سايت‌های ديگر:
 


اشاره

آنچه که به صورت کنونی مورد مطالعهء خوانندگان قرار می گیرد، در واقع متن کامل نوشته ای است که دو بخش نخستین آن حدود یکنیم سال پیش در سایت "کابل ناته" به نشر رسیده بود. بخش آخری این نوشته که به بررسی اثر شادروان اکرم یاری اختصاص داده شده است، درینجا بار اول همراه با دو بخش قبلی خدمت مطالعهء نقادانهء خوانندگان تقدیم می شود.

کوشش من در این نوشته  در قدم اول نقد و بررسی دو اسطوره است که در میان روشنفکران ما از نیم قرن بدینسو از محبوبیتی بی نظیری برخوردار است.  این دو اسطوره "بورژوازی تجاری" و "اصلاحات امیر شیر علی خان" است. در بسیاری از زمینه ها اسطوره "بورژوازی تجاری" به عنوان عامل "زیربنایی"  در خدمت تبیین "اصلاحات امیر شیر علی خان"  و نیز "اصلاحات حبیب الله خان"، "جنبش مشروطه خواهی" و هنر و ادبیات - قصه نویسی  و شاعری -  در دو دهه آغازین قرن بیستم قرارمی گیرد.

باری باور به این اسطوره ها رایج تر و شایع تر از آن است که محدود به نویسندگان مورد بحث در این نوشته باشد؛ حلول این اسطوره را می توان بی زحمت در گفتار روزانهء روشنفکران ما وحتی در آثار اکادمیک سراغ گرفت.

نمونه ای کاملا ً جدید  از این اسطوره گرایی در گفتار روزانهء روشنفکران ما  اندکی پیش (8 مای) از بخش برنامهء شامگاهی  BBC  شنیده شد. پرتو نادری شاعر و نویسنده کشور در صحبت با سعید حقیقی (تهیه کنندهء موضوع ادبی "جوی بار لحظه ها، چگونگی رویکرد شاعران افغان به ضرورت تحول در شعر") از جمله چنین گفت:

"ولی در موردی که ما شعر معاصر افغانستان را از کجا آغاز کنیم، برای آن باید یک نقطه جستجو کنیم. به نظر من یکی از برجسته ترین نقطه های که می شود درینجا انتخاب کرد، آن پایه گزازی "شمس النهار" در 1873 میلادی در زمان امیر شیر علی خان است. برای نخستین بار افغانستان صاحب یک روزنامه می شود که در آنجا اخبار پخش می شود و شعر هم چاپ می شود و خلاصه اینکه مردم افغانستان می بینند که یک وسیله برای اطلاع رسانی در دسترس شان قرار می گیرد [...] به هر حال آن (شمس النهار) یک حادثهء بزرگ است در حیات فرهنگی افغانستان. می شود که بسیاری مسایل را از آنجا ما آغاز کنیم. همان گونه که سرچشمهء روزنامه نگاری ما از آنجا آغاز می شود، سرچشمهء ترجمه از آنجا آغاز می شود و گزارش نویسی به همان سبک و سیاق آن زمان.." (پرتو نادری در صحبت با BBC  ، 8 مای 2007)

اگر کسی فراسویی اسطوره باوری،  با دید انتقادی با گفتار نقل شده برخورد نماید، نمی تواند از پرسش های ازین گونه  خودداری کند  که آقای پرتو نادری براساس کدامین داده ها و اسناد تاریخی چنین ادعا های بی اندازه متهورانه را روا می دارند؟ آن هم در حالی که یک شماره نیز از "شمس النهار" تا هنوز به دست کسی نرسیده است تا بر اساس آن این همه ادعا ها را به کرسی نشاند.

چرا این قدر و این چنین در کاربرد واژه و جملات بی دقتی به خرچ می دهند؟  

"شمس النهار به عنوان برجسته ترین نقطهء آغاز برای شعر معاصر افغانستان"، "مردم افغانستان ... " شمس النهار یک حادثهء بزرگ در حیات فرهنگی افغانستان ..."سرچشمهء روزنامه نگاری ما، سرچشمهء ترجمه و گزارش نویسی" ما - همه و همه کاربرد های بسیار سهل انگارانهء واژه هاست برای ادعای بسیار ناموجه و بی مورد، آری فِتیشیسم (پرستش) واژه ها.   

اما نمونهء اکادمیک از اسطوره باوری را می توان در کتاب حفیظ الله عمادی (Emadi) یافت که در سال 1990 در نیویارک به زبان انگلیسی و در سال 1997 در کراچی تجدید چاپ شده است. عمادی می نویسد:

"سرآغاز شیوه کاپیتالیستی تولید در افغانستان [!] در زمان حکومت شاه[!] شیر علی خان در 1868- 1879 آغاز گردید، زمانیکه روند تکامل جهانی کاپیتالیستی راهش را به سوی خاور به وسیلهء قدرت های استعماری  پیدا کرد." (ص 17)       

جالب این است که برای عمادی اسطوره "بورژوازی تجاری" نیز کافی نیست. او این اسطوره را به آن مرحله ارتقاء می دهد که دیگران آن را از سیر رشد و تکامل "طبیعی"  آن انتظار دارند: "بورژوازی" و "شیوهء تولیدی سرمایه داری"! واین چه خوب قابلیت ارتقایی یک اسطوره را به هرچه بیشتر اسطوره شدن نشان می دهد.        

به هر صورت قسمی که دیده می شود، این دو اسطوره ریشهء عمیق در گفتار روشنفکری ما دارد و این خود دلیل کافی است برای زدودن آن. این را هم باید گفت که در گفتار روشنفکری ما اسطوره ها، تنها به همین دو خلاصه نمی شود، بلکه  اسطوره های بی شماری در آن موج می زند. و یکی از نقش های عمدهء روشنفکر به معنایی واقعی آن نیز همین اسطوره  زدایی هاست.

احمد حسین مبلغ (9 مای 2007)


به دوستم دهقان زهما که اندیشیدن برایش نیایش روزانه است.

"سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت وعلم بی بحث و ملک بی سیاست." (سعدی)

بورژوازی تجاری واصلاحات امیرشیرعلی خان

اسطوره یا واقعیت؟

(متن کامل)

فهرست

  • نگاه کلی به وضعیت تاریخ نگاری در افغانستان
  • غبار: منشأ نظریه "بورژوازی تجاری"
  • نقد دیدگاه نویسندگان:
  1. اسماعیل پور: پیدایش "طبقه تازه"
  2. اسدالله حبیب:"جوانه زدن پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی" در نیمه اول قرن نزدهم و تأثیر آن بر"دگرگونی چشمگیر و پراهمیت در قلمرو ادبیات"
  3. پویا فاریابی: "پیدایی نطفهء جنینی بورژوازی تجاری" به عنوان "عامل مهمتر" برای اصلاحات  امیر شیر علی خان
  4. شادروان روان اکرم یاری: "چگونگی پیدایش و رشد بورژوازی در افغانستان"

  • نظر کلی
  • یادداشت ها و منابع

نگاه کلی به وضعیت تاریخ نگاری در افغانستان

درتاریخ نگاری افغانستان، تاریخ سیاسی کشور عنصر مسلط و انحصاری این حوزه را تشکیل می دهد. ابعاد فرهنگی، و به ویژه اجتماعی و اقتصادی درآن یا به کلی نادیده گرفته می شود، و یا به صورت عناصر جانبی و فرعی، بی رابطه با هم، درذیل آن ذکرمی گردد. تازه این یگانه حوزهء مسلط وانحصاری نیزاز دستبرد وسانسوردولتی مصئون نماند وآنرا به شدت سردچارآفت و بلای تحریف، حذف و جعل ِ واقعیت های تاریخی ساخت. دواثرازاین میان جایگاه استثنایی دارند: "افغانستان درمسیرتاریخ" (غبار1967) و "افغانستان درپنچ قرن اخیر" (فرهنگ 1989). استنثنایی بودن جایگاه این دو اثردرحوزهء تاریخ نگاری کشور تصادفی نیست، بلکه از تلاش کاملا ً آگاهانهء صاحبان آن ها در درهم شکستن حصارهای تنگ این حوزه ناشی می شود. 

این واقعیت تلخ  که چاپ ونوشتن چنین آثاری که از دستبرد وسانسوردولتی درامان بماند، درشرایط سیاسی آنروزافغانستان، حتی در"دهه دموکراسی" (به شمول دهه های بعدی)  ممکن نبوده است، می توان ازسرگذشت این دواثر تاریخی درک کرد.

هدف عمدهء  شادروان غبار از نوشتن اثر"افغانستان در مسیر تاریخ" این است که برای اولین بار برای هموطنانش کتاب تاریخی یی عرضه کند که از حذف و جعل و تحریفات رایج  مبرا باشد، به تعبیر خودش "تاریخ واقعی مردم افغانستان" را بنویسد:

 "... من تاریخ واقعی مردم افغانستان را خواهم نوشت و درآن اسناد خیانت حکومات استبدادی و اشخاص مربوطهء شان را نیز برملا خواهم کرد." (غبار 1999، ص 275)

غبار کتاب پرارزشش را نوشت و چاپ نیز شد، اما چنانکه می دانیم، افغانستان ِ "دهه قانون اساسی"  نیز نگاه افگنی هموطنانش به این یگانه کتاب تاریخی غیر رسمی را نتوانست برتابد. کتاب مدت بیشترازده سال درچاپ خانهء "مطبعه دولتی کابل"، یگانه مطبعه موجود درآن زمان،  زندانی شد، تا اینکه در سال  1359 شمسی به همت روشنفکران سازمان "کانون مهاجر" بار دوم درشهرقم ایران به چاپ رسید و به این وسیله به صورت وسیعی درمعرض مطالعهء هموطنان قرارگرفت.

درکشوری که قانون ودموکراسی حاکم است،  تاریخ راستین نوشتن یک امرتحقیقی بی خطراست، اما نه سهل وساده و کار هرکسی. اما درسرزمینی که ازقانون ودموکراسی به شکل واقعی آن خبری نیست، تاریخ نویسی هم تحقیق است وهم مبارزه. غبار هم محقق زبردست است و هم مبارز بی ترس. او با نوشتن این اثرتحقیقی ثابت کرد که سالها زندان و تبعید روح نستوه او را در پیری نیز نیفسرده است.      

"افغانستان درمسیر تاریخ" (جلد اول ودوم) بنا برشهادت حشمت خلیل غبار، فرزند آن شادروان،"اولین اثرغبار [است]  که بدون ملاحظات استبداد نوشته شد وسانسورچیان دولت آنرا تحریف نتوانستند..." وبه این وسیله ازبلای "سانسور"، "ازدیاد"،"حذف ویا تبدیل کلمات و جملات" و"صفحات" که برسرآثاردیگرغبار آوردند، درامان ماند.(همان، ص 281) (تأکیدها درهمه جای این نوشته ازراقم این سطوراست.) (1)

سرگذشت کتاب "افغانستان در پنچ قرن اخیر" نیز حکایه از ناممکن بودن تاریخ نگاری راستین تحت شرایط حاکم سیاسی افغانستان ِ آن زمان دارد. شادروان فرهنگ بایست نزدیک به پنجاه سال "گرد تاریخ نویسی" را رها کند نا بتواند با گریزاز سانسور و فشارهای نوع دیگرسیاسی در کشور، درتبعید موفق  به نوشتن اثر پرارجش گردد. شرح  ماجرا را  ازقلم خود فرهنگ  بخوانیم:

"... درسالیان دهه 1940 هنگامی که که دولت به تدوین تاریخ عمومی افغانستان تصمیم گرفت، انجمن تاریخ که ازعلاقمندی من به این موضوع آگهی داشت، نگارش بخش مربوط به صفاریان را به من محول کرد. من این کار را با خوشی پذیرفته مدتی را در بررسی مدارک و اسناد صرف کردم و کتابی را در تاریخ دورهء مذکور مهیا نمودم که تا جایی که من دسترس یافته بودم بر واقعیات تکیه داشت. پس ازآن در مجلس دعوت شدم که در هر هفته یک بار به ریاست یک تن از ارکان دولت تشکیل می شد وبرای اجزای تاریخ که توسط نویسندگان مختلف نگارش می یافت صحه می گذاشت.

درجریان مجلس مذکور دریافتم که آنچه مقامات در نظردارند تاریخ نگاری نیست، بلکه تاریخ سازی است؛ اعنی ارائه  پیشامد های  تاریخی به شکلی  که با سیاست دولت مطابقت داشته باشد. به این صورت یک بخش ازنوشته های من رد شد ونکات دیگر خواه مخواه به آن افزوده گردید ومتنی برابر به مد روز به میان آمد که بعدا ً توسط انجمن تاریخ به چاپ رسید. اما من پس ازاین جریان تصمیم گرفتم که دیگر گرد تاریخ نویسی نگردم و گرایش خود را به این موضوع با گفتن یادداشتها از کتب تاریخ و احیانا ترجمهء آثار مورخین خارجی راضی بسازم."  (فرهنگ 1371 ش، ج 2، ص 329-330)

ازجملات بالا به روشنی ازسانسورونظارت دولتی برامرتاریخ نگاری آگاه می شویم که چگونه بدانوسیله مجال نفس کشیدن آزادانه ازمورخ به کلی سلب می شود. 

به هرصورت حاکمیت سانسور دولتی گذشته ازآنکه کاری ترین ضربه ها را برفرهنگ کشور درمجموع وارد آورد، از زیان های مصیبت بارآن بر تاریخ نگاری کشور، همانا محدود ماندن آن در بعد سیاسی (آن هم دربد ترین شکل جعل و مسخ شدهء آن) بوده است ودرنتیجه جدایی آن از ابعاد اجتماعی و اقتصادی تاریخ کشور؛ زیرا دست زدن به این ابعاد بیشتراز بعد سیاسی تاریخ نگاری موجب تحریک و به چالش طلبیدن سانسورچیان دولتی می گردید. این است که تاریخ اجتماعی و اقتصادی کشور به صورت حوزهء دست ناخورده و تابویی درآمد و هیچ اثرجداگانه دراین باب نگاشته نشد. البته این واقعیت دردناک تا پایان دههء هشتاد میلادی قرن گذشته معتبراست وبه ویژه روشنفکر کشی ها ومردم کشی های وحشتبار تره کی، امین درقدم اول و کارمل و نجیب که موجب از دست رفتن بهترین استعداد های فکری بالقوه و بالفعل  کشور گردید. بعد از پایان دهه هشتاد باید به شناسایی عوامل دیگر درفقدان یک نوشته ای (تک نگاری/ مونوگرافی) درخور توجه - که یکی از جنبه های تاریخی کشور را در رابطه با اوضاع  اجتماعی  و اقتصادی مورد بررسی قرار داده باشد -، رفت.

