سايت‌های ديگر:
 


نوشتهء احمد حسین مبلغ

(13 جون 2007)

ما می خواهیم که موضوع مطالعه، نقد و بررسی باشیم، نه اینکه مورد سرقت قرار گیریم.

(نقد و جامعه)

برای دریافت متن کامل مقالهء احمد حسین مبلغ:

«تأملی بر گفتار های روشنفکری در افغانستان»

برای دریافت متن کامل دو "مقاله" حفیظ الله شریعتی: 

  1. «بررسي گفتمان سياسي روشنفکران افغانستاني و انعکاس آن در دو فصلنامه سراج و توسعه»
  2. «گفتمان قومی روشنفکری در افغانستان»

بررسی اندیشه ربایی (Plagiarism)

در پایان نامهء حفیظ الله شریعتی

از مقالهء من

اشاره:

حدود سه هفته قبل BBC در برنامهء "اندیشه و هنر"، از قحطی اندیشه و هنر، گفتگویی با حفیظ الله شریعتی (به مناسبت سپری کردن پایان نامهء تحصیلی ایشان با دستیابی به بهترین درجهء ممکن از دانشگاه علامه طباطبایی در تهران) به عمل آورد که این جانب نیز از شنودن آن - باوجود بی ارتباط بودن موضوع با برنامهء بی بی سی، اما به هر حال دال بر موفقیت علمی هموطنی- خوشنود گردید. از کجا می دانستم که پایان نامهء عالی حفیظ الله شریعتی نتیجهء اندیشه-دزدی (Plagiarism) از مقالهء من زیر عنوان "تأملی بر گفتار های روشنفکری در افغانستان"  است.

آنچه را که حفیظ الله شریعتی در سایت انترنیتی اش  www.sahar420u.blogfa.com در سرآغاز موارد سرقتش "فشرده ی پایان نامه" و یا  "خلاصه ی پایان نامه" اش (در بلاگ "و یک اشاره" دربخش نظرات) می نامد، در واقع دید گاه، رویکرد، روش و طبقه بندی های ناشی از  ثمرهء کارفکری من است در همان مقالهء نام برده از این جانب. و آنچه که در این جا از نظر خوانندگان می گذرد، بررسی این پلاگیاریسم است با این فراخوانی که ثمره و نتایج فکری ام که مورد غارت قرار گرفته اند، به خودم باز گردانیده شوند، نه بیشتر و نه کمتر.     

یادداشت:

جهت مقایسه، جملات اصلی از نوشتهء من با جملات و اندیشه های به تاراج رفته از جانب شریعتی کنار همدیگر در جدول آمده است. و گذشته از آن مقالهء من با "فشرده ی پایان نامه" شریعتی به صورت کامل آن از نظر خوانندگان می گذرد.

  چگونه به اندیشه-دزدی حفیظ الله شریعتی برخوردم؟
سه ماه قبل دوستم دهقان زهما از طریق تیلیفون از نوشته ای از حفیظ الله شریعتی  با عنوان "رسانه ها سرکوب گرند. بررسی تطبیقی مکتب فرانکفورت، مکتب مطالعات فرهنگی و مکتب اقتصادی، سیاسی رسانه ها http://www.sahar420u.blogfa.com/در حوزه مطالعات انتقادی رسانه ها" در: فصلنامهء "خط سوم"، بهار و تابستان 1385،شماره 7-9، صص 39-45" با خوشی یاد کرد به اضافهء این پیشنهاد که آن نوشته را در صورت اجازت نویسندهء آن حفیظ الله شریعتی در سایت "نقد و جامعه" که در آن زمان در فکر افتتاح آن بودیم، چاپ کنیم و اما با این شرط از جانب ما که حفیظ الله شریعتی مراجع و مآخذ مورد استفاده در مقاله اش را نیز بیاورد، زیرا در "خط سوم" نوشته اش بدون هیچگونه ذکر ماخذی نشر شده است و این امر خود در قدم اول بی اعتنایی و سهل انگاری نویسنده و به ویژه مسئولین مجله "خط سوم" را می رساند و این نیز چیزی بود که ما را اندکی درمورد بی غل وغش بودن نوشتهء حفیظ الله شریعتی به شک و تردید انداخت، اما حسن نیت ما در بارهء او قوی تر از این شک و تردید بود. تا اینکه دیروز شک و تردید ما در مورد حفیظ الله شریعتی به یقین تلخ مبدل شد و حسن نیت ما نیز به باد رفت، آدمی که می خواستیم همرهء ما در"نقد و جامعه" باشد، این چنین از آب در آمد،

"چون صبوح تشنه کاندر خواب بیند آب

واندر آب بیند سنگ"  (م. امید)

دیروز بود، از دهقان زهما  ایمیلی دریافتم دال بر یافتن آدرس ایمیل و نیز آدرس صفحه انترنیتی حفیظ الله شریعتی (http:/sahar420u.blogfa.com). با خوشی این سایت را باز کردم، اما از خواندن همان آغازین سطور نوشتهء شریعتی به وحشت افتادم، هرچه پیشتر رفتم، بیشتر به حیرت و وحشتم فزوده شد. من از دزدی اندیشهء دیگران (Plagiarism) چیز های خوانده و دیده بودم، اما نه به این صورت ناشیانه که دزدی این چنین از پی خود نشان پا بگذارد.

