سايت‌های ديگر:
"

 



احمد حسین مبلغ

29 سپتمبر 2007

با کرزی نمی توان دولت ساخت


دیروز (شنبه 29 سپتمبر) چند ساعتی از اعلان خبر ِ آمادگی حامد کرزی  به مذاکرهء مستقیم با ملا عمر و حکمتیار و دعوت آندو به سهم گیری در "دولت" نگذشته بود که حمله انتحاری وحشیانهء یک طالب ِ ملا عمر در کابل  30 کشته و 30 زخمی به جا گذاشت. در واقع این جواب آشکار و صریحی بود از جانب ملا عمر به پیام آشتی جویانهء کرزی؛ اما  کیست که برویش آورد. ساعتی پس از آن کشتار طالبانی، حامد کرزی در کنفرانس مطبوعاتی،  با تبرئهء طالبان از این قتل و کشتار با این ادعا که "حمله بدون شک کار خارجی هاست، نه یک افغان و یک مسلمان"،  "بار دیگر بر مذاکره با طالبان در هر سطحی اعلام آمادگی کرد." (BBC 29 سپتمبر 2007)

همان گونه که می دانیم، مذاکرات کرزی با طالبان و حزب اسلامی، چیز تازه ای نیست، بلکه از چند سال به این طرف "در هر سطحی" - حتی در سطح رهبری آن دو جناح - ادامه دارد؛ اما آنچه درخور دقت است، هم آواز شدن نیرو های بین المللی، به ویژه بریتانیا و امریکا  در رأس آنها با این صدایی بی محل است. این امر ظاهرا ً تازه است، چون امریکا تا این هنگام بر سر دستگیری ملا عمر و حکمتیار جایزهء هنگفتی گذاشته بود. سازمان ملل نیز نقش میانجی گری اش را  چندی پیش اعلام کرد. جامعه بین المللی در واقع با این اعلام، مقام طالبان و حزب اسلامی را از سطح گروه های تروریستی به منزله گروه های سیاسی ارتقا داد و همزمان آنان را به همین عنوان به رسمیت شناخت. این امر بیانگر اعتراف ضمنی دال بر عدم موفقیت نیرو های بین المللی در جنگ با تروریسم طالبان و القاعده در افغانستان است که دلیل اساسی آن اتخاذ شیوه های نادرست و یک جانبه در این جنگ بوده است که پرداختن بدان در این جا گنجایش ندارد.

اما به یک نکته باید درین رابطه اشاره کرد: عدم موفقیت جامعهء بین المللی، در رأس آن ایالات متحده امریکا در جنگ علیه تروریسم و ناکامی در استقرار امنیت در کشور که به کشته شدن عساکر آنها افزایش داده است، موجب نارضایتی شهروندان این کشور ها از حضور نظامی دولت های شان در افغانستان گردیده است. اگر کشور های ذیدخل در افغانستان نتوانند در جریان ماه های آینده به شهروندان شان نمونه های از پیروزی در جنگ علیه تروریسم را به نمایش بگذارند، در آن صورت دامنهء اعتراضات درین کشور ها وسیع تر خواهد شد و  ادامهء وجود نظامی این کشور ها در افغانستان،  به صورت عمده ترین مسأله در رقابت های انتخاباتی آنان در خواهد آمد. به هرحال این همه موحب شد که آنان از توقعات بلند پروازانهء شان مثلا ً پروژهء "تشکیل ملت" (Nation-Building) و کمک کشور در پروسهء دمکراتیزه کردن صرف نظر کنند (جای تعجب نیست از دو سال به این سو، این دو مفهوم دیگر ورد زبان سیاست مدارن غرب که در افغانستان حضور نظامی دارند، نیست) و ازین پس تمام توجه شان را  فقط به استقرار امنیت به هر قیمت، حتی پایمال شدن ابتدایی ترین ارزش های حقوقی بشری در افغانستان کنند. آنان آن توقعات بالا بلند اولی شان را به نازل ترین درجهء درخور تصور تنزیل داده اند: که تروریست های طالبان را حتی با وجود ملا عمر به همان اندازه اهلی کنند که از شر شان در واشنگتن، لندن، پاریس، برلین و ...  آسوده باشند؛ اینکه آنان در افغانستان زن ها را وحشیانه در کوچه و بازار به تازیانه می کشند، سنگسار شان می کنند، استادیوم  را  به قتلگاه شان مبدل می کنند، طنین هر آوازی و سرودی را در گلو خفه می کنند، تندیس های بامیان را با بمب های پاکستانی ویران می کنند و پس از آن در ویرانه های آن ها، اهالی آن دیار را به جرم اینکه مثل خودشان "آریایی" نیستند و مذهب و اعتقاد دیگر دارند، ذبح "شرعی" می کنند، شمالی ها را از وطن شان آواره می کنند و زن هاشان را به کنیزی می فروشند، بر شهروندان هندو تبعیض روا می دارند؛ همه و همه برای شان از ارزش می افتد. این جاست که پذیرش واقعیت گندیدهء طالبان در "دولت" و "سیاست" افتضاح آور کنونی کشور  از جانب آنان فهم می شود.