باری هدف عمدهء کتاب "افغانستان درمسیرتاریخ" و"افغانستان در پنچ قرن اخیر"، پالایش تاریخ کشور ازمسخ، تحریفات و بد آموزی تاریخ نگاری رسمی است واین امرمهمترین دستاورد علمی درزمینهء تاریخ عمومی افغانستان است. البته این یاد آوری به این معنی نیست که دراین دواثرحرف آخرگفته شده است (نویسندگان ارجمند این دواثرنیز چنین ادعای نداشته  اند)؛ گفتنی ها، تجدید نظرها، حک واصلاحات زیادی درین زمینه، مانند سایرزمینه های فکر واندیشه باقی است واین امر یک جریان مستمروفرجام ناپذیر است. ونکتهء کلی درخوردقت درمورد این دوکتاب  توجه صاحبان آنها به نقش عوامل اجتماعی و اقتصادی درپهلوی عوامل دیگر درتاریخ است.

مسلم است که در یک اثرتاریخی که بر اوضاع عمومی یک کشور ناظر است، نمی توان به یکسان به همه جوانب  موضوع مورد بحث پرداخت واین امراز محدودیت های درونی و اجتناب ناپذیر تاریخ عمومی ناشی می شود و به صورت نسبی با تاریخ نگار رابطه دارد. تاریخ عمومی برای پربارشدن هرچه بیشتر دراین زمینه  وابسته به " تک نگاری" هاست که هر "تک نگاری" یی با گزینش یک جنبهء خاص و مشخص جامعه دریک دوره  به مطالعه و بررسی می پردازد. مثلا ً رابطهء ارباب ورعیت درمناطق مختلف کشور، ویژگی ها وتفاوت های آنها ازهمدیگر، وضعیت زندگی دهقانان زمیندار، بی زمین،  میزان بهرهء مالکانه و ...  قبل از کودتای هفت ثورچگونه بوده است واشغال کشور که منجر به ترک اجباری شمارزیادی ازباشندگان آن به کشورهای همجوارگردید، چه تغییراتی دراین رابطه وارد کرده است؟ تجارت، حرفه ها در شهرهای مهم کشورو باشندگان آن - هرات، قندهار، کابل–  درقرن نزدهم با ازهم پاشیدن امپراطوری زودگذر وابتلای کشوربه انارشیسم ِ ناشی از جنگ ها میان سلالهء محمد ذایی ها و سدوذایی ها، به چه سرنوشتی گرفتارشده است؟ یا وضع رسوم و آداب سنتی و مذهبی که از یک منطقه تا منطقه دیگرکشورتفاوت داشته است، درهرمنطقه مشخصی چگونه بوده است؟  نقش ونفوذ قشر روحانی و نظام آموزشی آنان و رابطهء شان با متنفذین محلی ازچه کیفیتی برخورداربوده است؟ ردیف سوالات را می توان وسعت بخشید. جواب دقیق به هرپرسشی از این گونه از حوصلهء تاریخ عمومی خارج است و نیازمند تگ نگاری های جداگانه است.

فقدان تحقیقات و بررسی ها در زمینه های مشخص ِ مسایل اجتماعی کشور- که نمونه های کمی ازآنها دربالا ذکر شد - مانع ازاحتیاط و صرفه جویی روشنفکران ما در رویکرد شان به  نظریه های کلان از قبیل فیودالیسم، سرمایه داری و امثال این گونه مفاهیم نگردیده  است.

نظریهء پیدایش "بورژوازی تجاری" که طرفداران آن دراین نوشته مورد نقد و بررسی است، ازاین جمله است. با وجود اینکه هیچ تحقیق مشخصی در این زمینه وجود ندارد، این نظریه ای بدون پشتوانهء واقعیت های تاریخی در میان بخش وسیعی از روشنفکران ما به عنوان یک حکم ثابت شده رواج بسیار دارد.

غبار: منشاء نظریهء پیدایش "بورژوازی تجاری"

شادروان غبارنخستین مورخ ما است که  اصلاحات امیر شیرعلی خان،  جنبش روشنفکری دههء اول قرن بیستم و اصلاحات امیرحبیب الله خان را با "دگرگونی درساخت اقتصادی جامعه" که از دیدگاه اوظهور"طبقه بورژوازی  تجاری" را به دنبال داشت، پیوند می هد. او در رابطه با اصلاحات امیرشیرعلی خان از" زمینه روئیدن جنین سرمایه داری در جامعه فیودالی افغانستان برای باراول" سخن می گوید (غبار 1980، ص 594). غبار وضع تجارت را در زمان امیرعبدالرحمن خان  چنین ارزیابی می کند:

"امیرعبدالرحمن توانست که باردیگر در شرایط فیودالی دولت را مرکزیت بخشد و امنیت سرتاسری کشور را قایم نماید. لهذا با آنکه ماهیت اقتصاد رژیم فیودالی باقی مانده بود، تبادله جنس وپول رو به انکشاف نهاد و مقدمه پیدایش  سرمایه تجاری را در دایره وسیعی فراهم نمود. یعنی هسته ئی که با دوره امیر شیرعلی خان یکجا معدوم شده بود، احیا گردیده و سرمایه تجارتی" بسویه ملی" بمیان آمد  ودرطی بیست سال آینده  طبقه  بورژوازی تجارتی متراکم گردید  و در پهلوی آن فرهنگ جدید ظهورکرد." (همان، 648)

غبار در رابطه  با اصلاحات امیر حبیب الله خان، از" قشر قلیل" روشنفکران این دوره  به عنوان نمایندگان" بورژوازی  ملی تجارتی و زمیندارلیبرال" نام می برد:

" در حالیکه تجارت توسعه یافته و بورژوازی تجارتی بسویه ملی تبارز نمود، خصوصا ً که از زمان امیر عبدالرحمن خان به بعد انکشاف تجارت روز افزون بود:  در کابل جراید خارجی دست بدست محافل روشنفکری میگشت و این قشر قلیل که در ابتدا ازبورژوازی ملی وزمیندارلبرال نمایندگی میکردند، بعدها برای تحدید قدرت بی سرحد شاه، تحصیل استقلال افغانستان و بوجود آوردن قانون اساسی به فعالیت آغاز نمودند. ولی اینها از داشتن ارتباط  با توده های مردم محروم بودند." (همان، 610)  فشردهء نظریات غبار را در این زمینه در جملات ذیل می یابیم:

"همزمان با انقلاب سیاسی (سال 1919) افغانستان، اوضاع داخلی کشور به این قرار بود: از قرن 18 به بعد شکل سیاسی ملوک الطوایفی کشور تغییر خورده می رفت، زیرا اقتصاد فیودالی رو به انکشاف بود، سرمایه تجاری که طلایهء سپاه اقتصاد سرمایه داری است از زمان امیر شیرعلی خان به شکل پراگنده سرزده و درپهلوی آن علایم فرهنگ نو وصنایع  نو دیده می شد. در عهد امیرعبدالرحمن مرکزیت دولت وامنیت سرتاسری کشور، تجارت مازاد محصولات زراعتی را توسیع و زمینهء ظهور سرمایه تجارتی را به سویه ملی آماده کرد. در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان بورژوازی تجارتی تراکم کرد و فرهنگ جدید ظهور نمود."  (همان، 751)

آنچه در بالا نقل شد، تمامیت دیدگاه شادروان غبار را در بارهء نقش "طبقه بورژوازی تجاری"  درزمینهء اصلاحات در زمان شیرعلی خان و جنبش سیاسی و فرهنگی روشنفکران درزمان امیرحبیب الله خان بیان می کند ونیز چنانچه ذکریافت، نخستین تفسیرجنبشهای روشنفکری درمرحلهء آغازینش برمبنای ظهورآن "طبقه" است. اما طرح مسأله ازجانب غبار چنان کلی است که بایست آن را درحد یک فرضیه مورد توجه قرار داد وبرای نفی واثبات آن به مطالعهء منابع تاریخی پرداخت؛ و درضمن برای احترازازآمیختن مفاهیم و مقوله های اجتماعی با هم (دراین جا تجارت، تجار، بورژوازی و بورژوازی تجاری) یک تصویرروشن از"بورژوازی تجاری" ارائه کرد تا تفاوت  و مرزآن از پدیدهء تجارت به صورت کلی روشن گردد؛ وخواننده بداند که کمیت و کیفیت تجارت به چه اندازه رشد نیازمند است و چه ویژگی های مشخصی را کمایی کند تا بتوان از پیدایش "بورژوازی تجاری" سخن زد. اما متأسفانه هیچ یک ازنویسندگان مورد بحث ما دراین نوشته اقدام به چنین روشی که کاربرد مفاهیم بدانوسیله روشن و مشخص گردد، نمی پردازد. نتیجهء اینگونه کاربرد غیردقیق مفاهیم چیزی است که جامعه شناس نقاد امریکایی چارلزرایت میلز(Charles Wright Mills) (1973، ص 72) از آن به عنوان "فتشیسم مفاهیم" (2) (پرستش واژه ها) نام می برد.  آنان (به استثنای شادروان یاری)  بدون آنکه اندکی زحمت  پژوهش و بررسی درموضوع را برخود هموارسازند،  تفسیرغبار را بدون هرگونه دیدگاه انتقادی می پذیرند. آنان درنوشته  های شان به عوض اینکه نظریه غبار را به عنوان یک فرضیه در نظر گیرند، آنرا بصورت یک حکم واصل اثبات شده درآورده اند،  بدون آنکه حتی یک مدرک تاریخی در اثبات آن اضافه کنند.

قسمی که تذکر یافت، پذیرش این دیدگاه منحصربه نویسندگان مورد بحث درینجا نمی شود. این دیدگاه طرفداران زیادی در میان روشنفکران ما دارد و این خود ضرورت هر چه بیشتری نقد و بررسی دراین زمینه و حوزه های همانند آنرا را ایجاب می کند. بدان امید که خوانندگان گرامی با دید نقادانه این نوشته را  به عنوان سهم متواضعانه دراین راستا در نظرآرند.

§§§§§

در این نوشته دیدگاه های چند تن ازنویسندگان کشور مورد نقد وبررسی قرار می گیرد. آنطورکه تذکریافت، آنان سعی می کنند تا اصلاحات امیرشیرعلی خان را با جنبش روشنفکری و حتی ظهور یک طبقهء جدید اجتماعی یعنی"بورژوازی تجاری" ربط دهند؛ و به همین صورت جنبش روشنفکری مشروطه خواهی و اصلاحات امیرحبیب الله خان را بر مبنای پیدایش این پدیده  تبیین کنند.

پرسش این است که آیا اصلاحات امیرشیرعلی درخورآن است تا آن را با ظهور"بورژوازی تجاری" و "جنبش روشنفکری" ربط داد؟

ویا اصلا ً درآن زمان چیزی بنام "جنبش رشنفکری" و یا پدیدهء "بورژوازی تجاری" وجود خارجی داشته اند تا این ارتباط را توجیه نمایند؟

وبه همین صورت آیا می توان "بورژوازی تجاری" را، آن هم  درصورت وجود آن درآن زمان، به عنوان "زیربنای" اصلاحات امیر حبیب الله خان در نظرآورد؟

دیدگاه های نویسندگانی  که درینجا مورد بحث است:

  1. م. اسماعیل پور
  2.  داکتراسدالله حبیب
  3. داکترپویا فاریابی
  4. شادروان اکرم یاری

1- م. اسماعیل پور: پیدایش "طبقه تازه"

اسماعیل پور درنوشته ای با عنوان "روزنامه نگاری در افغانستان"  می نویسد:

"در زمان شیرعلی خان به سبب مبارزهء اجتماعی گروهی از آگاهان و روشنفکران و نیز رشد طبیعی جامعه که با تغییرات در امور نظامی، اقتصادی، دامپروری و کشاورزی و پیدایی تجارت و طبقه ای تازه درکشورهمراه بود، در زمینه های  فرهنگی و اجتماعی نیزدرافغانستان تحولاتی پدید آمد. [...] شمس النهار، نخستین نشریهء افغانستان به زبان فارسی (1290 ق) در همین زمان منتشرشد"  ( در: حسن انوشه 1378 ش، ج 3، ص 444).

درجملات نقل شده در بالا نویسنده در ضمن از"مبارزهء اجتماعی گروهی ازآگاهان و روشنفکران و پیدایی طبقهء تازه" سخن می گوید، بدون آنکه مشخص کند که این"طبقهء تازه" کدام طبقه بوده است؛ اما درک منظورش ازاین"طبقهء تازه" با درنظرداشت شیوع همگانی نظریهء مورد بحث کارمشکلی نیست، به خصوص که نویسنده با ذکر"پیدایی تجارت" قبل ازاین مفهوم سرنخ را به دست خواننده  می دهد؛ این همان شبح معروف "طبقهء بورژوازی تجاری" است. اما بی دقتی وفقدان غور وتأمل  درکا ر برد مفاهیم از سرتاسر جملات نویسندهء مقاله آشکار است: "مبارزهء اجتماعی گروهی ازآگاهان و روشنفکران"، "رشد طبیعی جامعه"، "پیدایی تجارت"، گویا تجارت دراین سرزمین قبلا ً وجود نداشته است و یکباره در زمان امیرشیرعلی خان از زمین سرزده است.

عجالتاً دربرابرادعاهای اسماعیل پورعلامت پرسش میگذاریم وبه نوشته های دیگران دراین زمینه رجوع می کنیم که حامل همین گونه دیدگاه های غیردقیق و کلیشه یی هستند.    

2-    دکتراسدالله حبیب: "جوانه زدن پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی در نیمه قرن نزدهم و تأثیر آن بر دگرگونی چشمگیر و پر اهمیت در قلمرو ادبیات"

 اسدالله حبیب سعی دارد تا "تحولات و نو آوری" درشعرآنروزافغانستان (جنگنامه ها) را  در پرتوتغییرات اجتماعی آنزمان تفسیر کند. آنچه این تفسیررا با واقعیت های تاریخی آنزمان بیگانه میکند، جاسازی پدیده های نو (به تعبیر خود او "پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی") اززمان امیرشیرعلی درزمان افغانستان ِ بعد ازجنگ اول افغان وانگلیس است. اسدالله  حبیب می نویسد:

 "بررسی و تحلیل جنگ نامه های نامداران آن دوره نشان میدهد که ظهورشخصیت  های تاریخی در قبای قهرمانان داستانهای حماسی و حکایه پردازی از رویدادهای  تاریخی شاعروشعر را به واقعیت های عینی نزدیکتر کرد و جاذبهء واقعیت شاعر رسالتمند آن روز را  به سنن ادبی کلاسیک و به سنت پرستی بی اعتنا و بی علاقه  ساخت. [...] در کنار این دیگرگونی چشمگیر و پراهمیت در قلمرو ادبیات سیمای  زندگی نیزبا تطوردر گیربود، بدین تفسیر که پدیده های فروریزندهء نظام مسلط  ملاکی درعمق جامعه جوانه میزد، تجارت خارجی افغانستان از آغازسدهء نزدهم، چنانکه  سیدجمال الدین افغانی مشخص کرده بود،  با بخارا، ایران و هند جاری بود. پس ازنیمهء آن سده رشد بیشتریافت و فراخ  تر گردید.

