در این شماره

 

مطالب این بخش حاوی سه مقاله و سه ترجمه است:

دهقان زهما در مقالهء "قدرت وگفتمان" به تحلیل نقاط مرکزی در اندیشهء متفکر معروف فرانسوی  میشل فوکو می پردازد: قدرت و معرفت و رابطهء تنگاتنگ  و درهم تنیدن آن دو با هم در همه گفتمان ها (گفتارها)؛ و نیز برخورد میان گفتمان ها. و این که چگونه گفتمان حاکم سعی به طرد، قلع و قمع و یا احیانا ً از آن ِ خود ساختن گفتمان های دیگر می کند. نویسنده  تأکید می کند که جوامع مدرن موضوع اصلی پژوهشی فوکو است، اما با وجود آن می توان با نگرش انتقادی با دیدگاه های او، از جهاتی از نطریاتش  برای تبیین جنبه های از واقعیت های اجتماعی جامعهء سنتی ما نیز بهره گرفت؛ و او برای اثبات این نکته در قسمت های پایانی مقاله اش یک نمونهء مشخص از کشور می آورد.

"غرب زدگی" و"غرب ستیزی"  و رابطهء آن با مسألهء "دشمن سازی"،  موضوع مقالهء دوم نوشتهء داکتر عباس پویا است. پویا با طرح مسألهء "دشمن سازی" و شمردن اهداف آن، به تحلیل این امر می پردازد که چگونه مفاهیمی چون "غرب زدگی" (احمد فردید و جلال آل احمد) در شرق  و "برخورد تمدن ها" (  ساموئل هانتینگون) درغرب در خدمت استراتژی "دشمن سازی" در قالب "روش های علمی" تئوریزه می شود و در مورد "غرب زدگی" چندین دهه به صورت گفتار حاکم در ایران در می آید. نظریهء احمد فردید و به ویژه  آل احمد در مرکز "بازخوانی نقادانهء" پویا قرار دارد. او آگاهانه برای اجتناب از تقلیل گرایی، آل احمد را در رابطه با شرایط ِ زمان او مورد مطالعه قرار می دهد و به ابعاد دیگرشخصیت آل آحمد نیز اشاره می کند، چیزی که غالبا ً در بررسی های هموطنان آل احمد نادیده گرفته می شود.  از مقالهء پویا این امر به روشنی استنباط می گردد که در جهان کنونی گرایش های قطبی چون  "غرب مداری" و "غرب و شرق ستیزی" چگونه به سلاح ایدیولوژیکی در خدمت استراتژی "دشمن سازی" در می آید.

در مقالهء سوم، احمد حسین مبلغ با طرخ مسألهء "بورژوازی تجاری" و "اصلاحات امیر شیر علی خان"، به نقد و بررسی دیدگاه های چند نویسندهء کشور – اسماعیل پور، اسدالله حبیب، پویا فاریابی، اکرم یاری - می پردازد. از دیگاه حسین مبلغ، نویسندگان مورد بحث، تا حدودی به استثنایی شادروان یاری، نظریهء شادروان غبار را بدون برخورد نقادانه به یک "حکم علمی" تبدیل می کنند وبرآن اساس بدون ارائهء هرگونه شواهد تاریخی با ادعا های بسیار متهورانه، آثار شعری (جنگنامه) ها، اصلاحات ناقص و ناتمام  امیر شیر علی خان، قصه نویسی، شاعری، روزنامه نگاری، اصلاحات امیر حبیب الله خان و  جنبش "مشروطه خواهی"  را تبیین می کنند. و این اسطوره سازی ها نیز منحصر به آنان نیست، بلکه در گفتار روشنفکری ما ریشهء عمیقش را دوانیده است. و این خود ضرورت اسطوره زدایی را حتمی می می کند.

اما ترجمه های این بخش:

"هذیان فصل سبز" داستان کوتاهی است از" زواخرمن"، داستان پرداز، شاعرو منتقد معاصرو بسیار مطرح هالندی با ترجمهء  فروغ بهرام کریمی. مترجم درمعرفی نویسنده به صورت کوتاه، از ویژه گی های بارز هنری نویسنده یاد می کند: درآمیختن سبک های گوناگون (آمیزش گرایی eclecticism

همسطح سازی فرهنگ ِ"بالا" و "پایین" و ...