اما آنچه مربوط به سهم حکومت کرزی در این ناکامی می گردد، بایست دلیل عمده آن را در فقدان قابلیت ها و خصوصیات رهبری شخص او جستجو کرد: نداشتن دورنما، طرح و برنامه های مشخص در کوتاه و دراز مدت و ففدان تصمیم، عزم و اراده و قاطعیت برای اجرای آنها. این امر باعث از دست رفتن وقار و حیثیت کرزی در نگاه رقیبان او گردید و سبب شد که آنان وی را جدی نگیرند و به هیچ در خواست و سفارشاتش وقعی نگذارند. در تاریخ چند قرن اخیر افغانستان و حتی در تاریخ بسیاری از کشور های جهان ، هیچ شهریاری به اندازه کرزی از چنین فرصت  و امکانات مناسبی برخوردار نبوده است. مگر می توان حاکمی را سراغ گرفت که تمام جهان ازو حمایت نظامی و اقتصادی کند و او را از مداخلهء مستقیم همسایه های قدرت مند او حفظ کند؟ مسلم است که هر قدرت خارجی یی در قدم اول منافع و علاقمندی خاص خود را در نظر دارد، اما یک شهریار با ویژه گی های لازم شهریاری می توانست تا این منافع و علاقمندی ها را به نفع افغانستان کانالیزه کند. شش سال فرصت کافی برای کرزی بود (زمانی که جامعه بین المللی مشغول جنگ با تروریسم طالبان و القاعده از خاک پاکستان است) با راندن عناصر دولت ستیز، به یک نظام همگون حکومتی شکل بدهد. اما بعد از گذشت شش سال از 11 سپتمبر، ما در افغانستان از یک نهاد سیاسی حکومتی (دولتی به جایش) چه داریم؟  یک چیزی بد ریختی به نام "جمهوری اسلامی افغانستان" که سه اجزای آن، قوه اجرایی، قانون گذاری و قضایی، همواره در حال جنگ، توطئه و کارشکنی علیه همدیگر هستند، هریکی گرگی برای دیگری.

پیش از 11 سپتمبر، گروه طالبان توانست به کمک نظامی پاکستان و کمک های اقتصادی عربستان و کشور های خلیج با قتل و کشتار اهالی بیگناه بخشی از مردم کشور، تقریبا ً تمام نیرو های مخالف خود را از صحنه بیرون کند، اما کرزی با دادن امتیازات بی جا به آنها، آنان را دوباره بلای جان خود و مردم ساخت. تشکیل "جبههء متحد ملی" از عناصر "جهادی" و "مارکسیستی"  در سطح پارلمان برا ی کرزی زنگ خطری بود از جانب آن مار های آستینی چپن او. بعضی از تحلیل گران مسایل سیاسی افغانستان، توسل جستن کرزی به طالبان و حزب اسلامی را به عنوان واکنشی علیه آنان تلقی می کنند. قسیم اخگر در این باره در صفحهء انترنیتی "رادیو صدای آلمان" می نویسد:

"... آقای کرزی برای واداشتن شرکای جهادی اش به عقب نشینی و پرهیز از از بلندپروازی های امتیاز طلبانه آنان، توسل به نزدیکی با طالبان و حزب اسلامی را در دستور کار قرار داده و از آنان به عنوان تهدیدی ترساننده استفاده نموده است..." (www2.dw-world.de/dari)     

باید اضافه کرد که آنچه این "توسل جستن به طالبان و حزب اسلامی " را به کرزی پروسوسه و جذاب تر می سازد، انگیزه قومی است، شاید مهم ترین انگیزه درین رویکرد او. کرزی به این وسیله گذشته از آن که "شرکای جهادی اش" را تهدید می کند، می خواهد با تن دادن به فشار های قوم گرایان خود، از نارضایتی آنان که با سقوط طالبان "توازن قوای اقوام را در حکومت به ضرر قوم اکثریت"  متلاشی شده می پندارند، بکاهد. حامد کرزی خود چند ماه قبل با عفو جنایت  کاران جنگی "اخوانی" و "خلقی- پرچمی" [که بعضی از افراد مهم آنان پارلمان کشور را در تصاحب دارند و  در تشکل "جبههء متحد ملی" بار دیگر همدیگر را دریافته اند] الگوی حقوقی (Präsedenzfall) خلق کرد که یقینا ً  توانست به صورت حربهء کاری در جنگ اعلان ناشدهء هژومونی اتنیکی در دست قوم گرایان کرزی درآید. آنان بدون شک با آن حربه بر کرزی فشار می آورند که زمانی که  جنایت کاران جنگی اقوام دیگر عفو شده اند و پارلمان و بسیاری از مقام های دولتی را  اشغال کرده اند، پس گناه طالبان و حزب اسلامی چیست؟! مسلم است که آنان نیز در ارگان های مهم "دولتی" حضور قابل ملاحظه ای دارند، اما با عطش هژمونی قومی چه باید کرد که سیرابی ندارد، زیرا منطق درونی این نوع هژمونی زیاده خواهی هرچه بیشتر تا انحصار طلبی تام است.  

