می کنند: آنان زبان را خم و پیچ می دهند و از آنچه آشناست چیزی نوی می آفرینند.

شپیگل: در بارهء نویسندهء افروامریکایی چه می گوئید که تنها با زبان معیار- انگلیسی می نویسد: در نگاه شما این نویسنده به عنوان یک نویسندهء "سیاه" اعتبار دارد؟

موریسون: مسلما ً. هر کسی می تواند آنچنان که می خواهد، بنویسد. اگر به قیاس آنچه در زمینه موزیک گفتیم، برگردیم: فقط اینکه جان کولتران (John Coltrane) وجود داشته است، به معنای این نیست که نیز دیزی گیلسپی (Dizzy Gillespie) وجود نداشته باشد. طریق ایده آلی وجود ندارد.

شپیگل: شما به عنوان صدای امریکای سیاه محسوب می شوید. آیا این امر گاهگاهی شما را آزار می دهد؟

موریسون: آری، زیرا این به این معنی است که من همیشه مورد برچسپ زدن و علامت گذاری قرار می گیرم. اصلا ً از نژاد من نه در شپیگل و نه در جاهای دیگر صرف نظر می گردد. اما آیا این امر طبق دلخواه من صورت نمی گیرد، یا؟

شپیگل: شماپیش از چند سالی اصرار داشتید که به عنوان یک نویسندهء سیاه امریکایی شناسایی گردید.

موریسون: این وضعیت دیگری بود. من آن زمان به اصطلاح افتخار سفید نامیده می شدم. مردم به من می گفتند: شما بسیار خوب می نویسید، بنا براین ما از صفت کوچک "سیاه" قبل از نام شما خودداری می کنیم. چنین می نمود که گویا این امر یک انتقال رتبه باشد. من می بایست از خودم دفاع کنم.

شپیگل: اگر شما امروز به طور ساده فقط به عنوان یک نویسنده توصیف شوید، آیا شما دیگر این امر را به هیچ وجه به عنوان "ارتقای رتبه" ارزشیابی نمی کنید؟

موریسون: نه، امروز دیگر نه. حتی در آغاز موفقیت هایم ترجیح می دادم که فقط به عنوان یک نویسنده نامیده شوم. اما کس این اجازه را به من نمی داد. من می بایست بر اساس توقعات و علامت گذاری های دیگران جد و جهد می کردم. من تقریبا ً مدت بیست سال به عنوان ویراستارانتشارات کار کرده ام، و نمی توانستم دو عنوان اثر (از نویسندگان) سیاه امریکایی را همزمان عرضه کنم، زیرا آنها دیگر به مثابهء آثار جداگانه مورد مطالعه و بررسی قرار نمی گرفتند. یکبار من یک مجموعهء قصه های کوتاه، کتابی از اشعار و یک اوتوگرافی از انگلا دیویس Angela Davis) ) را در برنامه داشتم، و این سه عنوان همیشه باهم مورد مطالعه و بررسی قرار می گرفت، با وجود آنکه آنها هیچ وجه مشترکی باهم نداشتند به استثنای این واقعیت که نویسندگان آنها سیاه بودند. بنا ً تصمیم گرفتم که فقط یک کتاب از یک نویسندهء سیاه را در یک فصل ِ سال نشر کنم. همانند این قضیه بسیاری از عمل کرد هایم به تمامی دارای انگیزهء سیاسی بودند و هستند. برایم مهم این بود که نظارت داشته باشم، دقیقا ً نیز بر این امر که چگونه در حوزهء عامه نامگذاری می گردم.

شپیگل: شما اکنون هرکسی را در یک موقعیت چاره ناپذیری قرار می دهید: هرکی از شما به عنوان یک نویسندهء سیاه یاد کند، در آن صورت شما را در قفسه جا گزین می کند؛ کسی که این چنین نمی کند [از شما به عنوان نویسندهء سیاه نام نمی برد]، در آن صورت از شما افتخار سفید ها می سازد.

موریسون:مسأله دقیقا ً همین است که در یک جامعهء راسیستی وجود دارد. اما من نمی توانستم قدرت تعریفرا بهدیگرانواگذارم. (تأکید از مترجم) من خواستم قاعدهء مشخصی را تغییر دهم، با این پافشاری که به عنوان یک نویسندهء سیاه مسما گردم.