حفیظ الله شریعتی در دو مقاله اش  "بررسی گفتمان سیاسی روشنفکری افغانستانی و انعکاس آن در دو فصلنامهء سراج و توسعه، 20 جوزا شمسی"  و "گفتمان قومی روشنفکری در افغانستان، 11 اردبیهشت 1386 شمسی" (که به گفتهء خودش "فشرده ی پایان نامهء شان است) از مقالهء محفیظ الله شریعتی ن "تأملی بر گفتار های روشنفکری در افغانستان"، نه تنها پاره های طولانی آن را بدون ذکر منبع رونویسی کرده است و تمام بخش مقالهء دومی اش را از نزدیک به سه صفحهء مقالهء من ساخته است، بلکه ایده ها، نگرش ها، سنجش ها و دوره گذاری های مرا در باب "گفتار روشنفکری در افغانستان" نیز به خود نسبت داده است، آری  چپاول کرده است، بدان دستبرد زده است، دزدیده است. حالا باور نزدیک به یقین دارم که مقالهء چاپ شدهء شان در "خط سوم" نیز از این گونه غل و غش ها بیرون نیست. امیدوارم که این باور راست نیاید، اما وقتی که می بینم کسی که به غیر از ادعا های بی جا، توانایی نوشتن یک مقالهء آبرومندانه در زمینهء گفتار های روشنفکری در افغانستان را ندارد، از عهدهء تهیه مقالهء با عنوان "رسانه ها سرکوب گرند. بررسی تطبیقی مکتب فرانکفورت، مکتب مطالعات فرهنگی ..." نیز نمی تواند برآید؛ به خصوص که غیاب مراجع مورد استفاده در آن مقاله، این گمان را تقویه می کند.

باری، دراینجا من خواننده را با مقایسهء مقالهء من با موارد سرقت حفیظ الله شریعتی از آن در نوشته اش به داوری فرا می خوانم. 


مقالهءاحمد حسین مبلغ (اصل)

مقالات حفیظ الله شریعتی (سرقت)

گفتار های روشنفکری در افغانستان

به نظر من از مرحلهء پیدایی روشنفکران افغان به مفهوم نوین آن در آغاز قرن بیستم تا این هنگام که یک قرن را احتوا می کند، می توان از پنج گفتارروشنفکری افغان سخن زد:

  1.  گفتارملی روشنفکران
  2. گفتاردموکراتیک روشنفکران
  3. گفتارایدیولوژیکی روشنفکران
  4. گفتاراتنیکی روشنفکران
  5. گفتار جامعه مدنی

ازین پنج گفتارروشنفکران، سه گفتار اول را پشت سرگذاشته ایم. چهارمی (گفتاراتنیکی)، گفتارحاکم و مسلط  روشنفکران ما ازسنتی و مدرن است. آخری ("گفتار جامعه مدنی") که امروز بیش از همه سرزبان هاست، و می تواند تنها بدیل برای بیرون رفت ما از"گفتاراتنیکی" باشد، هنوز به صورت یک مفهوم و آرمان پدیدار است که تحقق آن درجامعه، به عهده آن عده از روشنفکران ماست که خویشتن را دربرابر بیماری های ایدیولوژی زدگی و قوم گرایی وقایه کرده اند

ناگفته پیداست که جهت گیری های قومی درهمه دوران های فعالیت های روشنفکری محسوس بوده است، اما نه (از سه دهه بدینسو) به عنوان یک جهت گیری حاکم در گفتار روشنفکری افغان

بررسي گفتمان سياسي روشنفکران افغانستاني و انعکاس آن در دو فصلنامه سراج و توسعه

روشنفکران افغانستان را از نظر سير مبارزاتي و تحول گفتماني سياسي به پنچ دوره مي توان تقسيم کرد

1- روشنفکران آزادي خواه و مشروطه طلبروشنفکران ملي گرا و اصلاح طلب

( گفتمان ملي روشنفکران افغانستان)

2-روشنفکران منتقد و قانون طلب ( گفتمان دموکراتيک روشنفکري افغانستان)

3-روشنفکران ايدئولوژي گرا و قدرت طلب ( گفتمان ايدئولوژي روشنفکري)

4- روشنفکران قوم گرا ( گفتمان قومي روشنفکري)

5- روشنفکران دموکراسي خواه و جامعه مدني ( گفتمان جامعه مدني روشنفکري )