یکی از سخنرانی های سارتر در مسکو به دفاع از کافکا، ترجمهء دوم این بخش به وسیلهء همایون مبلغ است. ازین ترجمه می توان به روشنی به وضعیت هنر و ادبیات زیر حاکمیت ایدیولوژی های توتالیتر در کشور های سوسیالیستی آن زمان پی برد که نویسندهء بزرگی چون کافکا در قرن بیستم که "قرن کافکا" است، از زادگاهش همانند نویسندگانی چون داستایوفسکی تبعید شده است. سارتر در

پایان سخنرانی اش فریاد می کشد: "آثار کافکا را از تبعید ناخواسته اش دوباره باز گردانید، به او اجازهء اقامت نامحدود بدهید!"

آخرین مطلب این بخش گفتگویی است با تونی موریسون، ترجمهء حسین مبلغ. درین جا موریسون برندهء جایزه ادبی نوبل در سال 1993، به موضوعاتی از قبیل مایه های درونی رمان هایش، عشق و تنفر، اعتقاد، موزیک و راسیسم می پردازد  و از جمله می گوید که "راسیسم به کسی اجازه نمی دهد که چیزی نوی بیاموزد و فکر کند". واین همان نقش ابله سازی راسیسم است که ما نیز همواره در روزمره با آن مواجه می شویم.

 (نقد و جامعه)

سايت‌های ديگر:
آرشيف:

مسایل روز

در بارهء بخش "مسایل روز"

سایت "نقد و جامعه" در کل صورت یک نشریهء گاهنامه را دارد و زمانی نو می گردد که ما مطالب ِ در خور تقدیم به خوانندگان را داشته باشیم. اما  بخش "مسایل روز"  آن مربوط به حوادث تازه ای  است که در آن موضع گیری ها در برابر مسايل جاری انعكاس می‌يابد.

بررسی اندیشه ربایی (Plagiarism)

در پایان نامهء حفیظ الله شریعتی

از مقالهء احمد حسين مبلغ

دربخش: "مسایل روز"

آغاز سخن



آیا می توان برای پیدایش نقد زمانی تعیین کرد؟ نقد در حوزهء اندیشه همیشه وجود داشته است؛ اما نقد به عنوان ابزار ضروری خرد، جهت معیار سنجش که کلیت حوزه های فکری و عملی انسان خویشتن را در محک آزمایش آن قرار دهد، چیزی کاملا ً نو است که با این دید می توان برای آن تاریخ مشخص تعیین کرد: عصر روشنگری، بنا بر این مدرنیته خاستگاه تاریخی نقد به مفهوم نو آن است. در همین زمان است که نقد از حوزهء محدود نقد ادبی و نقد متون در باخترزمین خارج می شود و تمام حوزه های اندیشه و عمل انسانی - جامعه، فرهنگ، سیاست - را فرا می گیرد، به عبارت دیگر نقد کلیتش را می یابد. اینکه کانت (1724- 1804) از عصرش به عنوان "عصر واقعی نقد" نام می برد "که همه چیز بایست سر به فرمان آن نهد" (تأکید از ماست)، همین ادعای کلیتی نقد را در نظر دارد.

اما "عصر ما" (عصر مدرن) که کانت از آن در دههء آخر قرن هژدهم سخن می گوید، برای آلمانی آن زمان در اندیشه یک عصر مدرن بود، در واقعیت اجتماعی انسان آلمانی آن روز هنوز در روابط کهن سنتی زیست می کرد. کانت و اندیشه وران معاصر و بعد از او می خواستند تا سرزمین شان را با سلاح نقد از قید و بند روابط کهنه رهایی بخشند و به عصر نو رهنمون گردند. در این زمان برای آنان مفهوم ِ مدرنیته وجود داشت، نه واقعیت آن. اما نبایست از قدرت مفاهیم در صورت کاربرد روشن آنها با درونی کردن آنها غافل بود. هگل، یک نسل بعد تر از کانت، اندکی بعد از خلق اثرش "پدیدار شناسی روح" (1807) در نامه ای به یکی از دوستانش می نویسد:

"کار نظری که هر روزی بیشتر از پیش بدان باورمند می شوم، در جهان بیشتر از کار عملی آفریننده است؛ آنگاه که نخست قلمرو تصور (das Reich der Vorstellung) انقلابی گردد، دیگر واقعیت توان پایداری ندارد."