شپیگل: تمام آثار شما جهانی را توصیف می کند که به تمامی به وسیلهء نژاد تعیین می شود. آیا شما می توانیداصلا ًجامعه ای رابه تصور آورید که در آن رنگ پوست هیچ نقشی نداشته باشد؟

موریسون:من سعی خودم را می کنم، اما برایم امری مشکلی است. در روزمره ام کوشش می کنم تا چنین زیست کنم که انسان های دیگر را بر اساس نژاد شان مورد ارزشیابی قرار ندهم.

شپیگل: این امر با ادعای شما در تناقض است که بر آن اساس شما 60 درصد اصل تان را از سفید ها مخفی می دارید.

موریسون:من یک بخش از شخصیتم را پنهان می دارم، زیرا این [بخش] همواره زیر نظارت قرار دارد: او [موریسون] چه عجیب وغریب است؟ چسان رفتار و کردار سیاه [گونه] دارد؟ من به این دلیل در برخورد با سفید ها محتاط و بدگمان هستم، تا این که در وضعیتی قرار گیرم که در آن این [احساس] دیگر لازم نباشد.

شپیگل: آیا شما چنین وضعیت های را تجربه می کنید؟

موریسون: به هر صورت. من دوستان بسیار دیرینه ای دارم که به من فقط و فقط به عنوان شخص می نگرند. اما آنگاه که آدم از شصت سالگی فراتر رود، فرصت کافی داشته است برای چشیدن دلسردی های بسیاربیشماری با سفید ها. و بعد همواره چنین گفت و گوی پیش می آید که اکنون با هم داریم.

شپیگل: صحبت کردن در بارهء کار های شما مشکل است و نه در بارهء نژاد.

موریسون: چرا این دقیقا ً برای من مشکل است؟ چرا نه برای جویس (Joyce) ؟

شپیگل:زیرا شما برعکس جویس، در پیرامون این پرسش تأمل می کنید.

موریسون: این دیدگاه درستی نیست. جویس پیوسته در بارهء نژاد می نویسد، اما هیچ انسانی درآن باره سخن نمی گوید. گفت و گوی ما مشخص کننده این وضع دشوار است که راسیسم در آمیزش های اجتماعی دارد. راسیسم به کسی اجازه نمی دهد که چیز نوی را بیاموزد و فکر کند (تأکید از مترجم). به این دلیل من این را به عنوان یک رهایی پر ارزشی تصور می کنم، که این بار را بالاخره بدور افکنده ام. نویسندگان جوان تر سیاه به این امر توفیق یافته اند. آنان دیگر افسون زدگی مرا ندارند، آنان رها تر اند. این امتیاز نسل بعدی است.

شپیگل:آیا جایزه نوبل جایگاه Status)) شما را تغییر داده است؟

موریسون: نمی دانم. این برای من تجربهء خوشایندی بود.

شپیگل: فقط خوشایند؟

موریسون: حالا خوب، این برای امریکا خوشایند بود. مدت ها بود که از برندهء جایزه نوبل در ادبیات برای کسی که واقعا ً در ایالات متحده امریکا زاده شده باشد، خبری نبود. بعضی ها شوک زده بودند و ناباورانه واکنش نشان دادند: چسان اتفاق افتاد؟ اما بسیاری نیز طبعا ً خوشحال شدند.

شپیگل: و شما خود؟

موریسون: من خود را برای نخستین بار به عنوان یک امریکایی احساس کردم. و من خود را به عنوان یک زن احساس کردم و به عنوان کسی که زادگاهش اوهیو (Ohio) است، و به عنوان یک سیاه. در من مخلوطی درهم برهمی از احساسات به وجود آمد. به دنبال آن برایم روشن گردید که من همواره در آروزی زن سیاهی به عنوان برندهء جایزه نوبل بوده ام. و اکنون که من (برنده) شده ام، برایم به درستی باور ناکردنی می نمود، زیرا من وافعا ً این جایزه را کمایی کرده بودم. من نمی توانستم کسی بهتری را (برای جایزه نوبل) بیابم. کتاب ها اصلا ً خوب هستند. اما این ها تصورات شخصی ام بودند. آنچه اعطای جایزه به من را بیشتر ارزش می بخشید، این واقعیت بود که بدان وسیله ساحهء رسما ً ادبیات ارج یافته توسعه یافته بود. و این دو عنصر موجب گردید که من در استوکهولم بزرگ ترین لذت زندگی ام را داشته باشم. من نزدم فکر کردم: چنین چیزی هرگز دوباره اتفاق نخواهد افتاد. بنا ً من با خانواده و دوستانم به آنجا رفتم، و ما همه این فرصت را با کمال شادی سپردی کردیم.