ازين پنج گفتمان روشنفکري، سه گفتمان اول را پشت سرگذاشته‌ايم. چهارمي (گفتمان قومي)، گفتمان حاکم و مسلط روشنفکران ما ازسنتي و مدرن است. آخري گفتمان جامعه مدني») که امروز بيش از همه سرزبان‌هاست، و مي‌تواند تنها بديل براي بيرون رفت از"گفتمان قومي" باشد، هنوز به صورت يک مفهوم و آرمان وجود دارد که تحقق آن در جامعه، تنها از روشنفکراني برمي‌آيد که از بيماري‌هاي ايديولوژي زدگي و قوم گرايي دوري گزيده باشد. (شریعتی سه جملهء ذیل را از بخش دیگر همین مقاله ام با جملات بالا پیوند زده است، "ا. ح. مبلغ") پيداست که جهت‌گيري‌هاي قومي در همه دوران  فعاليت‌هاي روشنفکري محسوس است، که به عنوان گفتمان غالب وجود داشته است. حتي در بهترين شرايط موجود.

حفیظ الله شریعتی در جایی از نوشته اش، طبقه بندی بالا را از نوشتهء من چنین به خود نسبت می دهد:

"در اين  پژوهيش ابتدا کوشش شده که با نگاهي به مفهوم گفتمان ونظريه هاي مطرح درباره آن، گفتمان هاي روشنفکري در افغانستان بررسي و طبقه بندي شود، و پس از آن با روش تحليل گفتمان در سه سطح  توصيف ، تفسير و تبيين، بر اساس روش فرکلاف، چهار سرمقاله از فصلنامه توسعه و چهار سر مقاله از فصلنامه سراج مورد بررسي قرار گرفت. در پايان، خلاصه و دريافته هاي تحقيق آورده شده است."

به مقایسهء نوشته ام با مقالهء دیگر حفیظ الله شریعتی که به استثنایی پنج سطر اول آن، مابقی آن (97%) از نوشتهء من است، ادامه می دهم

احمد حسین مبلغ (اصل)

حفیظ الله شریعتی (سرقت)

گفتاراتنیکی روشنفکران

کودتای خونین "7 ثور" 1357 (27 اپریل 1978) با ریختن خون داود خان با اعضای خانواده اش آغاز شد و با کشتار، شکنجه، زندان، اعدام های دسته جمعی مردم و روشنفکران واشغال نظامی کشورما تداوم یافت. هررژیمی،  صرف نظراز شکل سیاسی آن، جهت استحکام پایه های قدرتش ( به خصوص در آغاز) طالب مشروعیت  درمیان رعیت ویا شهروندانش است. اما رهبران"حزب دموکراتیک خلق" ازغرورابلهانه چنان سرشار بودند که برای تحکیم پایه های رژیم نوبنیاد شان، هیچ نیازی به مشروعیت یابی احساس نمی کردند. ازهمان آغاز، با برانگیختن ترس و ارعاب به  دستگیری های وحشیانه مردم  ازهرقشری، جوالی، کاسب، دهقان، شاگردان مکاتب و محصلین و استادان دانشگاه دست زدند.

درتاریخ معاصر افغانستان، ازآغازقرن بیستم، تعقیب وآزار و سرکوب مردم ما، به ویژه روشنفکران ما، چنین ابعاد گسترده  نیافته بود. مسلم است که معماراین ماشین سرکوبی درآغازحفیظ الله امین بود، اما در قدم بعدی  تره کی و درگام  بعدی تر سایر رهبران "خلق"  به نحوی مسئول این همه جنایات هستند. تره کی در صورتی که می خواست، می توانست با داشتن اوتوریته به عنوان رهبر حزب، از زندانی کردن ها،  شکنجه نمودن ها و اعدام های وحشت آور"اگسا" جلوگیری کند. و به همین گونه سایر رهبران "خلق" با بلند کردن آواز شان برای انتقاد، امکان آنرا داشتند تا ازدامنه و وسعت وحشی گری های امین تا اندازه زیاد بکاهند، زیرا امین درماه های نخستین کودتا و حتی تا کمی پیش ازخفه کردن تره کی  در تصاحب تمام قدرت حزبی و دولتی نبود. اما واقعیت امراین است که بیشتر جنایات امین به رضایت شخص تره کی وبخشی از رهبری و سکوت ناشی ازجبن و ترس بخش دیگراز رهبری "خلق" عملی شده است. همان طور که اشاره شد، نوشتن تاریخ سرکوبی روشنفکران دردو دهه اول و از دهه سی تا دهه شصت را مرهون غبار و سید مسعود پوهنیارهستیم. اما تاریخ شکنجه و اعدام های دسته جمعی مردم و روشنفکران ما توسط "حزب دموکراتیک خلق" تا هنوز به رشته تحریردر نیامده است. آثاری که تا هنوزازجانب بعضی ازرهبران"خلق" و"پرچم" دردست داریم، بیشترجنبه دفاعی دارد، تا جنبه ای روشنگرانه با یک دید انتقادی در برابر حزب، رهبری و جنایات آن. این کتاب ها، با وجود بعضی از جوانب سودمند آنها، آنچه که مربوط به آشکار ساختن واقعیت های تاریخی حزب و روابط آن با روسیه شوروی ورهبران آن می گردد، ، فاقد ارزش تاریخی واز این  جهت  مأیوس کننده اند.