موهن لال مینویسد: امیر دوست محمد در زمینهء بازرگانی طرح های تازه ریخت و بدین صورت داد و ستد را بارورتر ساخت." (حبیب 1366 ش، ص 65-66)

آیا دیگرگونی در قلمروادبیات در آن زمان واقعاً چنان "چشمگیر و پراهمیت" بوده است که بتوان با اسدالله حبیب از"بی اعتنایی و بی علاقه گی شاعررسالتمند آنروز به سنن ادبی کلاسیک وبه سنت پرستی" زیر تأثیر"جاذبهء واقعیت" سخن گفت؟

ازسه "جنگنامه" ای که به فاصله های کوتاه و نسبتا ً دراز زمانی به دنبال همدیگر سروده شده اند،"جنگنامه" غلامی، سرودهء محمدغلام غلامی ازنخستین آنهاست (1259 ق/ 1843 م) که به قول فرهنگ "ازنظر شعری کم مایه است، اما دارای ارزش تاریخی می باشد" (همان، ج 1، ص314)."جنگنامه" موسوم به"اکبرنامه" حمید کشمیری که یک سال بعد از"جنگنامه" غلامی سروده شده است (حبیب، ص 26)  ازمعروف ترین واصیل ترین آنهاست و"جنگنامه" سومی با عنوان "محاربهء کابل یا ظفرنامه"  ازبی اصالت ترین آنها. بی اصالتی آن درفرمایشی سرودن آن نهفته است ومی توان آن را در زمرهء شعر و شاعری "حزبی و ایدیولوژیکی" به حساب آورد. همانگونه که درقرن بیستم رهبر وحزب،  نویسنده و هنرمند را ملتزم می سازد که براساس معیارهای از قبل تعیین شدهء ایدیولوژیکی تاریخ نگاری کند، شعربسراید، داستان پردازی کند، معماری کند، پیکره بتراشد؛ استعمارانگلیس نیز کسی را به نام قاسم علی مأمور می کند تا به نفع آنان "ظفر نامه" بنویسد.

باری اگر"جنگنامه" را مانند هرآفریده دیگرادبی وتاریخی درچارچوب شرایط زمانی و مکانی پیدایش آنها مورد ارزیابی قراردهیم، بدون آنکه جهت گیری های سیاسی و فکری زمان خود مانرا بر آنها تحمیل کنیم – درست کاری که آقای حبیب می کند-  جواب به پرسش بالا را منفی می یابیم.

نه!  با وجود ارزش تاریخی "جنگنامه ها" که ازحساسیت شاعران آنها نسبت به حوادث تاریخی ناشی می شود، نمی توان از" بی اعتنایی شاعررسالتمند آن روز به  سنن ادبی کلاسیک و سنت پرستی" سخن زد. آن شاعران ازهرجهت به  سنن ادبی "کلاسیک" پابند بوده اند، نمی توان هیچ عنصری از سنت شکنی را ازاین "جگنامه ها" کشف کرد، نه درفرم ساخت شعری و نه درنگرش شاعرنسبت به هستی ("جهان بینی"). 

حمید کشمیری زمان خودش را که درمجموع زمانهء فترت، انحطاط درشعرفارسی است وازآن به تعابیر"عهد جهال"،"ختم اهل سخن" یاد می کند با شکوفایی شعردراعصار خاقانی، سعدی، مولوی و فردوسی مقایسه می کند و با قدم نهادن درطریق آنان می خواهد با"اکبرنامه"  سنت آنان را زنده کند؛ یک حادثه تاریخی را درقالب "کلاسیکی" آنان می ریزد:   

در"فصل در بیان موجب تألیف کتاب":     

         

مرا با بزرگان روشن نهاد شبی صحبتی  اتفاق  اوفتاد
ازان هوشیاران بیدار مغز   همی خواند هریک غزلهای نغز
زخاقانی و سعدی و مولوی گهی شد غزلخوان و گه مثنوی
درآخر کسی گفت زان انجمن  که هیهات شد ختم اهل سخن
ندانم چه بود آن خجسته زمان   که بودند زین سان سخن پروان
درین عهد جهال شهر و دهات باشعار بی معنی و ترهات
چواین گفتگویش بگوشم رسید بمغز از تف خشم جوشم رسید
بدو گفتم ای دوست آهسته باش زگفتار باطل زبان بسته باش
سخن هست کاهل سخن نیست کس چمن هست مرغ چمن نیست کس
چنان از زبان تیغ رانی کنم که تسخیر ملک معانی کنم
کند برمن از گنبد آبنوس هزار آفرین روح دانای طوس

(اکبرنامه، ص 14-16) 

درنوع نگرش کشمیری نیز نمی توان هیچ عنصر"نو" را یافت، "جهان بینی" شاعر کاملا ً تا سطح عامیانه  "قضا و قدری" است،  نه"بی اعتنایی به "سنت پرستی". خرد چاکر قضا و قدر است و اورا یارای سر پیچی از حکم قضا و قدر نیست:

                

قضا زیرکانرا کند بی خبر قضا آدمی را کند کور و کر
بتقدیر تدبیر فرمان براست قضا و قدررا خرد چاکراست
چه امکان و یاراخرد را که سر بپیچد  زحکم قضا  و قدر
چه خوش گفت فرزانهء هوشمند که نبود حذر با قدرسودمند

(همان، ص182)

 و یا سرنوشت گرایی شاعردرشکوه از چرخ:

 

کسی را که چرخ ابتلا آورد هجوم بلا بر بلا آورد
کند هردمش از نو آزار زار  سرنیش خارش زند نیش مار
نه مسکین رها گردد ازچنگ او  نه شه ایمن از رنگ و نیرنگ او

                                                                                                               (همان، ص190)

درمورد "اکبرنامه" حمید کشمیری به صورت کلی یک سوال را مطرح می کنم و جواب آنرا به صاحب نظران ادب و هنر کشور وامی گذارم. ازدیدگاه تاریخی بدون تردید،"اکبرنامه" یکی ازاسناد مهم درجنگ حماسه آفرین ماعلیه اشغال گران  انگلیسی است واین امر بیانگرارزش تاریخی این اثردر رابطه با یک بخش از تاریخ افغانستان است. واما ( طرح سوال) آیا از دیدگاه بررسی ارزش ادبی"اکبرنامه"  مناسب تر نیست تا آنرا درچارچوب زمانی و مکانی آفرینش های شعری درمیان شاعران پارسی گوی کشمیردرنیم قارهء هند (هندوستان) مورد نقد وارزیابی قرار داد تا دردرون حوزهء شعر و شاعری افغانستان درقرن نزدهم؟

اینکه اسدالله حبیب از"جوانه زدن پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی درعمق جامعه" آنروز سخن میزند، به کلی به دور از واقعیت های تاریخی است. حقیقت امراین است که درافغانستان آنروز برخلاف برداشت اسدالله حبیب، نه "سیمای زندگی با تطوردرگیربود" ونه از"پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی" خبری بود. جنگ اول افغان وانگلیس هیچگونه تغییری درمناسبات ارباب رعیتی آنروز درپی نداشت. شادروان غبارسیستم ملوک الطوایفی این دوره را حتی به مراتب بد تراز دوره های پیشین توصیف می کند و از تنزل هرچه بیشترتجارت در این دوره سخن میزند:

"این تنها نبود، اردوی مختصرافغانستان نیز در بین پنچ پسر امیرتقسیم گردید [...] این سیتم ملوک الطوایفی امیر دوست محمد خان بمراتبی از ملوک الطوایفی قدیم بد تربود، زیرا هرشهزاده درهرمحلی که حکمران بود، مالیات و عایدات آن محل را درتیول و جاگیرخود داشته، دروضع و جمع آوری مالیات ودر تطبیق مجازات واستثمارازدهقان و مالدار، دست آزادی داشته ومعناً پادشاهی کوچک بشمارمیرفت، و هیچ مقام بازپرسی از آنان وجود نداشت. به این صورت گویا افغانستان بعد ازغسل انقلاب لباس مستعمل سابق را پوشید و 20 سال دیگررو به انحطاط رفت."

غبار در رابطه با تجارت، زراعت و صنعت و فرهنگ  ادامه می دهد: " درطی این مدت بکقدم در راه انکشاف تمدن و فرهنگ، زراعت و صناعت و تجارت و عمارت برداشته نشد [...] تجارت افغانستان در دورهء امیردوست محمد خان نسبت به دوره دولت ابدالی بسیار تنزل کرد." (غبار، ج 1، ص 574)

داوری غبار در بارهء امیر دوست محمد خان با داوری سید جمال الدین افغانی کاملاً دمساز است. افغانی می نویسد:

"... وانقلاب شان (منظورجنگ و نزاع میان پسران امیر است) خون ریزی و خرابی مملکت و تاراج اموال مستلزم گردید بلکه امیر دوست محمد خان هم که  درحیات خود بهر ولایت یکی از پسران خود را والی گذاشت نهایت خطا ورزیده  بود زیرا مملکت افغان مملکت قانونی نیست گویا بدست خود دروازهء فتنه و فساد را در بین بلاد کشاده هر کدام را به طغیان و عصیان قوت و قدرت عطا کرد." (افغانی 1373 ش، ص 95)

تأکید افغانی بسیارجالب است: "زیرا مملکت افغان مملکت قانونی نیست" (!)  این تأکید  یک جمله ای معترضه است (در صورتیکه ترجمه دری مطابق با اصل عربی اثر باشد).  افغانی که از نارسایی حکومت امیردوست محمد خان به زمان گذشته سخن می گوید، با بیان این جملهء معترضه به زمان حال، می خواهد فقدان قانونیت ِ"مملکت افغان" را ازحکومت امیردوست محمد خان به حکومت های دیگرافغان  تأمیم دهد. افغانی دراین تأمیم دادن یقیناً به خصلت و ماهیت مشروعیت بخشی قبایلی حکومت افغان نظرداشت. واز طرف دیگراین امر واضحاً بیانگرفهم وبرداشت ِ مدرن واصلاحگرایانهء افغانی ازسیاست و دولتمداری بوده است.

جالب ترین بخش کتاب افغانی، فصل چهارم کتاب اوست که وی درآن بعد ازشرح مختصر رویداد های سیاسی تا پایان دورهء  دوم امارت امیرشیر علی خان، به توصیف کلی "اخلاق وعادات ومذاهب" وچگونگی امرارمعاش اقوام افغانستان و طرز اداری حکومت می پردازد. در زمینهء خصلت "اسبداد شرقی" امرای افغان می نگارد:

"اغلباً امیردر وقت غضب و بد گمانی اموال وزراء را ضبط می نماید و همچنان سرداران حکمران در اطراف بالای ملازمین و زیردست ها این معامله را اجرا  می کنند و ارباب ثروت از تجاران و زارعان نیز برین بلا مبتلا می باشند: امیرازمال خزانهء سلطنتی آزادانه تصرف می نماید هیچ کس حق ممانعت ومخالفت  ندارد چون حکومت افغانیه پابند واجبات اداری و قوانین ملکی نیست که آن را به اصلاح مملکت مجبور بسازد ازین رهگذربه اهتمام راه ها و اصلاح سرکها و ممانعت قطاع الطریق و محافظت قافله ها و نگاه داشت راه ها اهتمام نمی ورزد  حتی اگر قافله از یک شهربه شعر دیگری میرود تا وقتیکه دسته های عسکری  مسلح به تفنگ ها و شمشیرها در بین نباشند و آماده حرب و ضرب نگردند ممکن  نیست از یک شهربه شهر دیگری بروند و از این جهت تجارت درین بلاد کمترست" (همان، ص 127)

منظور از نقل نسبتاً مفصل از کتاب افغانی این بود تا خواننده تصویرروشن و زنده از وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی کشوردر- سه ربع اول قرن نزدهم –  وتأثیرمخرب آن بر تجارت و اقتصاد کشوردر مجموع بدست آرد و آن تصویررا با بر داشت اسدالله حبیب ازاوضاع سیاسی و اجتماعی آن زمان مقایسه کند.

اسدالله حبیب جهت موجه جلوه دادن نظریه "جوانه زدن پدیده های فروریزندهء نظام  مسلط ملاکی در عمق جامعه"، تصویری ازتجارت خارجی افغانستان ارائه میکند، که  گویا تجارت افغانستان ازآغازقرن نزدهم تا پایان این قرن  روند آرام و مستمر داشته است و چنین تصویرکاملا ً خلاف ِ واقعیت را  به سید جمال الدین افغانی نیز نسبت میدهد:

"... تجارت خارجی افعغانستان از آغاز سده نزدهم، چنانچه سید جمال الدین افغانی مشخص کرده بود، با بخارا، ایران و هند جاری بود."

برعکس ادعایی اسدالله حبیب، افغانی برای امرتجاری افغانستان ازآغازسدهء نزدهم تا  تأ لیف اثرش که به احتمال زیاد اندکی بعد از وفات امیرشیرعلی خان صورت گرفته باشد، یک  پروسهء طبیعی ومتداوم را مشخص نمی کند. بلکه قاعده وشیوهء  رایجِ شرایط سیاسی و اجتماعی بر اساس نوشتهء افغانی که در بالا ازآن نقل شد، چنین بوده است:

•    ضبط اموال وزرا توسط امیردر وقت غضب و بد گمانی.

•    ضبط اموال ارباب ثروت ازتجاران و زارعان توسط سرداران حکمران.

•    ویرانی راه ها، وجود قطاع الطریق به دلیل فقدان پابندی حکومت افغانیه به واجبات   اداری و قوانین ملکی.

سند  مهم تاریخی دیگر که حکایه از وضعیت نابسامان ِ تجارت از آغازقرن نزدهم در افغانستان دارد، کتاب الفنستون ((Elphinstone است که در سالهای اول همین سدهء نزدهم نوشته شده است. الفنستون می نویسد:

"بازرگانان عمدتأ متشکل از تاجیکان، فارسیوانان و افغانان اند. هرچند در کشور بازرگان را به نظر حقارت نمی نگرند و بازرگانان جزو طبقات بالا به شمار می روند و برخی از خانان خرد رتبهء درانی هم بازرگانی می کنند، باز هم تجارت، آن گستردگی و رونقی را که در ایران و هند دارد، این جا ندارد.

