شماره ‌های پیشین


شماره اول

شماره دوم
 سايت‌های ديگر:
  
ه

 

 حمزه واعظی

سنخ شناسی فرهنگ ملی

نسخهء پی دی اف

درآمد:

مجموعه ای از پاره فرهنگ ها شامل نشانه ها، هنجارها، سنتها، افکار، روش های زندگی، نماد ها و الگوهای رفتاری متنوع قومی ـ کتله ای، شکل های متفاوت بیان، نظامهای ارزشی و مبانی اعتقادات وباورها که در یک فرایند اجتماعی ـ تاریخی تلفیق وسا مان دهی گردیده وهویت مشترک یک جامعه ی سیاسی را تبلور بخشند، فرهنگ ملی شکل می گیرد.

منابع فرهنگ ملی:

فرهنگ ملی، بدلیل برخورداری از عناصر پویا و پرشمار، متأثر از داده ها ی گوناگون ومنبعث از منابع مختلفی است که سیره و ساختار بنیادین آن را در یک فرایند متنوع ومتکُثر فراهم و تألیف نموده وبه غنا مندی می رساند. این منابع با کارـ ویژه های چندگانه، بستر تولید وتوزیع بسته های فرهنگ ملی درحوزه ی مصرف می گردد. بنا براین، گزاره های ذیل می توانند از مهمترین منابع فرهنگ ملی به شمار آیند:

ـ آموزه های دینی ـ مذهبی

ـ رفتارها ونماد سازیهای فرهنگی ـ تاریخی وداده های آموزشی دولت ملی.

ـ ویژگیهای محیطی واکو لوژیک

ـ ارزشهای فرهنگی ـ اقتصادی والگوهای مصرف و تولید

ـ فراورده ها، وزشها و الزامات فرهنگ مسلط جهانی

ویژگی ها:

فرهنگ ملی، حوزه ی منبسطی از مفاهیم و مصادیق پاره فرهنگ های رایج در میان گروههای قومی، مذهبی و اجتماعی را بازتاب می دهد که در یک پروسه ی تعاملی، پالایش، قرینه سازی، ادغام و گزینش می گردد. تدارک، ترتیب و تلفیق چنین گونه های فرهنگی و رفتاری ای، بصورت تدریجی و دریک همزیستی و پیوستگی مداوم تاریخی به فرجام رسیده و کلیت سامان یافته و همگان پذیر را به نمایش می گذارد. از ین رو، " فرهنگ ملی در عین تجانس نهایی خود، در درون نا متنجانس است. گرایش های گوناگونی دارد.، زیرا در هرجامعه، گروه بندیهای مختلف با ارزش گزاریهای متفاوتی موجود است." (1) بدین جهت، جلوه ها و نشانه های ایمایی ومعنایی فرهنگ ملی می تواند ویژگی های ذیل را تبیین وتمثیل نماید:

ـ متکثر، چند وجهی، وچند گانه است

ـ توسعه پذیر، پویا و پایدار است

ـ پیوند دهنده، همگان پذیر، الزام آور ومعطوف به احسا سات مشترک می باشد

ـ در یک فرایند زمانی تدریجی، به سا زمان پذیری و تولید انبوه می رسد

بنا بر این، " فرهنگ ملی هر سرزمینی، دارای خصوصیات و ویژگی های خاص آن سرزمین است که تحت عناصر تاریخی، جغرافیایی، مذهبی، عقیدتی و کلیه ی آن خصوصیاتی که رنگ و بوی خاصی دارد و به آن ملت هویتی متفاوت از دیگران می دهد، شکل می یابد. فرهنگ ملی از پایه های استقلال ملی است و بر مردم آن جامعه است که از فرهنگ خود همانند سرزمین خود، دفاع کنند." (2)