به هرصورت با کودتای شوم وخونبار"7 ثور" توسط "حزب دموکراتیک خلق" به رهبری  تره کی، امین و کارمل، "گفتار ایدیولوژیکی روشنفکران" برمبنای قرائت روسی آن، به صورت گفتار حاکم (ایدیولوژی دولتی) درآمد. درمکاتب، ادارات دولتی و فابریکه ها برنامه های ایدیولوژیکی  با برگذاری "سازمان" های جوانان به موازت آن برپا گردید. در فاکولته ها به این منظوراثری از تره کی تدریس می شدصورت نمادین این سیاست  ایدیولوژیکی  مبتذلانه، درافزایش  بی حد وحصر شعارها و بیرقها به رنگ سرخ وگذاشتن  بروت از جانب حزبی ها آشکار می شدبیرق ملی کشور نیزاز سه رنگ سیاه، سرخ و سبزبه یک رنگ کاملا ً سرخ تقلیل یافت.

طوریکه می دانیم، با همه گیرشدن ترور و وحشت ازجانب رژیم، مقاومت مردم ما نیز تمام  نقاط کشوررا فرا گرفت. روس ها دراول خواستند تا با آشتی دادن رهبران"خلق" (تره کی) و"پرچم" (کارمل)، حفیظ الله امین را از صحنهء  سیاسی بیرون کنند و با مسئول ساختن او درهمه جنایات، رژیم را از سراشیب سقوط، با شریک ساختن دوباره "پرچم" در قدرت، نجات دهند. با پیش دستی امین، این نقشه روسها به شکست مواجه شد

و "رهبر نابغه شرق" (تره کی) بوسیله "شاگردوفادارش" امین خفه شد. سه ماه بعد روسها با اشغال بی شرمانه نظامی کشورو آوردن کارمل درقدرت، با کشتن امین انتقام ناموفق نقشه قبلی شان را برای ازبین بردن او گرفتند ومهمتراز همه رژیم "حزب دموکراتیک خلق" را اززوال حتمی به وسیلهء مقاومت سرتاسری مردم افغانستان تا ده سال دیگر نجات دادند.

سالهای دهه هشتاد، سالهای تدریجی ایدیولوژی زدایی است. هم احزاب اسلامی در مقاومت علیه اشغالگران روسی، و هم حزب کمونیست "دموکراتیک خلق" با هردو شاخه آن از موضعگیری ایدیولوژیکی شان عقب نشینی می کنند. تنوع قومی دراحزاب رنگ می بازد و درهر حزبی، اتنیک خاصی، هستهء رهبری و اعضای آن را تشکیل می دهد و یا همین عنصر اتنیکی به صورت عامل عمده ء انشعابات دراحزاب و سازمان ها درمی آید. بگذریم از اینکه بسیاری از این گروه ها (به گفتهء خودشان تنظیم ها) که بعد از اشغال کشور مثل سمارق از زمین سردرمی آورند، ازهمان آغازوجود شان را مدیون وابستگی های قومی و کمک های سرسام آورکشور های خارجی هستند.

باری عقب نشینی ایدیولوژیکی ازجانب رژیم دست نشانده، از جمله درتعمیر کردن و بازسازی مساجد، تغییرنام حزب به "وطن" و تغییر رنگ بیرق تبارزمی یابد. انگیزه ها و وابستگی های قومی، زبانی ومذهبی تدریجا ً خودنمایی می کنند. درحزب "دموکراتیک خلق" با وجودی که این فرایند با انشعاب آن دو سال بعد از تأسیس آن در 1967 آغاز شده بود وبا دور کردن "پرچم" از قدرت کمی بعد از کودتای 7 ثورشدت یافته بود، در دهه هشتاد هرچه بیشترتسریع می شود. سرانجام آنچه که موجب زوال رژیم شد، نه رجحان توانایی نظامی احزاب اسلامی برقدرت نظامی حزب "دموکراتیک خلق" بود، بلکه قبل از همه همین تناقض درونی حزب ناشی از حاد شدن تضاد های اتنیکی بود. زوال رژیم نیز نه توسط پیروزی نظامی "مجاهدین" بر حزب صورت گرفت، بلکه قدرت سیاسی که  به شکل مضحک آن بجا مانده بود، توسط جناحی از رژیم یه "مجاهدین" تفویض شد. در حالیکه جناح اتنیکی دیگری رژیم سعی داشتند تا "قدرت" را به گروه اتنیکی دیگری "مجاهدین" واگذارند. این واقعیت نیز در بازی ظریفانهء زمان انعکاس یافت: "7 ثور" "حزب دموکراتیک خلق"، با شتاب وبی تأخیربه "8 ثور" "مجاهدین" پیوستبنا براین نمی توان از یک تسخیر ظفرگون کابل سخن زد.