جنگهای داخلی مداوم منجر به سقوط بازرگانی شده، راه ها نا امن گردیده و باب تاراج کاروانهای تجاری بر روی دسته های متخاصم باز شده است. در غیر این صورت، موقعیت کابل در میان ایران و هند و بلوچستان آن هم با در اختیار داشتن کشمیر منافع بسیاری در بر می داشت. [...] به هر صورت واضح است که بازرگانی ِ منظم برای بزرگان شغلی نا مناسب شمرده می شود." (الفنستون 1373 ش، ص 245)

وارتان گریگوریان (Vartan Gregorian) در کتاب "ظهور ِ افغانستان ِ نوین (1880- 1945)"، با ارزش ترین اثر درتاریخ افغانستان، در فصل  سوم آن (افغاانستان در سراشیب انحطاط: اصلاحات دوست محمد و شیرعلی) با استفاده ازآثار تاریخی و سیاحت نامه های جهان گردان درآن زمان،  تصویر بسیار زنده و معلومات سودمند درزمینهء جنگ های مخرب میان امیران افغان وتاُ ثیرات  وحشتناک آنها بر زندگی مردم وتجارت عرضه می کند.

ازهمان آغاز قرن نزدهم جنگ های ویرانگر داخلی که غالبا ً با تحمیل مالیات سنگین وگزاف بر پیشه وران و تاجران همراه بود، موجب فرار آنان به کشورهای همسایه می گردید. گریگوریان از قول بارون مایندورف  می نویسد که درسال 1817 در بخارا تعداد پناهندگان افغانستان در نتیجهء فتنه و آشوب جنگ های داخلی درحدود دوهزار تن می رسیده است. (گریگوریان 1969، ص 52)

صدمهء اقتصاد شهرهای مهم افغانستان از قبیل کابل، هرات وقندهار و کاهش وحشتناک نقوس آنها از پیامد های فتنه های این "ملک ِ بی سیاست" (به قول شیخ سعدی) بود. نفوس شهرهرات از    100000 درسال 1810 به 40000 درسال 1826 و به 20000  تا سال 1845 تقلیل یافت. قندهار، مرکز بزرگ ترانزیت برای تجارت از راه زمینی که در سال 1809 تقریبا ً دارای 100000 جمعیت بود، درسال های میان 1826- 1836 یک سوم چهارم آن شمار را داشت  (همان، 53-54).

 آیا درچنین وضعیت و شرایطی که درآن زمان بیشترقاعده بوده است تا استثنا، می توان از"رشد تجارت خارجی"، "تطور درسیمای زندگی وجوانه زدن پدیده های فروریزندهء نظام مسلط ملاکی در عمق جامعه" سخن گفت؟

آیا تنها از سه "جنگنامه" که مهمترین آن هم ("اکبرنامه") از آن ِ شاعری است که نه آب کابل را چشیده و نه هوای آن  به مشامش رسیده  و ازحیطهء "جاذبهء واقعیت" این مرز وبوم به کلی به دور واز کشمیر (حمید کشمیری) بوده است،  می توان "دگرگونی چشمگیرو پراهمیت درقلمروادبیات ِ" آن ایام را استنتاج کرد؟

در زمینهء زوال و انحطاط فرهنگی کشور در قرن نزدهم همه نویسندگان افغان اتفاق نظر دارند.  پویا فاریابی می نویسد:

" سده های هزدهم و نزدهم و اوایل سدهء بیستم بیثمر ترین و عقیم ترین دوران فرهنگی افغانستان است. [...] سکوت و انقطاع فرهنگی سده های هژدهم و نزدهم چنان دراز و دردانگیز است که به حق میتوان آن را "سده های سیاه فرهنگی" نامید. ..." (فاریابی: ص 59 و 79).

چند جمله بعد تر نویسنده جهت "موید نظر" خود، نقل و قول طولانی از غبار در سه صفحه می آورد که من فشردهء آن را  در این  جا نقل می کنم:

"... معلوم است به این ترتیب در مدت تقریبأ یک قرن (نود سال) مملکت افغانستان "نود" جنگ داخلی و خارجی نموده، دگر فرصت تأمین و تنظیم مسایل داخلی و امور اداری و ترقیات علمی و مدنی و پیشرفت حیات اجتماعی را نداشت. در طی این یکقرن امنیت عمومی مفقود، اقتصاد، زراعت، صنعت، تجارت، علم وادب همه دستخوش حوادث شوم نظامی، نفاقهای داخلی و جنگ های خارجی بوده شهر ها ویران، کاریز ها خشک، اراضی بایر و لهذا ثروت ملی و آرامش زندگی، که مولد ترقیات اجتماعی و افزونی علم و فن است روز به روز کمتر شده میرفت، تا جایی که اغلب مدارس و موقوفات قدیم، که منبع انتشار علوم قدیمه و عربیه از قبیل منطق، حکمت وهیات و ریاضی و غیره بودند تا درجه صفر تنزل نمود [...] به هر حال، در این دوره که دوره "فترت ادبی و علمی" بوده از سال 1233-1319 قمری تقریبأ نود سال طول کشید، علوم قدیمه و اسلامی در افغانستان رو به انحطاط رفت و علوم جدیده، که تا آنوقت مقدرات ملل گیتی را به طور درخشانی تغییر داده بود، در مملکت راه دخول نیافت، در تمام کشور نه یک مکتب جدید، نه یک درسگاه  عالی، نه یک کتابخانه عمومی و نه یک موسسه علمی موجود می شد.

تنها امیرشیرعلی خان (1279-1296قمری)  که دراین میانه مکتب عسکری تاسیس و روزنامه یی در پایتخت به نام "شمس النهار" منتشر و کتبی هم درعسکری ترجمه وطبع نمود، اما به زودی در اثر تعرض انگلیز از بین رفته و تمام موسسات از قبیل مکتب و مطبعه و روزنامه معدوم  گردید ومجددأ محیط اجتماعی کشور را تاریکی طولانی فرا گرفت... پس حالت ادبی افغانستان چه نظم و چه نثر دراین دورهء فترت ادبی مثل صنعت خطاطی و تذهیب و نقاشی رو به ضعف و سقوط میرفت، غزلها به تقلید متاخرین اکثرأ بسیار سست و مبتذل و قصاید کمپایه و کم مایه سروده میشد. نثرها غالبأ یکنواخت و فاقد متانت و سادگی قدیم وعاری  از صنایع بدیعی و تکلفات دورهء متوسطین بوده و حتی ساده نویسی فصیح متاخرین و دورهء جدید را نیز نیافته  بود..." ( مقدمهء غباردر قسمت  پنجم" (کهزاد، احمد علی و دیگران، تاریخ ادبیات افغانستان، کابل ص 329- 333" به نقل از فاریابی، 1367ش: 60-62)  

در عبارات بالا از شادروان غبار که به اختصار نقل شد، سخن از نود سال سقوط و انحطاط کشور است که در طی آن نود جنگ داخلی و خارجی، هیچ یک از جنبه های حیات باشندگان این مرز و بوم در آن روزگار را از پیامد های شومش درامان نمی گذارد، چه مادی و چه معنوی؛ از زراعت گرفته تا صنعت و تجارت و مدرسه و علم و ادب شعر و نثر؛ همه و همه بدون استثناء  دستخوش ِ انحطاط و ابتذال است.

نکته ای در خور ِ دقت در اینجا این است که غبارتجارت را در زمان امارت امیرعبدالرحمن خان  نیز مشمول ِ این انحطاط می داند،  که بعد تر دراثرارزندهء خود"افغانستان در مسیر تاریخ"،  پیشرفت آن را دراین زمان به عنوان فراهم کردن "مقدمه پیدایش سرمایه تجاری دردایره وسیعی" ارزشیابی می کند که  درزمان سلطنت امیر حبیب الله خان، بنا بر تفسیر آن شادروان،  منجر به "تراکم بورژوازی تجاری و ظهور فرهنگ جدید" می گردید (ص 648\751).

منظور ازاین یاد آوری این نیست که غبار دچار تناقض گویی شده است، بلکه بیان این امر است که آن شادروان با جرح و تعدیل (که لازمهء هرگونه تحقیق است، به ویژه در زمینه های تاریخی)  نظریه قبلی خویش، به برداشت نوی از یک پدیدهء تاریخی رسیده  است. اینکه این برداشت و تفسیرتا چه حد مبتنی بر واقعیت های تاریخی است،  مسأله ای دیگر است.  و البته این امر نیز جز لاینفک هرگونه تحقیق و بررسی علمی است که تفسیرها و برداشت های دانشمندی رانباید  به عنوان یگ دگم و حکم مطلق پذیرفت، بلکه آنها را مورد سوال و نقد و بررسی قرار داد.

حرف اصلی این نوشته در مورد نویسندگانی که دراین جا مورد ِ نقد قرار گرفته اند، این است که آنان برداشت آن مورخ  گرامی   را ازپدیدهء "بورژوازی تجاری" درعصرامیر شیرعلی خان به عنوان یک حکم پذیرفته اند، بدون آنکه یک دادهء تاریخی را نیز به تأیید آن اضافه نمایند.  درمورد اسدالله حبیب دیدیم که ایشان از این پدیده  در دهه چهل قرن نزدهم سخن می گوید. حالا ببینیم که دیدگاه پویا فاریابی دراین زمینه چیست؟ 

3 - پویافاریابی: "ظهور و پیدایی نطفهء جنینی بورژوازی تجاری" به عنوان "عامل مهمتر" برای اصلاحات امیر شیر علی خان

پویا فاریابی می نویسد: "یاد کنیم که امیر دوست محمد خان، امیر شیرعلی خان، امیر یعقوب خان و امیرعبدالرحمان و گروهی دیگر از اجلهء همپیمانان اینها دو سیمای مشخص تاریخی دارند:

1- سیمای سرشته ازفیودالیزم،

2- سیمای رنگ گرفته از استعمار،   

هر یک از امیران یاد شده و همپیمانان آنها نماینده گان فیودالیزم – قیودالیزم با تمام سطح وعمقش – بودند. هر ویژه گی یا خصلتی که در جبین سیاه فیودالیزم و فیودالهای ستمگر حک شده بود، در سیمای نمایندگان تاجپوش و تختپرست آنها برجسته تر مینمود ..." (فاریابی 1367ش، ص 63)

آیا آنطوری که پویا فاریابی می نویسد، "هر یک از امیران یاد شده و همپیمانان آنها نمایندگان فیودالیزم – فیودالیزم با تمام سطح و عمقش – بودند" ؟  

این ازجمله یکی از بدآموزی های  ایدیولوژی های مسلط ازدههء شصت بدین سو درمیان بخشی از روشنفکران ما بوده است که با الگوسازی به صورت ساده جامعهء ما را، جامعهء "فیودالی"  یا "نیمه فیودالی و نیمه مستعمره" جا زده اند، بدون آنکه پیچیده گی ها و ویژه گی های جامعهء ما وتفاوت های فاحش آن را با جوامع مورد مقایسه شان درنظرگیرند. بگذریم از اینکه تا هنوز یک تحلیلِ جامعه شناختی از جامعه و یا دقیق تر"جامعه های"  افغانستان در دست نداریم. یکی از نارسایی الگوهای عرضه شده نیز ازهمین همگون پنداشتن ساخت های اجتماعی افغانستان،  تصور اینکه یک "جامعه" واحد و همگون داریم، ناشی می شود. در حالیکه ما یک "جامعه" نداریم، بلکه دارای جامعه ها گوناگون و ناهمگون هستیم. هررویکرد ِ جامعه شناختی که این واقعیت کشور ما را نادیده گیرد، به سرنوشت همان الگوسازی های شناخته شده منجر می شود.

اما نکتهء اول در رابطه با جملات پویا فاریابی این است که "فیودالیزم با تمام سطح و عمقش" نه درافغانستان آنروز وجود داشته است  و نه امروز وجود دارد. از ویژه گی های جامعه های آن عصر،  تنها عناصر "فیودالی" نبود، بلکه خانه بدوشی و شکل ِ خاصی از نظام قبایلی نیز بود. قسمی که  می دانیم، این رخساره ها اجتماعی هنوز در کشور ما به قوت خود باقی اند.  پیدایش عناصر مدرن نیز که  در طی یک قرن به آن اضافه شده است،  به عوض ساده کردن مسایل، به پیچیدگی آنها افزوده است. زیرا این عناصر تازه  وارد مدرن تنها سطوح  ِ  ساخت ها و نهاد های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشوررا  دربر گرفته است، بدون آنکه به اعماق  آنها نفوذ کند. به عبارت دیگر، این عناصر مدرن را می توان کمتر به صورت ناب ِ آن در پهلویِ عناصرقومی و قبایلی  یافت،  بلکه باخلط آن ها با هم،  معجون مرکبی به بار آمده است  که در بسیاری  از مواقع  بازشناسی و تفکیک آنها از همدیگر ساده نیست.  

به نظرمن این داوری پویا فاریابی که "هریک از امیران یادشده و همپیمانان آنها نمایندگان فیودالیزم بوده اند"، نیز با واقعیت  چندان دمساز نیست. درنهایت امر می توان گفت که آنان نمایندگان خاندان، تبار و قبیلهء شان بودند، نه فیودالیزم در مجموع. زیرا چنانچه ازواقعیت تاریخی که جمع بندی فشردهء آن ها را ازغبار نقل کردیم، خانه جنگی تبار سدوزایی ها و محمد زایی ها در طول یک قرن موجب تباهی همه ابعاد زندگی از تجارت، زراعت، صنعت، علم، ادب و هنر گردید. این جنگ ها شهر ها را ویران کرد و با تخریب سیستم آبیاری، کشتزارهای حاصل خیز را نیز به زمین های بایر مبدل ساخت و از پیامد های اجتناب ناپذیراین فاجعه ها، مهاجرت پیشه وران و دهقانان که همه چیز شان را از دست داده بودند، به  کشور های همجوار بود. مسلم است که بدین قرار، این حوادث  بزرگترین مانع در راه بهره کشی دلخواه از دهقانان از جانب میرها و خان ها می شد و موجب کاهش سرسام آورمنافع آنان می گردید وبه این وسیله  آنان را از"هریک امیران یاد شده" بیزار می ساخت.  افزون برآن قسمی که از سید جمال الدین افغانی نقل کردیم،  زارعان، تجاران، پیشه وران و"وزراء"  که متشکل از اشراف  و سران قبایل بودند،  نه مال و نه جان شان از تعدی و آزار امیران و سرداران حکمران آنها مصئون بود:

"اغلباً امیر دروقت غضب و بدگمانی اموال وزراء را ضبط می نماید و همچنان سرداران حکمران دراطراف بالای ملازمین و زیر دست ها این معامله را اجرا می کنند و ارباب ثروت و تجاران و زارعان نیز برین بلا مبتلا می باشند...." (افغانی، ص 127).