یکی از ویژه گی های مشترک تمام ایدیولوژی های اوتوریتر – چه در نوع سکولار و چه در قرائت دینی آن – نیز در همین فقدان خرد و اندیشهء انتقادی نهفته است. در اولی حزب و رهبر به نمایندگی خلق می "اندیشد" و حکومت می کند و در دومی نیز حزب و رهبر به جانشینی خدا و "خلق" می "اندیشد" و سلطه گری می کند. و هردو خویشتن را را در تصاحب حقیقت (خود ساختهء) شان می انگارند و حتی با آن یکی می پندارند؛ و این یکسان پنداری (ما = حقیقت و اهورا، دیگران = دروغ و اهریمن) عمده ترین عامل مشترک در درونی کردن خاصیت و قابلیت سرکوبی تمام ایدیولوژی های اوتوریتر است.

این از نتایج اجتناب ناپذیر همین درونی بودن قابلیت سرکوبی ایدیولوژی های اتوریتر بود که مارکسیسم – لنینیسم را در روسیه شوروی به اردوگاه های مخوف گولاک کشانید و در قرائت مائویستی آن در چین بسوی "انقلاب (بی) فرهنگی" سوق داد؛ در کمبوجیا از کشتهء دو ملیون انسان پشته ها ساخت، و در قرائت بسیار مبتذلانهء دیگر آن در افغانستان با کودتای "هفت ثور"، نهاد های شکنجه گری "اکسا" و "خاد" را با قتلگاه های پلچرخی آفرید که سرانجام آن اشغال بی شرمانهء کشور بود زیر پاشنه های آهنین اردوی سرخ. فقدان اتخاذ یک برخورد انتقادی از جانب رهبران کنونی دو شاخهء "حزب دموکراتیک خلق" در برابر آن همه جنایات و بدتر از آن توجیه آن همه زشتکاری ها، دلیل آشکار است بر فقر فرهنگ نقد و اندیشه در میان آنان. از مرده ریگ خوران "دولت اسلامی" آنان تا سقوط امارت طالبان چه باید گفت که برای مردم افغانستان روی دیگر همان یک سکه اند.

اشاره بالا را می توان در مجموع به وضعیت نقد در جامعهء ما تعمیم داد؛ نقد در جامعهء ما متاع نایابی است، واژهء غریب و بیگانه در فرهنگ ما در تمام ابعاد آن است؛ نقد هنوز در میان ما جای پا باز نکرده است. چنین می نماید که ما هنوز ارادهء آن نداریم تا در عصر نقد قدم گذاریم. ما در عصر فقر ِ نقد زیست می کنیم: فقر ِ نقد اجتماعی، فقر ِ نقد سیاسی، فقر ِ نقد تاریخی، فقر ِ نقد هنری و ادبی. این است که در تمام این عرصه ها سره و نا سره با هم درآمیخته اند و چه درآمیختنی!

از دید این صفحه، نقد پیش شرط عمل و اندیشه است؛ بدون نقد هر اندیشه ای تا سطح توجیه گری و مشروعیت بخشی سلطه و روابط حاکم دروغین در جامعه، مثلا ً گفتار اتنیکی، استحاله می یابد و هر عملی به فاجعه می انجامد؛ و بدون نقد، نمی توان هیچ انتظاری در تغییر وضع موجود در گسترهء جامعه، سیاست، فرهنگ و هنر داشت.

رهایی از وضعیت نامطلوب موجود زمانی ممکن است که روشنفکران افغان نقد را به عنوان یک عنصر اصلی اندیشه بپذیرند؛ زیرا در اندیشهء معطوف به رهایی، نقد از بیرون در حوزهء اندیشه وارد نمی گردد، بلکه نقد در درون اندیشه و اندیشه در درون نقد نهفته است؛ نقد همان اندیشه است و اندیشه همان نقد است؛ نقد و اندیشه هویت یکسان اند و اندیشهء بدون نقد همان ایدیولوژی است.