با زوال رژیم نجیب و آمدن مجاهدین در صحنه در دهه نود که وضعیت کشورشکل خونین ترو تراژیکترازگذشته را به خود می گیرد، مضمون و محتوای "گفتاراتنیکی" نیز بیشترازپیش برجسته ترمی گردد. ازاین به بعد "گفتارقومی" به گفتار مسلط درمیان روشنفکران ما ازچپ گرفته تا راست، ازمحافظه کار گرفته تا سوسیال دموکرات و لیبرال مبدل می گردد. قومیت به  صورت پناهگاه امن و لذت بخشی درمی آید که در زیر چترآن می توانی هرگم شده ازمسلمان و کمونیست و سوسیالیست  و لیبرال و دموکرات و ناسیونالیست را دریابی. آوازروشنفکرانی که فرآسویی"گفتار ایدیولوژیکی" شکست خورده (که چهره  راستینش را چه درشکل مارکسیستی وچه اسلامیستی آن به صورت وحشتناکی به نمایش گذاشت)  وفرآسویی"گفتاراتنیکی" می اندیشند، در دودهه هشتاد و نود کاملا ً خاموش است.

خلاصه

تاریخ معاصر افغانستان، پیش ازهمه درانقطاع و فقدان تداوم در حوزه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن مشخص می شود. واین گسستگی درگفتارروشنفکری ما بیش ازهمه آشکارتراست. و آنچه بازهم دراین فقدان تداوم درخور تأمل است، طولانی  تربودن  زمان خفقان  و سرکوب روشنفکران  در مقایسه با زمان مجال نفس کشیدن آنان است. بعد ازده سال مجال تنفس در زمان امان الله خان (1919- 1929)، زمان 17 سال کشتار، شکنجه، زندان و تبعید روشنفکران است (1929-1946). بعد از4 سال فضای نسبتا ً بازسیاسی به دنبال آن، باز هم 14 سال شکنجه و زندان (1951-1963)."دهه قانون اساسی" (1963-1973/) که درآن قانون اساسی حالت صوری دارد، "گفتارایدیولوژیکی"  به  صورت گفتار حاکم روشنفکری  درمی آید. با کودتای داود خان در 1973، این گفتار با ممنوع شدن هرگونه آزادی های دموکراتیک، نابود نمی شود. بلکه با ناپدید شدن از"حوزهء عامه" با رادیکال شدن بیشتر، به صورت مبارزات پنهانی غیر قانونی به حیات خود ادامه می دهد.

کودتای "7ثور" در سال 1978، تراژیک ترین سانحه در تاریخ کشور ما به حساب می آید. درنتیجه این کودتا، با پشتوانه ابرقدرت روسیه شوروی، یکی ازسه عنصر"گفتارایدیولوژیکی" (قرائت روسی ازمارکسیسم)، به ایدیولوژی  حاکم دولتی مبدل می شود. خیزش همگانی مردم دراثر سلطه وحشیانه رژیم ترور تره کی و امین اشغال کشور را توسط قوای روسی در پی دارد، چون رژیم را خود توانایی دفاع از "انقلاب" نام نهادش نیست.

از همین هنگام است که "گفتارایدیولوژیکی" جا را به "گفتار اتنیکی" عوض می کند، هم در"پرچم" و"خلق" دو جناح "حزب دموکراتیک خلق" وهم درمیان  تنظیم های اسلامی. تا خروج عساکر اشغالگرروسی و زوال  نهایی رژیم کودتا در دهه نود، "گفتار ایدیولوژیکی" به کلی نابود می شود و"گفتار اتنیکی" به صورت چنان یگانه گفتار حاکم درمی آید که اسلامیست ها،  مارکسیست ها، لیبرال ها، سوسیال دموکرات ها و ملی گراها راهمه با هم پیوند می دهد. به این صورت دیالکتیک هگلی -"افراطی ها با هم تلاقی می یابند"- به شکل مضحکی در افغانستان واقعیت می یابد. از"هگلیان راست"، "هگلیان جوان" همه شنوده بودند، اما از"هگلیان اتنیکی" تا به حال هیچ کسی نشنیده بود. واین تنها از"گفتار اتنیکی" افغان ساخته است. به این ترتیب اسلامیست ها، مارکسیست ها و سوسیال دموکرات های ما بدون آنکه خود بدانند، هگلی هستند، اما هگلی نوع خاص آن، نوع افغانی هگلی: "هگلی های اتنیکی".