با نظر داشت این وضعیت ناگوار،  هیچ قشر و طبقه ای ازاین امیران د ل خوشی نداشتند. و اساسی ترین نکته  دراین زمینه این است که این امیران (به استثنایی امیرعبدالرحمن که  به چگونگی دولتش اشاره خواهد شد) درطول یک قرن، بعد از فروپاشی سریع امپراطوری افغان،  نتوانستند نظم سیاسی را دریک حوزهء جغرافیایی معین و مشخص، درقالب یک"دولت" اعاده کنند؛ وتنها دراین صورت بود که ضرورت طرح این سوال پیش می آمد که آیا این"دولت ِ" "امیران یاد شده و همپیمانان آنها نمایندگان فیودالیزم – فیودالیزم با تمام سطح و عمقش- بودند"  یا نه؟  و پرسش مهم دیگر، مکمل پرسش بالا برای دریافت یک جواب قانع کننده  این است که  آیا می توان در"جامعه"  تکه پاره افغانستان از یک شکل واحد و همگون "فیودالیزم" سخن زد؟ آیا "امیران یاد شده"  از"فیودالیزم" درمیان اقوام پشتون (درانی و غلزایی)، هزاره ها، تاجیک ها و ازبک ها به یکسان نمایندگی (آنهم در صورت درستی این مفهوم نمایندگی) می کردند؟

روشن است که جواب به پرسش های بالا را نمی توان از این نوشته انتظار داشت. دست کم این پرسش ها اشارتی است به دامنه و پیچیدگی  موضوع و قبل از همه اهمیت ضرورت  باز خوانی و باز نگری به مفهوم "فیودالیزم" و مفاهیم بسیاری دیگر که در میان ما کاربرد نادرست و ایدیولوژیکی داشته است. اقلا ً از عاقبت فاجعه آور مفهوم "فیودالیزم" همه آگاهیم که "حزب دموکراتیک خلق" با سوء استفادهء ایدیولوژیکی و ابزاری از این مفهوم چه ها که بر سر مردم ما از دهقان، کارگر، جوالی، پیشه ور، تاجر و زمیندارو روشنفکر نیآوردند. به همین ترتیب تنظیم های "جهادی" از مفهوم "جهاد" که تا هنوز از آن به عنوان مشروعیت بخشی برای تصرف قدرت سیاسی استفاده می کنند.

برگردیم به داوری پویا فاریابی در بارهء اصلاحات امیرشیرعلی خان و نقش ِ عناصری گوناگون بر این اصلاحات از دیگاه ایشان. فاریابی به ادامهء آنچه در بالا از ایشان نقل کردیم، می نویسد:

"اگر گاهی اینجا و آنجا نمودی یا نقشی ناب و مثبت و راستینه از امیری آشکارگردیده، نه از آن است که امیر، آن نقش را داشته است، بل ازرواق گستردهء خواست و اندیشه و آرمان مردم بوده است که حتی گنبد قصر امیر نیز نتوانسته است از درخشش آن، برکنار و درامان بماند. طور مثال بسیار مضحک خواهد بود که دگرگونیهای نسبی و بسیار محدود سالهای 1863 تا 1878 را از یمن و نیک اندیشی امیرشیرعلی خان بشماریم! و امر کنیم که گویا هر گاه تصمیم و ارادهء امیرشیرعلی خان نمیبود، مطبعهء لیتوگرافی (چتب سنگی) و جریدهء "شمس النهار" هرگز به وجود نمی آمد. حالان که این طرزتفکر یا اصدار حکم اگر نادرست نباشد، درست هم نیست [حشو زاید؟!]،  زیرا با همچو اصدار حکمی، نه تنها نقش مبارزه اجتماعی مردم و مبارزهء انفرادی گروهی از عناصر نسبتأ آگاه و روشنفکر نفی میشود، بل حتی از تکامل و دگرگونی طبیعی جامعه به طور کل نیز انکار به عمل می آید. به ویژه،  نقش عامل مهمتر دیگری که همانا ظهور و پیدایی نطفهء جنینی بورژوازی تجاری در آن دوره است، نادیده گرفته میشود. بنابراین، امیرشیرعلی خان ناگزیر بوده است که برخی از دگرگونی های نسبی اجتماعی را بپذیرد. به همین گونه، هرگاه مبارزات پیگیر و دامنه دار مردم نمیبود، نه حماسهء جنگ بود و نه "جنگنامه" های غلامی، حمید کشمیری و دیگران. تنها مردم بودند که سرسختانه میرزمیدند و حماسه می آفریدند." (پویا فاریابی، 1367ش: 63-64)

درلابلای بسیاری از جملات نقل شده در بالا و پایین از پویا فاریابی، خواننده بیشترحال و هوای ایدیولوژیکی رسمی دههء شصت و هشتاد میلادی در کابل را حس می کند، تا بیان ِ واقعیت ها را. همین امر نیز در مورد داوری های نقل شده از اسدالله حبیب نیز صادق است. فاریابی با نفی هرگونه نقش ِ شخص امیر،  از عناصر تعیین کننده ای چون:

- "نقش مبارزه اجتماعی مردم"،

- "مبارزهء انفرادی گروهی ازعناصر نسبتا ً آگاه و روشنفکر"،

- "تکامل و دگرگونی طبیعی جامعه"  

-  واز "ظهورو پیدایی نطفهء جنینی بورژوازی تجاری"  به عنوان "عامل مهمتر"  بر اصلاحات این دوره نام می برد.

 اسدالله حبیب از"جاذبه واقعیت" سخن می گوید، اما ازتجارب تلخ زندگی می دانیم که "قوهء دافعهء واقعیت" ها از"قوهء جاذبه" آنها به مراتب بیشتر است. "واپس زدن" (Verdrängen به معنایی فرویدی آن)  واقعیت های تلخ زندگی از حوزهء آگاهی و پناه  جستن به پندارها، بیان روشن این امر است. عناصر چهار گانهء تعیین کننده در اصلاحات امیرشیرعلی خان که پویا فاریابی در مقابل نقش امیراز آنها سخن می زند، تحمیل آرمان ها و ایدیولوژی های روشنفکرانه است بر واقعیت های تاریخی. حقیقت امر این است که در واقعیت تلخ تاریخی آن دوره، هیچ یک از عناصر چهارگانهء فاریابی وجود عینی نداشته است.

ازنقش عنصر"تکامل ودگرگونی طبیعی جامعه" که بگذریم (چون این پندار که جامعه نیزهمانند طبیعت ازقانونمندی نکاملی پیروی می کند و فلان ایدیولوژی "علمی" این قانونمندی را کشف کرده است، ازهمان خرافه های "قصه های کلان" است) من منکر نقش عناصر "مبارزه اجتماعی مردم"،"مبارزهء روشنفکران" و عوامل اجتماعی و اقتصادی در جامعه (دراین رابطه بورژوازی تجاری) نیستم؛ اما این عناصر باید وجود داشته باشند، تا بتوانیم از نقش و تأثیر آنها سخن بگوییم.

 "کدام نقش اجتماعی مردم"؟ دومبارزه حماسه آفرین مردم ما جهت راندن اشغالگران انگلیسی از وطن در قرن نزدهم که انگیزهء اصلی آن ازاعتقاد دینی آنان ناشی می شد، درقالب مفهوم "مبارزات ضد استعماری" قابل تبیین است، نه "مبارزات اجتماعی".  مبارزات اجتماعی در صورت وقوع آنها در دورهء مورد بحث ما که  در اشکال خیزش و قیام های دهقانان و پیشه وران قابل تصور اند،  در رابطه با "مسأله اجتماعی" و حل آن قابل طرح هستند.  اما  در تمام دهه های پر آشوب و خانه جنگی ها قرن نزدهم میان امیران، مبارزهء اجتماعی ضد فیودالی قابل ذکری که چالشی دربرابر قدرت آنان نیز  بوده باشد، وجود ندارد. البته این امر نیز تصادفی نیست و فقدان آن بر مبنای عوامل اجتماعی چندی  قابل توضیح است. به هر حال نمی توان با پویا فاریابی همراه شد و از "نقش مبارزات اجتماعی مردم" به عنوان عامل قابل فشاری برای اصلاحات امیرشیرعلی خان سخن زد.   

"مبارزهء انفرادی" کدامین " گروهی از عناصر نسبتأ آگاه و روشنفکر"؟ در اینکه در آن زمان افراد آگاهی وجود داشته اند، نمی توان شک کرد. اما آیا می توان درآن زمان که افغانستان بیشتر از نیم قرن زوال و انحطاط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را پشت سر گذاشته است، از "عناصر نسبتا ً آگاه  و روشنفکر" در شکل "گروهی" آن که خواسته های بر اساس علاقمندی های "بورژوازی تجاری" (وتحمیل آن خواسته ها بر اصلاحات امیر) داشته بوده باشند، سخن زد؟    

شگفت آور است که پویا فاریابی از یک طرف به درستی از دو"سده سیاه فرهنگی"  با "سکوت و انقطاع" سخن می زند که روی دیگرسکهء سده های سیاه درحوزه های سیاسی، اجتماعی و اقصادی است وبا وجود آن درهمان مقاله ها از " تکامل و دگرگونی طبیعی جامعه" حرف می زند. چطورمی توان داوری پویا فاریابی را در زمینهء  "سده های سیاه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی"  که با " سکوت و انقطاع"  مشخص می شوند با ادعای شان "تکامل و دگرگونی طبیعی جامعه" وفق داد؟ 

هراس پویا فاریابی ازاین است که اگر اصلاحات امیرشیرعلی خان و یا حبیب الله خان را ناشی از اقدام ِ شخص آنان بدانیم، درآن صورت "عوامل چهارگانهء موثر براین اصلاحات" نفی می شود. واصلا  ًآنچه که کلا ً مربوط به  اصلاحات، چه اصلاحات دورهء امیرشیرعلی خان و چه دورهء امیرحبیب الله خان می گردد، دیدگاه های پویا فاریابی بر دو بدیل ِ ضد و نقیض و مانع الجمع استوار است:  یا این اصلاحات را ناشی ازاقدامات امیران بدانیم  و یا برای  تحقق آن  بایست عوامل موثر دیگر را جستجو کنیم؟  اما ازآنجاییکه پویا فاریابی مطلقا ً هیچ گونه جنبه مثبتی در وجود امیری نمی بیند، بایست عوامل موثردر"دگرگونیهای نسبی وبسیار محدود  سالهای 1863 تا 1878) و (1901 تا 1919) را دخیل کند: عوامل چهار گانه.  صرف نظراز اینکه این عوامل اصلا ً در  واقعیت تاریخی وجود داشته اند یا خیر. درنفی نقش امیرشیرعلی خان می نویسد:  

"اگر گاهی اینجا و آنجا نمودی یا نقشی ناب و مثبت و راستینه از امیری آشکارگردیده، نه از آن است که امیر، آن نقش را داشته است، بل ازرواق گستردهء خواست و اندیشه و آرمان مردم بوده است که حتی گنبد قصر امیر نیز نتوانسته است از درخشش آن، برکنار و درامان بماند. طور مثال بسیار مضحک خواهد بود که دگرگونیهای نسبی و بسیار محدود سالهای 1863 تا 1878 را از یمن و نیک اندیشی امیرشیرعلی خان بشماریم! و امر کنیم که گویا هر گاه تصمیم و ارادهء  امیر شیرعلی خان نمیبود، مطبعهء لیتوگرافی (چتب سنگی) و جریدهء "شمس النهار" هرگز به وجود نمی آمد..." (فاریلبی،63)

 و در نفی نقش امیرحبیب الله خان در امر اصلاحات می نویسد:

"... باری عده یی کوشیده اند ثابت کنند که گویا نشر جریدهء "سراج الاخبار" بر پایهء سخاوت و ارادهء "شاه" صورت گرفته است! حالان که چنین امری، یک پندار تواند بود [...] اگر درمیانه سالهای 1901 تا 1919م.  رگه هایی از درخشش ماندگار فرهنگی به چشم میخورند، نه از آنست که آن رگه هارا "شاه" پسندیده و خواسته است. بل از آن است که مردم و گروه روشنفکران وطنپرست به کار وکوشش خسته گی ناپذیر  پرداخته با مبارزات مداوم و فشار آوردنهای آشکار و نهان بر شاه و اطرافیانش تحمیل کرده اند که تا مرز معینی "آدم" باشند و بر جادهء عمومی "تکامل" گام گذارند. بنا براین، هرگونه توجیه و تفسیری مبنی براینکه گویا شاه واطرافیانش اراده وآرمان بهبود اوضاع اجتماعی  و فرهنگی را داشته اند، صحیح و قانع کننده نیست." (همان، ص 67-68).

قسمی که بیشتر اشاره شد،  نفی هر آنچه مثبت است، از امیران؛ و اثبات هرآنچه مثبت است، به "خواست و اندیشه و آرمان مردم" ویا "تکامل و دگرگونی طبیعی جامعه"، "فشارآوردنیهای آشکار و نهان بر شاه از طرف مردم و گروه روشنفکران" بیشتر بیانگر ذهنیت گرایی های روشنفکرانه و تأثیر از جو سیاسی روز است، تا بیان واقعیت. آنچه که با اصلاحات امیر شیرعلی خان مربوط می گردد، طوری که گفته آمد، بکلی به دور از واقعیت است که از تأثیر "عوامل چهار گانه" که پویا فاریابی بر می شمرد، سخن زد.

واما در رابطه با اصلاحات امیر حبیب الله خان، درست است که در این زمان قشر جدیدی از روشنفکران  با ایده های مشروطه خواهی ظهور می کنند که دارای خواسته های طرقی جویانه در جهت اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی  هستند؛ اما بازهم توانایی کمی و کیفی این قشر تازه به میدان آمده  درحدی نیست که  "با فشار آوردنیهای آشکار و نهان بر شاه و اطرافیانش" این خواسته ها را تحمیل کنند. می دانیم که عمر انتشار باراول "سراج الاخبار" (1905م)  زیر نظر مولوی عبدالرئوف فقط یک شماره بود و بس. این قدرت استبدای شاه را می رساند که آنچه را با یک دست داده است، با دست دیگر پس بگیرد، یدون آنکه به مقاومتی مواجه گردد.