شپیگل: آیا جایزه نوبل شما را قدرت مند تر ساخته است؟

موریسون: من مطمئنا ً همان قدر دشمن دارم که قبلا ً . اما من به مناسبت های بیشتری دعوت می شوم، و از مقداری از نفوذ برخوردار هستم . من بسیار دقیق به این امر توجه دارم که چگونه از این نفوذ استفاده کنم، مثلا ً تاحدودی برای کمک به نویسندگان جوان یا گاهی نیز برای اهداف سیاسی. اما به هر صورت هیچ کسی به این علاقمند نیست که من از نگاه سیاسی چه فکر می کنم.

شپیگل: این درست نیست. زمانیکه شما در هنگام قضیهء لوینسکی (Lewinsky-Affäre) در نشریهء "نیویارکر"New Yorker) ) ادعا کردید که به بیل کلینتون از جانب رسانه های گروهی به همانند یک سیاه برخورد می شود، غوغایی برپا شد.

موریسون: اما این ادعا در آن رابطه از آن ِ من نبود. هنرپیشهء کمیدی کریس روک (Chris Rock) در جمله این ادعا را پخش کرد. اما زمانیکه من آن را شنیدم، برایم بلافاصله قانع کننده به نظر آمد. کلینتون از ایالات جنوب برخاسته بود، او نه پول داشت و نه مالی، و او نوباوه ای از یک خانوادهء نخبه قدیم نبود، بلکه یک ردنیک Redneck)) (1). در تاریخ او برخورد های طبقاتی شدیدی درکار بود. کلینتون از تمام آن چیزی نمایندگی می کند که طبقات معینی در ایالات متحده امریکا از آن ها واهمهء مفرط دارند. یگانه چیزی که آنان از آن بیشتر ترس دارند، سیاهان هستند – از این رو آنان در برابر کلینتون همانند یک سیاه برخورد کردند.

شپیگل: نطریه ای بسیار جالبی، اما آیا شما برای اثبات آن مدرک دارید؟

موریسون:آدم باید یکبار فقط به زبان تحقیر و زبان اشتیاق (Begehren) توجه کند که در مورد کلینتون به کار رفته است. مدت ها قبل در مرحله آغازین کاندیدای ریاست جمهوری او رقبایش شروع به حرف گویی در بارهء ماتحت شکم او کردند. محافظه کاران برای او لقب „Slick Willie را رایج ساختند که این خود یک کنایت آشکار جنسی را دربر داشت. آنان کلینتون را سکسوالیزه کردند، چیزی که در غیر آن فقط برای سیاهان رخ می دهد. سپس زمانیکه داستان پولا – جونس انتشار یافت، مقالاتی وجود داشت که در آن ها مشروحا ً درازی، بزرگی و حتی میزان تمایل آلهء او توصیف شده بود. آیا شما می توانید سرزمین دیگری را به تصور آورید که در آن مقالات جدی در بارهء یک چنین موضوعی تحریر گردد؟ من مات و مبهوت شدم. تمرکز بر جنسیت کلینتون چنان شدید با تمایلات همجنس گرایانه (homoerotisch)(2)همراه بود که خیلی ساده زبانم را لال کرد.

شپیگل: دورهء کلینتون دقیقا ً بعد از یک سال بسر می آید. آیا شما از به قدرت رسیدن محافظه کاران هراس دارید؟

موریسون: آری، زیرا جمهوری خواهان که امروز کاندیدای شان را اعلان می کنند، به حمایت راستی های افراطی نیاز دارند. پیش ها جمهوری خواهان سادتا ً فقط کسانی بودند که نمی خواستند مالیات بپردازند، اما امروز یک عنصر قوی از بنیادگرایی مذهبی به آن ها افروده شده است که دیگراندیشان و دیگر زیستان را طرد می کنند. این وحشتناک است، من از آن ترس دارم.

شپیگل: خانم پروفیسور موریسون، ما از شما به خاطر این گفت و گو تشکر می کنیم.

 


شپیگل (18.10.1999)، نمبر 42