گفتمان قومی روشنفکري در افغانستان 

گفتمان قومی در افغانستان ریشه در ساختار پیچیده و در هم تنیده ای قومی و قبیله ای آن سامان دارد . این گفتمان ساختاری در پی ایدیولوژِی شدن ساختار قومی به ویژه در  حاکمیت قوم مدارانه ای خلق و پرچم به یک گفتمان غالب تبدیل شد . و در استلای جهنم قومدارانه ای اسلامیستها  به اوج خود رسید. چنین شد که با  کودتای خونین "7 ثور" 1357 (27 اپریل 1978) با ریختن خون داود خان با اعضای خانواده اش آغاز  و با کشتار، شکنجه، زندان، اعدام های دسته جمعی مردم و روشنفکران و اشغال نظامی کشور تداوم یافت. هررژیمی،  صرف نظر از شکل سیاسی آن، جهت استحکام پایه های قدرتش ( به خصوص در آغاز) طالب مشروعیت  درمیان رعیت و یا شهروندانش است. اما رهبران"حزب دموکراتیک خلق" از غرور چنان سرشار بودند که برای تحکیم پایه های رژیم نوبنیاد شان، هیچ نیازی به مشروعیت یابی احساس نمی کردند. ازهمان آغاز، با برانگیختن ترس و ارعاب به  دستگیری های وحشیانه مردم  از هر قشری، جوالی، کاسب، دهقان، شاگردان مکاتب، دانشجویان و استادان دانشگاه دست زدند.

درتاریخ معاصر افغانستان، ازآغازقرن بیستم، تعقیب وآزار و سرکوب مردم، به ویژه روشنفکران، چنین ابعاد گسترده  نیافته بود. مسلم است که معمار این ماشین سرکوبگری درآغازحفیظ الله امین بود، سپس تره کی و درگام  بعدی تر سایر رهبران "خلق"  به نحوی مسئول این همه جنایات هستند. تره کی می توانست با داشتن اوتوریته به عنوان رهبر حزب، از زندانی کردن ها،  شکنجه نمودن ها و اعدام های وحشت آور"اگسا" جلوگیری کند. و سایر رهبران "خلق" با بلند کردن صدایشان برای انتقاد، امکان آنرا داشتند تا ازدامنه و وسعت وحشی گری های امین بکاهند، زیرا امین درماه های نخستین کودتا و حتی تا کمی پیش ازخفه کردن تره کی  در پی به دست آوردن تمام قدرت حزبی و دولتی نبود. اما واقعیت دارد که بیشتر جنایات امین به رضایت شخص تره کی و بخشی از رهبری و سکوت ناشی ازجبن و ترس بخش دیگراز رهبری "خلق" عملی شده است. همان طور که اشاره شد، نوشتن تاریخ سرکوبی روشنفکران دردو دهه اول و از دهه سی تا دهه شصت را مرهون غبار و سید مسعود پوهنیارهستیم. اما تاریخ شکنجه و اعدام های دسته جمعی مردم و روشنفکران ما توسط "حزب دموکراتیک خلق" تا هنوز به رشته تحریردر نیامده است. آثاری که تا هنوز از جانب بعضی ازرهبران"خلق" و"پرچم" دردست داریم، بیشترجنبه دفاعی دارد، تا روشنگرانه با دید انتقادی در برابر حزب، رهبری و جنایات آن. این کتاب ها، با وجود برخی از سودمندیهای آن؛ آنچه  مربوط به آشکار ساختن واقعیت های تاریخی حزب و روابط آن با روسیه شوروی ورهبران آن  می گردد، ، فاقد ارزش تاریخی است.         

به هرصورت با کودتای خونبار"7 ثور" توسط "حزب دموکراتیک خلق" به رهبری  تره کی، امین و کارمل، "گفتمان ایدیولوژیکی روشنفکران" برمبنای قرائت روسی آن، به صورت گفتمان حاکم (ایدیولوژی دولتی) درآمد. درمکاتب، ادارات دولتی و کارخانه ها برنامه های ایدیولوژیکی  با برگذاری "سازمان" های جوانان به موازت آن برپا گردید. در دانشگاه ها به این منظورکتابی از تره کی تدریس می شدصورت نمادین این سیاست ایدیولوژیکی ، در افزایش  بی حد وحصر شعارها، پرچمهایی به رنگ سرخ وگذاشتن  سبیل از جانب حزبی ها آشکار می شدپرچم ملی کشور از سه رنگ سیاه، سرخ و سبز به رنگ کاملا ً سرخ تقلیل یافت.