به هر رو ، تن دادن کرزی به این امر، از  وحشتبار ترین و غمناک ترین کار های او تا این دم بوده است. من خود از آن خوش باورانی بودم که فکر می کرد که اگر 11 سپتمبر یک چانس بی نظیر برای رهایی از سیطره طالبان بوده است، که تاهنوز هم به این باور هستم،  انتخاب کرزی به عنوان یک شخص فراقوم اندیش از جانب امریکا چانس نیک دیگری برای این مردم جنگ زده بوده است، اما حالا با تأسف در می یابم که بابا چه شد؟ کرزی هم که مثل ربانی شد!  حالا کرزی به همان وسیله ای تمسک می جوید که رقبایش همواره به آن پناه برده و می آورند: این همان ابزار های قوم مدارانه است، شاید مهم ترین انگیزه درین رویکرد کرزی.

در رو آوردن آشکارای کرزی به ملا عمر (به گلبدین تازه گی ندارد) یک عامل بی نهایت مهم خارجی نیز می تواند سهیم باشد، جای که کلید پیروزی نهایی بر القاعده و طالبان در آن گمشده است و بعد از 11 سپتمبر به صورت مرکز عمدهء صادرات تروریست های القاعده و طالبان در افغانستان و کشور های جهان درآمده است: پاکستان.

بر خلاف افغانستان که سیاست "دولتی" آن در روند طالبانیزه شدن در حرکت است و اما خوشبختانه جامعهء آن از این بلا مصئون مانده است،  پاکستان در تمام سطوح قربانی طالبانیزه شدن گردیده است، هم  در سطح دولت (نظامیان و ISI) و هم در ابعاد جامعه اش. این امر  وضعیت سیاسی پاکستان را چنان شکنندهء ساخته است که هر نوع اقدام جدی در مبارزه علیه القاعده و طالبان (جدا پنداشتن این دو پدیده از همدیگر یا علامت ابلهی است یا ابله بازی)  از طرف پرویز مشرف نه تنها به قیمت مقامش تمام خواهد شد، بلکه پاکستان را در انارشیسم  هرچه بیشتر و گسترده تر غوطه ور خواهد ساخت. این است راز بقایی القاعده بعد از شش سال از گذشت 11 سپتمبر و پارادوکس مبارزهء موثر جهت نابودی آن و احتیاط و گذشت بیش از اندازهء غرب و امریکا در برابر پاکستان.

اما رابطهء این امر با رویکرد کرزی به ملا عمر چیست؟ گرفتاری و یا از میان بردن ملا عمر به عنوان یکی از یاران بن لادن (قهرمان مقدس بنیادگرایان) در پاکستان از دید بنیادگرایان [که گفتار حاکم سیاسی و ایدیولوژیک در پاکستان را می سازند] گذشته از آن که خیانت نابخشودنی محسوب می گردد، پاکستان را در یک آشوب بزرگ فرو خواهد برد و این چیزی است که مشرف به آن خطر نمی کند؛ راه حل مشرف برای نجات ازین مشکل چیست؟ این است که به کرزی بگوید: "مال بد بیخ ریش صاحبش، این شما و این ملا عمر تان!"  اما جای ملا عمر در دادگاه دنهاگ است، نه در مقام وزارت زیر عبای کرزی در افغانستان. ملا عمر باید به دلیل جنایات بسیارش محاکمه گردد، از آن جمله:

- تخریب تندیس های بت بامیان با کشتار های جمعی ساکنین و نواحی آن،

- کشتار های بی رحمانه در قزل آباد و مزار شریف،

- متواری ساختن مردم شمالی از وطن شان،

- لت و کوب و تحقیر وحشیانهء زنان،

- تبعیض قرون وسطایی بر شهروندان هندوی کشور،

- و به دلیل ترور ها و انفجار های  وحشیانه انتحاری آنان که یایان آن معلوم نیست و هر روزی شدت بیشتر می یابد.

 
آوردن ملا عمر در صحنهء سیاسی کشور با به رسمیت شناختن حرکت طالبان به عنوان یک گروه سیاسی، گذشته از آن که کرزی را در جرم و جنایات نامبردهء طالبان به سرکردگی ملا عمر شریک می کند، بیانگر کوته بینی و ناعاقبت اندیشی او نیز خواهد بود.

به هرو، صرف نظر ار اینکه انگیزه های رویکرد کرزی به طالبان و حزب اسلامی هرچه باشد، عاقبت و نتایج آن برای افغانستان وحشتبار است. این رویکرد قدم آشکار به سوی طالبانیزه کردن کشور، یعنی بازگشت آن به وضعیت پیش از 11 سپتمبر و برنامه ریزی فاجعه های هرچه بیشتر  است. بنا براین از طرف هیچ میهن دوستی قابل پذیرش نیست و جای بسیار تأمل خواهد بود، اگر روشنفکران  و گروه های "جامعه مدنی" و سازمان های حقوق بشر فریاد اعتراض در برابر آن بلند نکنند، سکوت آنان به معنای بی تفاوتی و بی اعتنای به ارزش ها و حقوق بشر خواهد بود.