از جمله دلیل دیگر دال بر قدرت استبدادی امیرحبیب الله خان در برابر خواسته های روشنفکران، عکس العملی است که امیر بعد از سرکوبی حزب سری "جمعیت سری ملی" با حبس و اعدام 45 تن از اعضای آن (1909) نشان می دهد. امیراز ادامهء تأسیس مدارس جدید بعد از حبس و اعدام ها تا پایان امارتش منصرف می شود:

"...بعد از این حادثه امیرحبیب الله خان از تعمیم معارف منصرف گردید و تنها همان معارف کوچک را نگهداشت، نتیجه آنهم بعد از مرور 16 سال فقط تقریبا ً 20 نفر فارغ التحصیل بکلوریا در تمام افغانستان بود. آنان نیز چند سال دیگر گاهی به شفاخانه ها و گاهی به فابریکه های برق جبل السراج سوق داده می شدند، تا نه طبیب شده بتوانند و نه انجنیر برق. نایب السلطنه سردار نصرالله خان به این هم قانع نبود و در دربار به امر امیر پیشنهاد الغای مدارس موجوده کابل را کرد و گفت "از معارف مشروطه میزاید و مشروطه نقطه مقابل تسلط شرعی سلطان است."  (غبار، 720)

اینکه "سراج الاخبار" به شکل هفته نامه با دیگر به زیر نظر و ابتکار محمود طرزی از 1911 تا 1919 انتشار می یابد، این امررا  به نظر من مرهون موقعیت استثنایی محمود طرزی هستیم، نه فشار روشنفکران بر امیر.

گذشته ازآن نمی توان ادعا کرد "اگر گاهی اینجا و آنجا نمودی یا نقش ناب مثبت و راستینه از امیر آشکار گردیده، نه از آن است که امیر، آن نقش را داشته است" و یا "اگر درمیانه سالهای 1901 تا 1919م رگه هایی از درخشش ماندگار فرهنگی به چشم می خورد، نه از آن است که آن رگه ها را "شاه" پسندید و خواسته است"! درست این است که بگوییم که در تاریخ امیران و شاهانی بوده اند که اگر نه همیشه، دست کم گاهگاهی "نمودی با نقش ناب و راستینه" داشته اند. و نیز نمی توان ادعا کرد که مطلقا ً "امیر بودن" و "شاه بودن"  بالذات از امیری و شاهی سلب همه خوبی ها می کند.

اینکه مثلا ً امیر حبیب الله خان  برخورداراز"نمودی با نقش ناب مثبت و راستینه" بوده است یا خیر، برای اصلاحات دوره اش چندان مهم نیست. اما همین امیر نیزبه درک این واقعیت رسیده بود  که نمی توان درقرن بیستم برکشور همانند  پدرش امیرعبدالرحمن خان حکمفرمایی کرد و درعقب گذاشتن کشور در ساحه های فرهنگی و آموزشی تعمد ورزید، دربرابر نیاز های زمان کاملا ً  بی تفاوت بود و تغییراتی را که در کشورهای همسایه رخ داده است نادیده گرفت.

تن دادن امیر به گشایش مکتب حبیبیه، اولین نهاد آموزشی مدرن ازهمین درک ناشی می شد و نیز اجازهء نشر"سراج الخبار" در 1905. اما صرف  نظر کردن از ادامهء نشر "سراج الاخبار" و توقف توسعه دادن به نهاد های آموزشی مدرن بعد از سرکوبی مشروطه خواهان اول در 1909، نه از این جهت بود که امیرفی نفسه با اخبار و مکاتب به عنوان پدیده های مدرن (همانند طالبان)  دشمنی می ورزد، بلکه به دلیل درخطر افتادن علاقمندی ها و منافع دربار بوسیله این پدیده های نو و روشنگرانه بوده است.

اما در مورد جناح سنتی در بار به رهبری نصرالله خان می توان گفت که آنان از همان آغاز با نهاد های آموزشی جدید و علوم جدید، در پهلوی احساس خطراز اینها، ازاینکه به خودی خود نیزجدید اند، مخالفت می ورزیدند.

4. شادروان اکرم یاری: "چگونگی پیدایش و رشد  بورژوازی افغانستان"

"چگونگی پیدایش و رشد بورژوازی در افغانستان"، آخرین کتاب ِ مورد بحث ما در اینجاست. به عبارت دقیق تر آن بخش این اثرکه با بحث ما رابطه دارد، یعنی پدیدهء "بورژوازی تجاری" درزمان امیرشیرعلی خان و دو دههء اول قرن بیستم. باید تذکر داد که آنچه مطالب این کتاب را در بارهء "بورژوازی تجاری" از مطالب نوشته های که تاکنون مورد بررسی قرار گرفت، مشخص می سازد،  بیان تکرار ِ مکررات و کلی بافی نیست، بلکه نویسنده سعی کرده است تا با موشکافی و تعمق بیشتر به موضوع بپردازد.

این اثر - بدون ذکر نام نویسنده از طرف "سازمان رهایی بخش خلقهای افغانستان" (سرخا) با ذکر اشتباه  چاپی سال چاپ (سنبله 1630) و اشتباهات بسیار که در بعضی موارد موجب سوء فهم در خواندن جملات می گردد، و نیز عدم رعایت نقطه گذاری ها - به شکل بسیار نا مطلوب در برلین چاپ شده است،  صفحه 13 نیز از چاپ افتاده است. پایان نوشتن کتاب  آنطورکه از"سرانجام" آن بر می آید، باید  سال 1357 باشد.

این نکته نیز قابل یادآوری است که اکرم یاری با برادرش شادروان صادق یاری هر دو با روشنفکران بسیاری ازاین مرز و بوم، درزمرهء  نخستین قربانیان  جنایات وحشت انگیز تره کی وامین و جلادان ِ آندو بودند. می دانیم که درجملهء قربانیان رژیم ترور و وحشت آور، برعلاوهء روشنفکران، تمام گروه های اجتماعی ازدهقان، کارگر، جوالی، مزدورگرفته تا تاجران پیشه وران  و زمین داران وجود داشتند. دلیل وانگیزهء  به زندان انداختن ها واعدام های دسته جمعی نیزگوناگون بود: آزاده بودن، دانشمند بودن، دگراند یش بودن، به اتنیک دیگری منسوب بودن، مذهب و ...  بعد ازا شغال نظامی وطن نیز آزار و تعقیب دگراندیشان با بمباردمان و به آتش کشیدن دهات و قصبه ها دردوره کارمل و نجیب ادامه داشت.

کتاب ازدیدگاه خاص مارکسیستی نوشته شده است؛ اگربه ادبیات مارکسیستی افغانستان ازهمان آغاز پیدایش سازمان و احزاب  مارکسیستی دردههء شصت میلادی تا اضمحلال همهء آنها در دههء هشتاد نظر افگنیم، این اثررا اولین وآخرین کتاب نه تنها درزمینهء  مورد بحث ما، بلکه اصلا ً و کلا ً به عنوان اولین وآخرین  کتاب از خامهء  یک مارکسیست می یابیم.

به هر صورت دیدگاه انتقادی نویسنده  به برخی از کمبودی های کتابش در بعضی ازموارد  زحمت نقد را از خواننده می گیرد. نویسنده ازنواقص اثرش از"نگاه شیوه تحقیق و انسجام جملات و ..." (ص226-227) یاد می کند؛ کمبودی های آنرا می شمارد ("فقدان آمار و احصائیه های جدید" ص، 224) و"ازجمله مهمترین این کمبودی" ها ازنگاه شخص نویسنده "عدم وجود بخش مستقلی راجع به مبارزات بورژوازی ملی و خورده بورژوازی است." (ص222). منظور نویسنده از"مبارزات بورژوازی ملی و خورده بورژوازی"، "مبارزات دوره هفت شورا و ایجاد جریانهای متعددی ازقبیل "ندای خلق" و "ویش زلمیان" و غیره و همچنین مبارزات سالهای 1342- 48 میباشد."(ص، 222). 

نقد وبررسی همهء مطالب اثردراینجا ما را از موضوع دور می کند؛ بنا براین آنظور که گفته آمد ما در اینجا فقط به ذکر نکاتی از آن بسنده می کنیم که با بحث ارتباط دارد. 

یاری پدیده بورژوازی تجاری و کلا ً بورژوازی را در رابطه با  امپریالیسم  مورد مطالعه قرار می دهد. امپریالیسم  از دیدگاه او در کشورهای مستعمره دو شکل را انتخاب می کند. در نوع اول "امپریالیسم همیشه مناطقی را بعنوان مراکز بهره برداری استراتیژیک یا رگهای حیاتی استعمارگرانه خود (کسب منافع اقصادی و مالی به عنوان اصلی ترین انگیزه) قائل شده و به آنها اهمیت درجه اول می دهند [...] در حول و حوش مناطق مذکور یا مستعمرات درجه اول "خطوط تدافعی" یا مستعمرات درجه دوم قرار دارند. و آنها نواحی یا مناطقی هستند که اساساً "وظیفه" دفاع یا سنگردفاعی را دربرابر تجاوزات احتمالی سایر نیروهای استعمارگر به مناطق درجه اول یا استراتیژیک را دارند." (ص 1). "ایران به دلیل منابع عظیم نفت، مس، بازارهای پهناور فروش کالا، راه های ترانزیتی   ... هند در گذشته به خاطر ادویه و امروز بازارهای وسیع فروش کالا، امکانات سرمایه گذاری و..."  در زمرهء "مناطق درجه اول" و کشورهای  فاقد منابع بزرگ اقتصادی و مالی در جملهء "مناطق درجه دوم" به عنوان "کمربند دفاعی" قرار می گیرند که افغانستان از آن جمله است. (ص 1-2).

اکرم یاری درآغازاثرش آنجا که  شرایط نا مساعد جغرافیایی افغانستان را عامل مهم درکندی تکامل اجتماعی کشورونیزعدم امکانات "بهره برداری های امپریالیستی"  تلقی می کند، می نویسد:

"85 فیصد مناطق افغانستان را نواحی مرتفع (بالاتر از 4000 فت) و غالبا ً کوهستانهای صعب العبور تشکیل میدهد. این نواحی فاقد راه های مواصلاتی است. همین امر موجب گردیده تا نفوسی که دراین نواحی زندگی میکند، دارای حیات بسیار ساده شبانی بوده بسیارکم و اغلب هیچ ارتباطی با دنیای خارج و تمدن های پیشرفته تر نداشته باشند. این امور جملگی باعث کند شدن هرچه بیشتر تکامل اجتماعی و در نتیجه نفوذ فوق العاده شدید روابط قبیلوی در بین اهالی مناطق مزبور شده است.

روابط و همبستگی شدید قبیلوی اختلافات و دشمنی ها و در نتیجه جنگهای قبایلی را در بطن خود می پروراند. تاریخ کشور ما نمونه های فروانی از آنها را ثبت کرده که نا هنوز ادامه دارد. شرایط فوق همگی در جهت خلاف شرایط لازم برای بهره برداریهای امپریالیستی می باشد. [...] ایجاد راه ها وطرق مواصلانی ضمن اینکه هزینه هنگفتی را می طلبد، مدتی بسیار طولانی را نیز بکار دارد که از حوصله امپریالیسم خارج است". (ص 3)   

یاری درجملات فوق درتعیین نقش عامل جغرافیایی مبالغه می کند. تاریخ افغانستان نشان می دهد که کشور در ازمنه های طولانی ازقید "جبر" جغرافیایی آزاد بوده است. توصیف کشور به مثابهء چهار راه تمدن ها وادیان و راه های تجارتی که اروپا را با شرق دور و نیم قارهء هند وصل می کرد، نمایشگر تحرک و پویایی و جمع و جوش شهرها با رواج اقتصاد پولی دراین سرزمین بوده است. البته نمی توان منکر نقش نا مساعد بودن شرایط جغرافیایی در کند بودن تکامل اجتماعی گردید، اما تأکید بیش از اندازه بر آن درست نیست و گذشته ازآن نقش بازدارندهء این عامل در همه جا و همه وقت یکسان  و مهم نبوده است.  فقدان یک دولت مرکزی درطول بیشترازیک قرن،  برعقب ماندگی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بیش ازهر عامل دیگری نقش مهم تر و اساسی تر داشته است.

قسمی که دربالا ذکر گردید، یاری پدیدهء ظهور بورژوازی را درکشورازهمان مرحلهء به اصطلاح "نطفه"ای آن در رابطه با امپریالسیم انگلیس مورد مطالعه قرار می دهد و این  رویکرد باعث شده است که او درجای دیگری میان عقب ماندگی اقتصادی و تأخیر ظهور بورژوازی در افغانستان و کنترول روابط خارجی کشور توسط امپریالیسم رابطه مستقیم ایجاد کند، چیزی که با تأکید او بر نقش عامل جغرافیایی در تناقض است:

"عدم علاقمندی امپریالسیم به سرمایه گذاری در کشورازطرفی و کنترول کامل روابط خارجی (اعم از سیاسی و تجاری) از طرف دیگر موجب توقف نسبی رشد اجتماعی- اقتصادی و در نتیجه پایداری هر چه بیشتر قومیگری و فیودالیزم گردید. و این خود تأخیرظهور بورژوازی را درپی داشت. این تأثیرتا هنوزهم، ولی با تغییرات نه کیفی وجود دارد. اگرچه بورژوازی حدودا ً از دوران امیر شیرعلی خان بصورت پراکنده پدیدار شد و تا دوران امان الله خان صورت نطفه ای یافت، ولی چون چوچه ای که از این نطفه برامد، علیرغم غم خواری های مام خود (امان الله خان)، چون در هوایی مسموم زاده شد، آنچنان ضعیف و نحیف بود که تا کنون (جز دوران کوتاه مبارزات ملی اواخر زمام داری ظاهرشاه) قادر نبوده شخصیت و هویت مستقلی از خود تبارز دهد." (همان، ص 6)

جملات فوق گذشته از تناقضی که در بالا بدان اشاره شد، از تناقضات دیگر نیز مبرا  نیست. اول اینکه حتی بر مبنایی برداشت های مارکسیستی رایج در افغانستان، سرمایه گذاری های امپریالیسم در کشوری نه تنها هیچ کمکی به ظهور "بورژوازی ملی" درآن نمی کند، بلکه برعکس مانع در برابرآن ایجاد می کند و در نهایت پیامد این سرمایه گذاری بر اساس آن برداشت، به وجود آوردن "بورژوازی دلال" است. و این امر یکی  از موضوعات اعتراضی جنبش های مارکسیستی افغانستان را در دههء شصت و هفتاد میلادی در برابر دولت تشکیل میداد. "حزب دموکراتیک خلق" دولت را به خاطر سرمایه گذاری کشورهای"امپریالیستی غرب" مورد انتقاد قرارمی داد و جریان "شعله جاوید " به خاطر سرمایه گذاری های "سوسیال امپریالسیم روس" و اقمار وابسته به آن. و به یقین  که مراد یاری  در جملات نقل شده در بالا از"تأخیر ظهوربورژوازی" که به اشتباه "عدم علاقمندی امپریالیسم انگلیس به سرمایه گذاری"  در کشور را عامل آن می داند، "بورژوازی دلال"  نیست، بلکه "بورژوازی صنعتی" است. و منظور یاری نیز در سراسر اثرش در قدم اول  بیشترهمین نوع بورژوازی اخیرالذکر است.