با همه گیرشدن ترور و وحشت ازجانب رژیم، مقاومت مردم  نیز تمام  نقاط کشور را فرا گرفت. روس ها در اول خواستند تا با آشتی دادن رهبران"خلق" (تره کی) و"پرچم" (کارمل)، حفیظ الله امین را از صحنهء  سیاسی بیرون کنند و با مسئول ساختن او درهمه جنایات، رژیم را از سراشیب سقوط، با شرکت دادن دوباره "پرچم" در قدرت، نجات دهند. با پیش دستی امین، این نقشه روسها به شکست مواجه شد.

تره کی بوسیله "شاگرد وفادارش" امین خفه شد. سه ماه پس از آن روسها با اشغال  نظامی کشور و آوردن کارمل درقدرت، با کشتن امین، انتقام ناموفق نقشه قبلی شان را برای از بین بردن او گرفتند و رژیم "حزب دموکراتیک خلق" را از زوال حتمی به وسیلهء مقاومت سرتاسری مردم افغانستان تا ده سال دیگر نجات دادند.

سالهای دهه هشتاد، سالهای تدریجی ایدیولوژی زدایی است. هم احزاب اسلامی در مقاومت علیه اشغالگران روسی، و هم حزب کمونیست "دموکراتیک خلقاز موضعگیری ایدیولوژیکی شان عقب نشینی می کنند. تنوع قومی در احزاب رنگ می بازد و در هر حزبی، قوم خاصی، هستهء رهبری و اعضای آن را تشکیل می دهد و یا به صورت عامل عمده ء انشعابات در احزاب و سازمان ها درمی آید. بسیاری از این گروه ها (به گفتهء خودشان تنظیم ها) که پس از اشغال کشور مثل قارچ از زمین سردرمی آوردند، ازهمان آغاز، وجود شان را مدیون وابستگی های قومی و کمک های سرسام آورکشور های خارجی می دانستند.

باری عقب نشینی ایدیولوژیکی ازجانب رژیم دست نشانده، از جمله درتعمیر کردن و بازسازی مساجد، تغییرنام حزب به "وطن" و تغییر رنگ پرچم ملی تبارز می یابد. انگیزه ها و وابستگی های قومی، زبانی و مذهبی تدریجا ً خودنمایی می کنند. دوحزب "دموکراتیک خلق" در دهة هشتاد به هم می پیوندند. اما آنچه موجب زوال رژیم شد، نه توانایی نظامی احزاب اسلامی برقدرت نظامی حزب "دموکراتیک خلق" بود، بلکه تناقض درونی حزب ناشی از شدت یافتن تضاد های قومی بود. زوال رژیم نه توسط پیروزی نظامی "مجاهدین" بر حزب صورت گرفت، بلکه قدرت سیاسی که بجا مانده بود، توسط جناحی از رژیم یه "مجاهدین" تفویض شد. در حالیکه جناح قومی دیگری رژیم سعی داشتند تا "قدرت" را به گروه قومی دیگری "مجاهدین" واگذارند. این واقعیت نیز در بازی ظریفانهء زمان انعکاس یافت: "7 ثور" "حزب دموکراتیک خلق"، با شتاب به "8 ثور" "مجاهدین" پیوستبنا براین نمی توان از  تسخیر پیروزمندانه گفت : با سقوط رژیم نجیب و آمدن مجاهدین در دهه نود که وضعیت کشورشکل خونین تر و تراژدی تر از گذشته را به خود می گیرد، محتوای "گفتمان قومی " نیز بیشتر از گذشته برجسته تر می گردد. ازاین پس "گفتمان قومی" به گفتمان مسلط درمیان روشنفکران  ازچپ تا راست، محافظه کار تا سوسیال دموکرات و لیبرال مبدل می گردد. قومگرایی به  صورت پناهگاه امن و لذت بخشی درمی آید که در زیر چترآن می توانی هرگم شده ای ازمسلمان و کمونیست،  سوسیالیست، لیبرال،  دموکرات و ناسیونالیست را دریابی. صدایی روشنفکرانی که به فراسویی"گفتمان ایدیولوژیکی" شکست خورده (که چهره  راستینش را چه درشکل مارکسیستی وچه اسلامیستی  به صورت وحشتناکی به نمایش گذاشت)  وفراتر از "گفتمان قومی" می اندیشیدند، در دودهه هشتاد و نود کاملا ً خاموش بود.