اندیشه، چه آن سان که مراد ماست – مضمر در نقد و نقد مضمر در اندیشه وچه در مجموع – مانند تمام حوزه های فعالیت های فکری و عملی انسان در خلاء به وجود نمی آید، بلکه در جامعه شکل می گیرد و جامعه فقط مرکب از مجموعهء افراد نیست، بلکه مهم تر از همه متشکل از اشکال و ساختار ها و روابط و مناسبات پیچیده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میان انسان هاست که آنان در چارچوب آن روابط جایگاه های مشخص شان را بر اساس تقسیم اجتماعی کار – که تمایز و میزان پیچیده گی آن منوط به پیشرفت و عقب ماندگی آن ساختار هاست – می یابند. اما این روابط و مناسبات میان انسان ها در جامعه ای که مسیر "طبیعی" و "عادی" و خود رویش را طی می کند و در آن خرد رهایی بخش حاکم نیست، نمی تواند در هیچ یک از ابعادش (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) انسانی باشد، بلکه این روابط بر سلطه و هژومونی علاقه مندی گروه خاص اجتماعی بر گروه های دیگر در آن جامعه مبتنی است.

در جامعهء ما، برخلاف برداشت های سطحی ایدیولوژی های حاکم میان بخش وسیع از روشنفکران ما در دوهه شصت و هفتاد قرن بیستم - که با کودتای هفت ثور نوعی خاص از آنها به ایدیولوژی حاکم ِ رسمی نیز تبدیل شد -، این تقسیم بندی و برخورد های طبقاتی (که وجود نداشت) نبود که وضعیت اجتماعی جامعه، سیاست و فرهنگ افغانستان را مشخص می کرد، بلکه آنطور که بعدا ً عمل و نظر سیاسی خود آنان آشکار ساخت، عامل تعیین کننده در برخوردهای سیاسی و فرهنگی شان عامل اتنیکی بود که هم پیشقراولان "مبارزهء طبقاتی" وهم طرفداران "حکومت اسلامی" را آلوده ساخت و ماهیت ایدیولوژی شان را برملا ساخت.

عامل اتنیکی به اندازه ای قوی بود که دو شاخهء "حزب دموکراتیک خلق" (پرچم و خلق) را بلافاصله بعد از کودتای "هفت ثور" رو در روی همدیگر قرار داد و حاکمیت تک حزبی آنان را تا لبهء نابودی کشانید؛ اشغال نظامی روسیه شوروی نیز نتوانست تا میان رهبران دو شاخهء این حزب آشتی دوامدار ایجاد کند و تمام دستاورد آن در این رابطه فقط دراز کردن عمر این بیمار ِ در حال احتضار بود. حیلهء تاریخ را که این بیمار محتضر نه در اثر ضربهء دشمنانش - تنظیم های "جهادی"، باوجود هدایت مستقیم بخشی از آنها توسط جنرال های پاکستانی ISI - از پا درآمد (چه با این حال نیز این بیمار توانست، چیزی که مایه تعجب غرب و شرق گردید، سه سالی به خوبی بدون شوروی ها اظهار بقاء کند) بلکه ضربهء کاری از جای دیگری فرو آمد، ازمیان خود آنان! بنا براین برخلاف اسطوره سازی های قوم مدارانه، این بیمار در میدان نبرد با "مجاهدین" ازپا در نیامد و کابل نیز در اثر شهکاری کدام قهرمان "ملی" فتح نشد، بلکه درست برعکس بر اساس سازش کاری های اتنیکی: تبانی پرچمی ها با "جمعیت اسلامی" و شرکای آن؛ تبانی خلقی ها با "حزب اسلامی".

با سطور اخیر در بالا می خواهیم به دو نکتهء اساسی اشاره کنیم:

1. به نقش اساسی و محوری گفتار اتنیکی در جامعهء افغانستان، یعنی این گفتار در میان روشنفکران ما به اندازه ای تعیین کننده است که گفتار های طبقاتی، دینی و لیبرالیستی را در میان آنها تحت الشعای خود قرار داد و می دهد.

2. و در نتیجه به ضرورت حیاتی نقد ِ این گفتار در جامعهء ما.

هدف این صفحه که با نام "نقد و جامعه" به هوطنان پیشکش می گردد، این است تا به قدر توانایی محدودش سهمی در نشر فرهنگ نقد ایفا کند. در این جهت این صفحه هموطنان را به همکاری فرا می خواند.

 (نقد و جامعه)


زیر‌نظراحمد حسين مبلغ 

مسئول بخش اینترنت: همايون مبلغ