یاری در جای دیگر - بنا بر برداشت ِ رایج تقلیل گرایانهء مارکسیستی آن زمان در کشور های "جهان سوم" - امپریالیسم را عامل عدم ارتقایی  آن کشور ها به بورژوازی صنعتی و باقی ماندن آن ها در محدودهء "بورژوازی تجاری یا دلال" می داند: 

"دراین کشورها (کشورهای اسلامی) بورژوازی عمدتا ً بصورت  تجارتی یا دلال وجود داشت که این خود ناشی ازعملکرد  امپریالسیم درکشورهای مزبور می باشد. این شکل بورژوازی از آنجاییکه با رشته های بسیاری با امپریالسیم و صنایع امپریالستی وابسته است و درحقیقت حیاتش وابسته به واردات کالا های امپریالیستی و صادرات محصولات سنتی از قبیل صنایع دستی، مواد اولیه و کشاورزی می باشد که در داخل بازار چندان مناسبی ندارند. لذا محافظه کارترین و اپورتونیست ترین شکل بورژوازی است که در سیر رشد خود، دیر یا زود (غالبا ً بسیار زود) بصورت کارگزار بومی امپریالیسم در می آید." (همان،26).

تناقض درونی دیگر در تحلیل یاری این است که او عامل دیگردر"توقف نسبی رشد اجتماعی – اقتصادی ودر نتیجه پایداری هر چه بیشتر قومیگری و فیودالیزم و"تأخیرظهوربورژوازی" را "کنترول کامل روابط خارجی (اعم از سیاسی یا تجاری)" ازجانب امپریالسیم انگلیس می داند. قابل ذکر است که در کنترول کامل روابط خارجی کشور در آن زمان از جانب هند بریتانوی جای شک و شبهه نیست، اما بر روابط تجاری افغانستان حتی با روسها،  انگلیس ها هیچ گونه کنترولی نداشتند، نه اینکه نمی توانسنتد، بلکه نمی خواستند؛ به این دلیل ساده که تجارت ناچیز افغانستان نمی توانست رقیبی باشد برای تجارت عظیم امپریالیسم انگلیس در سطح بازارجهانی. روشن است که تجارت افغانستان - دردوره (به قول یاری) "عبدالرحمن سفله، چهره شناخته شده و مورد اعتماد با سابقه طولانی نوکری به اجنبی (انگلیس ها)" که  با امضای معاهده با آنها کنترول روابط خارجی کشور را به آنها تسلیم کرد -  به مقایسه با تمام دهه های قرن نزده، از رونق بیشتر برخوردار بود و تجاران افغان با روسیه، هند و ایران دررفت وآمد بودند. اما این رونق نسبی ازچنان کمیت وکیفیتی لازم همراه با شرایط مساعد سیاسی وفرهنگی برخور دار نبود که در خور ِ نام "بورژوازی تجاری" باشد.

به نظرمن یکی ازنارسایی های رویکرد شادروان یاری به مسأله بورژوازی درافغانستان، تأکید بیش ازحد برنقش امپریالیسم است؛ بدون آنکه دست کم این نقش را د ررابطه با نقش عوامل درونی ساخت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشوربه عنوان عوامل  بازدارنده و یا احیانا ً تسریع کننده درظهور بورژوازی درافغانستان دراثرش مورد بحث و مطالعه قرار دهد، او حتی این ساخت های درونی را معلول تنها عامل بیرونی یعنی امپریالیسم می داند، در حالیکه جای دیگری به عوامل درونی نیز اشاره می کند، اما بی ارتباط با نقش امپریالسم. به هر حال  نتیجهء این رویکرد به نوعی از تیوری"توطئه گرانه" می انجامد که گویا اگردست انگلیس ها به  افغانستان نرسیده بود، کشور ما به مرحلهء "رشد کلاسیک بورژوازی" رسیده بود! جملات پایین از یاری همین معنی را می رساند:  

"بدلیل نیمه مستعمره بودن افغانستان از طرفی امکان پیدایش و رشد کلاسیک بورژوازی از جامعه افغانستان سلب گردید بود." (همان، 34). 

ویا چند سطربعد تر، یاری  رشد وتکامل موفقانهء بورژوازی درغرب را با عوامل مهم دیگررکودآن درافغانستان مقایسه می کند:

"عوامل مهم واساسی دیگری که موجب رکود شکل گیری بورژوازی شد، کنترول کامل روابط خارجی و در نتیجه بی تحرکی اقتصاد سرمایه داری ملی (و حتی اقتصاد کالایی کمپرادوری) یا درحقیقت اختناق اقتصادی کشور گردید [...] خلاصه اینکه استقلال کشور [درغرب] به خصوص عدم کنترل روابط خارجی از جانب کشورهای پیشرفته تر، موجب گردید تا بورژوازی تجاری پشتوانه و پشتیبان عمده ای برای بورژوازی تولیدی و صنعتی گردد. و این خود نقش تعیین کننده ای دراستقلال شهرها بعنوان مراکز قدرت بورژوازی و سپس حمله براساس و بنیان فیودالیسم داشت. ولی کنترل روابط خارجی افغانستان از طرف انگلیس باعث شد تا تجارت خارجی به حد اقل ممکن خود تنزل نماید و صرف شامل داد وستد تولیدات قبیلوی – شبانی گردد که آن هم نه بشکل تجارت و انباشت سرمایه که بشکل داد وستد جوامع اولیه یا معامله پا باپای (جنس به جنس) بین مردم سرحدی بود. تجارت کوچیها بین افغانستان و هند هیچگاه قادر نبود و نیست که موجب ایجاد طبقه بورژوازی شود...".  (همان، 35)  ودرپاورقی همین بخش، یاری توضیح می دهد:

"درسال 1862 میلادی (دوران امیرشیرعلی خان) میزان تجارت کشور یک ملیون و سه هزار روپیه بوده ... در دوره عبدالرحمن میزان تجارت اگر از حد فوق تنزل نکرده باشد، افزوده نشده است." (همان)

درجملات نقل شده، نکته های مورد بحث کم نیست:

نخست این سوال قابل طرح است که اگر"روابط خارجی افغانستان تحت کنترل کامل" انگایس نبود، آیا "اقتصاد سرمایه داری ملی" از چنان پویایی و تحرک بر خوردار می شد تا "موجب شکل گیری بورژوازی" در کشورگردد؟ یک صفحه بعد تر (36)  و در صفحات (79-81) کتاب یاری با جواب منفی روبرو می شویم. بنا براین نقش "کنترل روابط خارجی" در"رکود شکل گیری بورژوازی" در کشور نمی تواند "مهم و اساسی" باشد.

پس (نکتهء دیگر مورد بحث) مقایسهء افغانستان با غرب که گوبا دراینجا عامل "رکود شکل گیری بورژوازی" کنترل "کامل روابط خارجی" توسط امپریالسیم بوده و در آنجا به دلیل استقلال و"عدم کنترل روابط خارجی"، "بورژوازی تجاری پشتوانه و پشتیبان عمده ای برای بورژوازی تولیدی و صنعتی گردیده است"، درست نیست. این مقایسه ناموجه ریشه در روایت رسمی مارکسیستی دارد که  گویا "مسیر طبیعی" تاریخ درهمه جا، شرق و غرب، تابع  یک "قانونمندی جهان شمول" است که هرجامعه ای برمبنای آن باید مراحل شیوه تولیدی مشخص جامعه اشتراکی نخستین، بردگی، فیودالی،  بورژوازی و سوسیالیستی را طی کند! این برداشت ِ میکانیکی واحد وهمسان از جریان تکاملی تاریخ به دنبال  مباحثات پیرامون نظریه "وجه تولید آسیایی" ( که مارکس بر مبنایی آن به اختصار و بدون تفصیل تمایز سیر تکاملی جوامع آسیایی را از جوامع غربی تبیین کرده بود)  در نیمهء دوم دهه قرن بیستم، با کنارگذاری آن نظریه از جانب استالین به صورت یک دگم مارکسیسم رسمی درآمد. در حالیکه مارکس و انگلس هردو (درآغازطرح بسیار گسترده در مطالعات مقدماتی شان در زمینهء جوامع آسیایی در نظر داشتند و برای این منظور آنها جهت آشنایی و استفاده از منابع دست اول، آغاز به آموختن زبان عربی، ترکی و فارسی  کردند که بعد نتوانستند آن را پی گیری کنند)  ویژه گی های جامعه های آسیایی و تفاوت آنها را با جوامع غربی در نظر داشتند. مارکس برخلاف تقسیمات همسانگرایانهء مارکسیستی رسمی تعمیم پذیر به همه جوامع، در پیشگفتار "نقدی بر اقتصاد سیاسی" (1859) از "شیوهء  تولید آسیایی" در جنب سه شیوه های تولیدی دیگر سخن می گوید:

"در یک طرح کلی می توان از شیوه های تولید آسیایی، باستان، فیود الی و بورژوازی مدرن به عنوان دوره های پیش رفتهء  تشکل اقصادی جامعه نام برد." (مارکس 1983، ص 504)

تقسیمات همسانگرایانهء مارکسیستی که از باور به یک قانونمندی جهانشول در تبیین پدیده های اجتماعی ناشی می شود، تفاوت های جامعه ها را از نظر دور می دارد. در رابطه با بحث ما حتی در کشورهای غربی نیز نقش بورژوازی تجاری یکسان نبوده است، درجا هایی نقش مساعد برای رشد و تکامل بورژوازی صنعتی داشته است (انگلیس، هالند و فرانسه) و در جاهای دیگر (ایتالیا، اسپانیا، پرتگال و آلمان) از اجرایی موفقانهء این نقش عاجز آمده است.

 دیگر اینکه این پرسش به میان می آید که پیش ازجای پا بازکردن امپریالیسم غرب در افغانستان واصلا ً در خاورزمین در مجموع چرا "بورژوازی تجاری" - در صورتیکه دراین جا ها بتوان ازاین مقوله سخن زد - نتوانست "پشتوانه  و پشتیبان عمده برای بورژوازی تولیدی و صنعتی ... استقلال شهرها ... گردد"؟

این برداشت یاری نیزبا وافعیت های تاریخی سازگار نیست که " کنترل روابط خارجی افغانستان از طرف انگلیس باعث شد تا تجارت خارجی به حد اقل ممکن خود تنزل نماید و..."  تجارت در دوره امیر عبدالرحمن خان نسبت به دوره امیرشیرعلی خان تنزل کرده است و یا ثابت مانده است". غبار منتقد بی گذشت عبدالرحمن خان، یگانه نقطه مثبت امیررا در  همین رشد تجارت در مقایسه با دوره امیران قبل از او ارزیابی می کند که به نظرش با انکشاف تبادله جنس و پول، "مقدمه پیدایش سرمایه تجاری را در دایره وسیعی فراهم نمود... و سرمایه تجاری "بسویه ملی" بمیان آمد و درطی بیست سال آینده طبقه بورژوازی تجارتی متراکم گردید و در پهلوی آن فرهنگ جدید ظهور کرد" (غبار 1359ش)

به نظرمن برداشت و تفسیر شادروان غباراز رشد تجارت  بی اندازه خوش بینانه است. او به  رشد نسبی تجارت در دورهء امیرعبدالرحمن خان درمقایسه با تمام قرن نزدهم بیش از اندازه بها می دهد، تا بر اساس آن ظهور "طبقهء بورژوازی تجاری" و با آن مقولهء پیدایش روشنفکران نوین (باوجود کمیت و کیفیت نه چندان چشمگیر آن) و اصلاحات امیر حبیب الله خان را در آغاز قرن بیستم توجیه کند. اما به هرحال همان رشد نسبی تجارت  خلاف ادعای شادروان یاری را می رساند که گویا تجارت در زمان امیر عبدالرحمن نسبت به دورهء امیر شیر علی خان تنزیل کرده است. برعکس از یک طرف وضع تجارت در زمان امیر عبدالرحمن خان که کنترل کامل روابط خارجی را به انگلیس ها سپرده بود، وضع نسبتا ً بهتر یافت؛ و از جانب دیگراین "کنترل کامل روابط خارجی" کشور به معنای "تنزل تجارت خارجی" آن نبود. چون قسمی که در بالا ذکر شد، تجارت افغانستان در نگاه انگلیس که "آفتاب در ساحهء پهناور سیطره اش غروب نمی کرد"،  چون مگسی بود در پشت پیلی؛ بی مقدارترازآنکه تا رقیبی باشد برای منافع بی حسابش .

باری  رویکرد ِ موجه دراین رابطه و در رابطه با هر پدیدهء اجتماعی دیگر، آغازازساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ِ درونی نهاد های کشوراست با طرح این سوال که این ساختارها تا چه اندازه امکانات بالقوه را برای رشد و تکامل مثلا ً "بورژوازی تجاری" ، "بورژوازی صنعتی" و یا "دولت – ملت" در درون خود حمل می کرده است یا می کند؛ و بعد در قدم دوم است که نقش عامل بیرونی – در اینجا امپریالیسم انگلیس- (که همواره در مقایسه با نقش درونی از اهمیت ثانوی برخوردار است) باید مطرح گردد که تا چه اندازه درمسیراز قوه به فعل آمدن این پدیده ها – درینجا"بورژوازی"– مزاحمت و اخلال ایجاد کرده است.

شاید برای جلوگیری ازاستنباط های انتزاعی به دورازواقعیت، بد نیست که خود را با پرسش های"غرب مدارانه" ماکس وبر مواجه کنیم:"چرا کاپیتالسیم و یا دوات مدرن در باختر زمین ظهورکرد، نه درخاور زمین؟" این پرسش های ماکس وبردست کم این حسن را دارد که برای فقدان ظهور "بورژوازی" درکشورما، تنها به یک یا چند عامل آنهم دریک مقطع کوتاه زمانی (یک قرن یا دو قرن) بسنده نکنیم، بلکه عوامل گوناگون درونی درخود یک واحد مشخص فرهنگی- اجتماعی - اقتصادی -سیاسی را در گستره زمانی قرون و اعصار در نظر بگیریم.

نکتهء کلی و درخور یادآوری در رابطه با همهء نویسنده گان مورد نقد  بررسی درینجا این است که دیدگاه های شان در بارهء نقش تجارت و سرمایه تجاری باوجود رنگ مارکسیستی، مارکسی نیست؛ به این معنی که آنان با دیدگاه مارکس در در این زمینه آشنایی نداشتند. اگر چنین می بود، این همه تأکید بر نقش "بورژوازی تجاری" و دلبستگی به آن روا  نمی داشتند.