به هر حال  تاریخ معاصر افغانستان، پیش ازهمه در گسستگی و نبود پیوستگی در حوزه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن مشخص می شود. این گسستگی درگفتمان روشنفکری ما بیش از همه آشکار استآنچه درخور تأمل است، طولانی تربودن  زمان خفقان  و سرکوب روشنفکران  در مقایسه با زمان مجال نفس کشیدن آنان است. پس ازده سال مجال تنفس در زمان امان الله خان (1919- 1929)، 17 سال کشتار، شکنجه، زندان و تبعید روشنفکران را در بردارد (1929-1946). پس از4 سال فضای نسبتا ً بازسیاسی 14 سال شکنجه و زندان را به دنبال دارد (1951-1963)."دهه قانون اساسی" (1963-1973) که  قانون اساسی حالت صوری دارد، "گفتمان ایدیولوژیکی"  به  صورت گفتمان حاکم روشنفکری  درمی آید. با کودتای داود خان در 1973، این گفتمان با ممنوع شدن هرگونه آزادی های دموکراتیک، نابود نمی شود. بلکه با ناپدید شدن از"حوزهء مردم" با رادیکال شدن بیشتر، به صورت مبارزات پنهانی غیر قانونی به حیات خود ادامه می دهد.

 کودتای "7ثور" در سال 1978، تراژدی ترین سانحه در تاریخ کشور به حساب می آید. درنتیجه این کودتا، با پشتوانه ابرقدرت روسیه شوروی، یکی ازسه عنصر"گفتمان ایدیولوژیکی" (قرائت روسی ازمارکسیسم)، به ایدیولوژی  حاکم دولتی مبدل می گردد. خیزش همگانی مردم در اثر سلطه وحشیانه رژیم ترور تره کی و امین، اشغال کشور را توسط قوای روسی در پی دارد، چون رژیم را توانایی دفاع از "انقلاب" نیست.

 در این زمان است که "گفتمان ایدیولوژیکی" جا را به "گفتمان قوم گرایی"می دهد. در"پرچم" و"خلق" دو جناح "حزب دموکراتیک خلق" و تنظیم های اسلامی. تا خروج نیروهای اشغالگرروسی و سقوط  نهایی رژیم کودتا در دهه نود، "گفتمان ایدیولوژیکینابود می شود و"گفتمان قوم گرایی" به صورت  گفتمان حاکم درمی آید که اسلامیست ها،  مارکسیست ها، لیبرال ها، سوسیال دموکرات ها و ملی گراها را با هم پیوند می دهد. به این صورت دیالکتیک هگلی -"افراطی ها با هم تلاقی می یابند"در افغانستان واقعیت می یابد. از"هگلیان راست"، "هگلیان جوان" همه شنوده بودند، اما از"هگلیان قوم مدار" شنیده نشده بود. به این ترتیب اسلامیست ها، مارکسیست ها و سوسیال دموکرات های در افغانستان بدون آنکه خود بدانند، هگلی هستند، هگلی افغانستانی تحت عنوان گفتمان قوم مدار

چند نکتهء مستقیم با شخص حفیظ الله شریعتی

بگويم که من چون بسیاری استعداد فی البدیهه نویسی را ندارم که از امروز تا فراد نوشتهء تحقیقی را عرضه کنم؛ کمتر می نویسم و آنچه می نویسم، از روی نیاز و ضرورت است که -در یک چشم به هم زدن- از بیاض به سواد نمی آید، بلکه نتیجهء زحمت، پژوهش، تفکر و تعمق در یک روند زمانی است. وهیچ ادعای هم ندارم که آنچه

می نویسم، مبرا از خطا و کمبودی هاست - چه انسانی می تواند اصلا ً چنین ادعای کفرگونه را داشته باشد؟- مهم این است که نویسنده خوانندگان را با کارش که برای آنها می نویسد، جدی بگیرد. کوتاه من آنچه می نویسم، مسئولیت پیامد های آن ها را، چه مثبت و چه منفی، به دوش می گیرم.

مقالهء من "تأملی برگفتار های روشنفکری" که این چنین مورد غارت شما حفیظ الله شریعتی قرار گرفته است، در واقع طرحی است برای یک پژوهش دامنه دار برای تمام کردن اثری که من برای تحقق آن از سالها به این طرف مشغول مطالعه، جمع آوری مواد و یاداشت برداری ها هستم که بدین امردر مقدمهء آن مقاله نیز اشاره کرده بودم. و حالا با دریغ و درد می بینم که کسی بی زحمت، در یک چشم زدن نگرش، رویکرد، برداشت و ایده های آن را به خود نسبت می دهد.

آقای حفیظ الله شریعتی، چه انگیزه ای باعث شد که در عصر الکترونیک که با کلیکی با تمام جهان وصل می شویم و در حوزهء گفتار نوشتاری هیچ چیزی پنهان نمی ماند، به یک چنین عمل ابلهانه ای دست زدید؟ ازین عمل تان آشکار می شود که میل و هوس بی نهایت به شهرت و نام و مقام و جا دارید که ارضایی آن شما را به چنگ انداختن به چنین وسایل نامشروع و خلاف اخلاق می کشاند. اگر شما بر این میل افراطی – حد وسط آن قابل اشکال نیست – فایق نیایید، متیقن باشید که در آینده از شما چیزی ساخته نخواهد بود. چنین مباد!