مارکس بر نقش چند پهلویی "سرمایه تجاری"  هم در درون جوامع باختر و هم خاورزمین  توجه زیاد داشت. او در "گروند ریسه" و جلد سوم "کاپیتال"  مشروحا ً به این پدیده می پردازد. این نکته نیز درخور یاد آوری است که مفهوم "بورژوازی تجاری" یک مفهوم غیر مارکسی است؛ چیزی به نام "بورژوازی تجاری" برای مارکس وجود ندارد، زیرا "بورژوازی" برای او  تنها در شکل "روابط تولیدی" مطرح است. مارکس از "سرمایه تجاری" سخن می گوید، نه از "بورژوازی تجاری". حرف اصلی مارکس در نقش "سرمایه تجاری" و نقش "روابط پولی" این است که این دو الزاما ً به بورژوازی منجر نمی شود. برای این امر باید عواملی چندی با ترکیب خاصی جمع گردد. در قدم اول مارکس برای تجارت نقش انحلال کنندهء سازمان های تولیدی موجود ماقبل سرمایه داری قایل است و آن هم در صورت کم و کیف قابل توجهء آن:

"اما این که  تا چه حدودی  [تجارت] انحلال شیوهء تولیدی قدیم را باعث می شود، در بدو امر وابسطه به استحکام و ساختمان درونی آن است. و اینکه این روند ِ انحلال به کجا می انجامد، یعنی کدامین شیوهء تولیدی جدید جایی [شیوهء تولیدی] قدیم را می گیرد، بستگی به تجارت ندارد، بلکه منوط است به خاصیت خود شیوهء تولیدی قدیم [...] از این امر استنباط می شود که این پیامد ها [کدامین شیوهء تولیدی جانشین شیوهء دیگر می گردد] خود مشروط به  شرایط کاملا ً دیگری است تا به تکامل سرمایه تجاری." (مارکس: کاپیتال، ج 3، ص 344)  

به همین گونه از دید مارکس:

 "اما وجود تنهای سرمایهء پولی (das bolße Dasein des Geldvermögens) [تأکید در متن] و حتی حصول یک نوع  استیلا از جانب آن هرگز کافی نیست تا این انحلال به سرمایه صورت گیرد ..." (مارکس: "گروندریسه"، ص 413)

خلاصه کلام از دید مارکس "سرمایه تجاری" در ادوار مختلف در خاور و باختر وجود داشته است، اما قادر به تبدیل یک ساخت اجتماعی  به روابط کالایی  نبوده است. به این دلیل که "سرمایه تجاری چیزی نیست به جز از کارکرد سرمایه در چارچوب حوزهء گردش [...] اما در روند گردش هیچ ارزشی تولید نمی گردد، پس نیزهیچ ارزش اضافی یی [...]". همین گونه نیز  "سرمایه تجاری نه ارزش می آفریند و نه ارزش اضاقی،  یعنی نه مستقیم. .." (کاپیتال، ج 3، ص 291-292). همان طور که ذکر یافت، اهمیت "بورژوازی تجاری" در  شیوه تولیدی ماقبل سرمایه داری در نقش انحلال گرانهء آن نهفته است، آن هم  در صورت "استحکام و ساختمان درونی" آن؛ و نقش آن دردرون نظام سرمایه داری چنین است: "تا جای که به کوتاه کردن زمان گردش سهمی ادا کند، می تواند غیر مسقیم به افزایش ارزش اضافی که به وسیلهء سر مایه دار صنعتی  تولید می گردد، کمک کند."   (همان، ص 291).

دیدگاه ماکس وبر (Max Weber)  در نقثش "سرمایهء تجاری" با دیدگاه مارکس مشابه است. "سرمایه تجاری" – وبر مکررا ً بر  این نکته تأکید می ورزد - می تواند "اصلا ً تحت تقریبا ً همه شرایط  ِ ساختار های [اجتماعی] قابل تصور، هرچند با میزان متفاوت" بوجود آید ( شلوتر:1987، ص 67).  

ماکس وبر برتفاوت میان جوامع شرقی و غربی بیشتر تأکید می ورزید. یکی از نظریه های ماکس وبر این است که استقلال شهرها از دولت از ویژه گی های شهرهای باختر زمین است. از دیدگاه او شهرها با رونق بسیارتجاری درخاور نیز وجود داشته است، اما بدون استقلال. و همین امر نیز از دیگاه وبر (از جمله) علت  به وجود آمدن بورژوازی شهری درغرب را تبیین می می کند.

در پایان این نکته را بایست اضافه کرد که نویسندگانی که در آینده در بارهء چگونگی پدیدهء بورژوازی در افغانستان چیزی می نویسند، چه با دیدگاه های یاری مخالف باشند و چه موافق، نمی توانند  استفادهء انتقادی اثرش را از نظر دور نگهدارند. مهمتر از همه در نقد دیدگاه های آن شادروان بایست این واقعیت دردناک را همواره در خاطر داشت که شهادت او به دست دژخیمان "حزب دموکراتیک خلق" برای همیشه امکان تجدید نظر و بسط دادن به نظریاتش و خلق آثار دیگر را از وی ربود و همین گونه از  استعداد های بیشماردیگر این مرز و بوم.

نطر کلی به موضوع

در این نوشته سعی کردم تا نشان دهم که چسان یک نظریه با پذیرش غیر نقادانهء آن به اسطوره استحاله می یابد و به این ترتیب نزدیک به نیم قرن بدون چون و چرا نزد روشنفکران ما به صورت یک باور ِ "علمی" درمی آید . این موسولونی بود که  به خوبی دریافته بود که اسطوره هیچ ضرورتی ندارد تا ریشه در واقعیت داشته باشد، باورداشتن بدان کافی است که آنرا به یک قدرت سخت جان تبدیل کند.

از " بورژوازی تجاری"  درزمان امیر شیر علی خان سخن گفتن نادرست است و ایجاد رابطه میان این مقوله واصلاحات امیر نیز یک رابطهء کاملا ً  ناموجه است. اصلاحات امیرشیرعلی خان بدون وجود "طبقه بورژوازی تجاری"  و یا حتی تأ ثیر سید جمال الدین که این همه از آن بدون ارائهء دلایل سخن می رود به خوبی و روشنی  قابل تصورو تبیین است. به همین ترتیب  سخن گفتن از دگرگونی در ساخت اقتصادی جامعه در اوایل قرن بیستم  و تبیین بوجود آمدن نخستین نهضت روشنفکری بر مبنای آن با واقعیت تاریخی و اجتماعی آن دوره  ناسازگار است.

تلاشهای امیرشیر علی خان در اصلاحات نسبی نظام اداری دولتی که  تشکیل اردوی منظم، هیئت وزرا، نظم و نسق سیستم مالیاتی، ادارات پسته و  مخابرات، تأسیس دو مکتب (ملکی و نظامی)، آوردن مطبعه لیتوگرافی و نشر نخستین جریده درافغانستان " شمس النهار" - بیشتر آنها نیزناتمام و ناقص ماند- از ثمرات آن اصلاحات نسبی بود، آنطورکه از جانب بسیاری از نویسندگان ما با مبالغه در ارزش آنها القاء می گردد، نه مدیون نیازهای "طبقه بورژوازی تجاری" موهوم و یا وجود یک قشرروشنفکری  (زیرا درآن زمان نه چنین طبقه ای وجود داشت و نه ازقشرروشنفکر به مفهوم جدید کلمه خبری بود) بود، بلکه این اصلاحات پیش ازهمه از نیازهای عملی خود امیرشیرعلی خان برای حفظ و حمایت امارت اوازرقابت های درونی خاندانی و نزاع های قبیلوی و دشمنان خارجی ناشی میشد. او می خواست با تشکیل یک دولت قوی مرکزی، کشور و حاکمیت خود و اخلافش را  از خطر رقابت ها ونزاع ها ی پی در پی  قبیلوی آسوده کند. امیر شیرعلی خان الگو های مورد تقلید در این زمینه هارا پیش روداشت.

ترک های عثمانی که درقرن نزدهم بسیاری از ساحات امپراطوری شان را دربالکان از دست داده بودند، و حتی در مصر- مهمترین سرزمین عربی تحت ادارهء شان - عملا ً نفوذی نداشتند و دربرابرقدرت های اروپایی ازقبیل  بریتانیا، فرانسه و روسیه به صورت روزافزون احساس بیچارگی میکردند، به تلاشهای اصلاحی در نظام اداری و نظامی برای رفع خطر متلاشی شدن امپراطوری شان دست زدند که مشهورترین این اصلاحات همانا " تنظیمات" است که از1939 آغازو تا 1976 ادامه یافت که گسترهء آن حوزه های فرهنگی، آموزشی و قانون گذاری را بر مبنای الگوهای سکولارغربی فرا می گرفت.  دولت قاجارایران نیز به دنبال شکست های  تحقیرآمیز ازروسیه به تأسی ازاصلاحات ترکان عثمانی، به ابتکار صدراعظم کاردان امیرکبیر آغاز به اقدامات اصلاحی نمود. با تأسیس " دار الفنون" در 1852، درست سه سال بعد از تأسیس " دارالفنون" در استانبول، نخستین مدرسهء مدرن با رشته های نوی درسی زیرادارهء استادان غربی در ایران جای پا باز کرد.

امیرشیرعلی خان صرف نظر از تأثیرِ "پیشنهادات سید جمال الدین افغانی"، ازآنچه درهمسایگی افغانستان می گذشت،  قطعا ً نا آگاه نبود. بخصوص که امیرازطریق پسرش محمد یعقوب خان از وضع در بارتهران در زمان ناصرالدین شاه قاجاراطلاع داشت. زیرا بعد از شکست خوردن  ازبرادرانش محمد افضل خان و محمد اعظم خان و از دست دادن کابل، " پسرش محمد یعقوب خان را (ازهرات) با نامه و هدایا، به دربارناصرالدین شاه قاجار به تهران فرستاده از او برای استرداد کابل کمک خواست" (فرهنگ، ج 1، 1371 ش: 325).   

سرانجام به پرسش های که در آغاز مطرخ کردیم، باز گردیم:

- آیا اصلاحات امیرشیرعلی خان در خور آن است تا آنرا با ظهور "بورژوازی تجاری" و "جنبش روشنفکری" ربط داد؟

- و یا اصلا ً در آن زمان مقوله ای به نام "بورژوازی تجاری"  یا  "روشنفکر" به مفهوم جدید کلمه و "جنبش روشنفکری" وجود داشته است تا این ارتباط را توجیه نماید؟

- و بالاخره آیا می توان چیزی به نام "بورژوازی تجاری" را به عنوان "زیربنای" اصلاحات امیر حبیب الله خان و جنبش مشروطه در نظر آورد؟

با اسطوره زدایی از این مفاهیم به روشنی می توان جواب داد: نه !            


یادداشت ها:

1. به شهادت خود غبا ربر جریان تحریف و سانسورکتاب "احمد شاه بابا" ودیگرآثارش به صفحات 191-192 همان کتاب مراجعه کتید.

2. میلز در نقد "تئوری کلان" با یکی ازنظریه پردازان مهم آن تالکوت پارسونز می نویسد که صاحبان این نظریه به ارائهء تعریفات روشن ومشخص ازمفاهیم توجه نمی کنند. ازدید اومقوله های چون"کاپیتالیسم"، "قشرمتوسط"، "بروکراسی"، "نخبگان" و یا"دموکراسی توتالیتر"  دارای سلسله مراتب (هیرارشی) است وهرمرتبهء دارای معانی ناروشن است که هنگام مطالعه وتحقیق بایست به تمام مراتب آن توجه ودقت به خرچ داد. مثلا ً زمانیکه از"کاپیتالیسم" سخن میگوییم، منظور  ما از کاربرد آن دقیقا ً  چیست؟ "آیا مراد ما از کاربرد وازهء "کاپیتالیسم" فقد این امر است که تمام وسایل تولید درمالکیت های شخصی قراردارند؟ یا این مفهوم تصور یک بازار آزاد را به مثابه میکانیسم تعیین کننده برای قیمت ها، مزدها، حقوق و سود نیز دربردارد؟ و به چه میزانی می توانیم فرض کنیم که این مفهوم از نگاه تعریف هم یک نظم سیاسی و هم یک نهاد اقتصادی را هدف قرارمی دهد؟ من به طرح چنین پرسش های به عنوان کلید اندیشهء منظم مینگرم، ودرصورت فقدان آنها در به روی "فتیشیسم مفاهیم"  (Begriffsfetischismus) باز و بازتر می گردد." (ص 72/73)


منابع:

  • افغانی، سید جمال الدین: تتمه البیان فی التاریخ الافغان. مترجم: خوگیانی، محمد امین. چاپ 2، پشاور 1373ش.
  • الفنستون، مونت استوارت: افغانان. جای، فرهنگ، نژاد (گزارش سلطنت کابل). ترجمهء فکرت، محمد آصف. مشهد  1373ش
  • انوشه، حسن [زیر نظر]: دانشنامهء ادب فارسی در افغانستان. جلد 3، تهران 1378ش.
  • بی بی سی: گفتگو با پرتو نادری در برنامهء "جوی بار لحظه ها. چگونگی رویکرد شاعران افغان به ضرورت تحول در شعر"، سه شنبه 8 مای، 2007.
  • سعدی، مصلح الدین: گلستان سعدی. تصحیح: فروغی، محمد علی. تهران 1376ش.
  • حبیب، اسدالله:  ادبیات دری در نیمه اول سدهء بیستم. کابل 1366ش.
  • غبار، میرغلام محمد: افغانستان در  مسیر تاریخ. جلد 1، چاپ 2 (پیام مهاجر)، قم 1359ش.
  • غبار، میر غلام محمد: افغانستان در مسیر تاریخ. جلد 2، ورجینیا 1999م.
  • غبار، میر غلام محمد: احمد شاه بابا. چاپ دوم، پشاور 1376ش.
  • فاریابی، پویا: سبک و مکتب در ادبیات و پنج نبشتهء دیگر. کابل  1367ش
  • فرهنگ، محمد صدیق: افغانستان در پنج قرن اخیر (3 جلد). قم 1371ش.
  • کشمیری، حمید: اکبر نامه. کابل 1330ش.
  • یاری، اکرم: چگونگی پیدایش و رشد بورژوازی در افغانستان. برلین 1360ش.
  • Emadi, Hafizullah: State, Revolution, and Superpowers in Afghanistan. New York 1990 (Karachi 1997)
  • Gregorian, Vartan: The Emergence of Modern Afghanstan. Politics of Reform and Modernisation 1880-1946, Stanford University Press 1969.
  • Marx, Karl: Grundrisse der Kritik der politischen Ökonomie. MEGW, Bd. 42,  Berlin 1983.
  • Marx, Karl: Das Kapital. Bd. 3, Berlin 1987.
  • Marx, Karl: Zur Kritik der Politischen Ökonomie. in: Marx – Engels:    1973.
  • Mills, Charles Wright: Kritik der soziologischen Denkweise. Darmstadt 1973.
  • Schluchter, Wolfgang: „Zwischen Welteroberung und Weltanpassung Überlegungen  zu Max Webers Sicht des frühen Islams“. in: ders. (Hg.): Max Webers Sicht des Islams. S. (11-124). Frankfurt/Main 1987