نسبت فرهنگ ملی با پروسه ی ملت سازی

عناصر فرهنگ ملی، در یک محیط اجتماعی، شرایط فرهنگی و عینی ، وخصوصیت زمانی ای به وارستگی وگشایش می رسد که زمینه ها وملزومات واقعی پدیده ی دولت ـ ملت به ظهور شایسته وتبلور بایسته رسیده باشد؛ بدین معنی که فرهنگ ملی، مستلزم تحقق شرایط عینی وظرفیت های ذهنی برای درک ارزشها و مفاهیم ملت سازی، بلوغ فهم عمومی و تکوین بینش جمعی زیست کنندگان یک واحد سیاسی می با شد وبدون تأمین وتمکین چنین پیش شرط هایی، الگو ونمایه ی فرهنگ ملی صورت عملی نخواهد بست. بدین جهت، قائم شدن دولت ملی، پویایی وخرد مندی نطام اجتماعی و پایداری ارزشهای مشترک سیاسی در چارچوبه ی یک فضای حیاتی و جغرافیایی، از پیش شرط های مهم، اصلی و اساسی تکوین و تکامل فرهنگ ملی بشمار است.

چیستی فرهنگ ملی در افغانستان:

نشانه گزاری فرهنگ ملی در افغانستان، مستلزم درک سیر تاریخی و ثمره ی اجتماعی عناصر هویت ملی وچگونگی روند ملت سازی در تاریخ جدید این کشور می باشد. سنجش سیره ی تاریخی دولت ونشانه های عینی ساختار اجتماعی درافغانستان، نشانگر این واقعیت است که نه، پایه های دولت ملی دراین کشور استواری وپایداری بایسته یافته است ونه جریان پیوستگی وپهناوری ساختار قومی ـ فئودالی در این سرزمین مجال بلوغ پیدا کرده است. بدینرو، پاره فرهنگ های متکثر قومی و داده های تاریخی تیره های متفاوت تباری نیز، در این سرزمین، امکان و اعتبار تلفیق وتولیت فرهمند نیافته اند تا در یک دگردیسی مشترک ومدون، به ظرفیت وسلاست بازتولید سامان یافته برسد.

میراثهای مشترکی که ساکنان افغانستان را تا حدودی پیوند میدهند، اسا سا محدود به انگاره های " تاریخی" است که عمدتا در نمایه های سه عنصر ذیل قابل بازخوانی می باشند:

الف. میرا ثهای ادبی، عرفانی و علمی: شعرا، عرفا و مفاخر علمی مانند مولا نای بلخی، سنایی، جامی، رودکی، ابو علی سینا، حنظله بادغیسی، رابعه بلخی و ...

ب. رویدادهای تاریخی: مانند جنگ ومقاومت در برابر اسکندرمقدونی، دفاع در مقابل تجاوز چنگیز خان مغول و مهمتر از همه، مبارزه با استعما ر انگلیس و مقابله با تجاوز روس ها

ج. مبانی دینی: افتخار به مسلمان بودن و نسبت یافتن به دین اسلام با اکثریت 90 درصدی، اصولا یک عامل صوری است که تنها بخشی از هویت مشترک آنهارا در تعامل اجتماعی تبلور می بخشد.

این نوع وابستگیها و نمادها، اما، بدلیل تعدُد هویتهای قومی، زبانی ومذهبی همواره نتوانسته اند منبع الهام بخش ارزشها و نشانه های مشترک قرار گیرند وبه همین جهت، در بینش عمومی و در مبانی دریافت اجتماعی، جنبه ی الزام آوری وخود انگیختگی پیدا نمی کند. برای تبیین و فهم بیشتر این حقیقت می توان به دو مثال عینی اشاره کرد:

مثال اول: پشتون ها، با وجود دیرینگی تاریخی و مشترکات زیست محیطی با سایر اقوام ساکن در افغانستان، عموما و عمدتا، تمایل ندارند هویت تاریخی، فرهنگ قومی ونمادها و نشانه های اجتماعی خویش را با میراث ادبی وافتخارات فرهنگی تمدن فارسی تعریف کنند. بلکه حاکمان سیاسی، رهبران قومی و حتا گروه زیادی از روشنفکران این قوم، سنُت و آیین"پشتونوالی " را مبداء و مظهر افتخارات قومی، ارزشهای فرهنگی، تمایزاجتماعی، شکوه تاریخی وحتا، مشروعیت سیاسی و ملی خود می شمارند. براساس الگوی فرهنگی جامعه ی پشتون " ... به طور کلی پشتونوالی و رواج براصول اسلام تقدُم داده {می شود}، با وجود آن که شریعت را نیز جوهر علیحده ومجزا نمی {دانند} . و ...طبق مشخصه ی برجسته ی قبیله گرایی افغانستان، پایه های حقوقی واخلاقی جامعه نخست ومقدُم برهمه برپشتونوالی وثانیا بر شریعت گذاشته شده { است} ...چون دولت افغانستان اتحادیه ای از قبایل بود وپشتونوالی مبنای اولی ایدئولوژیک آن را از دوره ی 1747 م تا 1880م تشکیل می داد." ( 3) بنا براین، با توجه به ویژگی قبیله ای ـ مذهبی این دولتها، دین نیز به مثابه ابزاری در جهت توجیه آرمانها و آیین های قومی در شیوه حکومتداری و تحکیم انحصار قدرت تک ساخت مورد استفاده قرار گرفته و تنها برای ترویج وهمگانی ساختن ارزشها وسنن قومی، از آدرس دین بهره گرفته شده است.

مثال دوم: دین اسلام نیز بدلیل تفرُق وتعدد مذهبی وغالب بودن عصبیت های قومی دررفتار های اجتماعی، نتوانسته است در همذات پنداری فرهنگی، تولید بینش عمیق و مشترک و رفتار همگِن اجتماعی میان تیره های قومی وفرقه های مذهبی متفرق، توفیق شگرفی بدست آورد. مثلا شیعیان این کشور، احساس می کنند که نتوانسته اند بروشنی جایگاه اجتماعی وامنیت مذهبی خویش را در شمار اکثریت مسلمانان هموطن، دریافته و بعنوان شهروندان همپایه و همدین، خویشا وندی فرهنگی و پیوستگی های ذهنی شان را، مقبولیت و رسمیت ملی ببخشند.

با این وجود اما، نمادهای قابل شمارشی وجود دارد که در سیر زندگی مشترک تاریخی اقوام افغانستان شکل گرفته و می توانند از منظری، بعنوان نشانه های مثال زدنی درحوزه ی فرهنگ ملی بحساب آیند. این نوع نمادها را می توان در دوگروه معنایی دسته بندی نمود. گروه اول را، که امروزه به نوعی، جنبه ی عمومی ونسبتا فراگیر پیدا کرده اند، می توان در سه عنصر برجسته ی "سنت بزکشی"، " اتن" و " آیین نورزوی" باز شناخت. گروه دوم شامل مجموعه ای از الگوهای رفتاری، هنجارهای اجتماعی وارزشهای اعتقادی هستند که خصوصیات مشترکی را دربینش جمعی ونظام اجتماعی اشارت می دهند.

گروه اول :

نمادهای تمدید شده

بزکشی که اکنون بعنوان یک ورزش ملی پذیرفته شده و در اغلب مناطق کشور و در مناسبتهای مختلف برگزار می شود، سنتی دیرینه و رایج در میان ترک تباران بوده است.

بزکشی که نام اصلی آن اوغلاق ( بز ) میباشد یک واژه ترکی بوده، از بازیهای قدیم آسیا می باشد (4) . ودر میان مردمان آسیای میانه ازجمله هزاره‌ها، تاجیکان، ازبکها، قرقیزها و ترکمنها و اقوام افغان انجام می‌شده است (5). این بازی با اهلی شدن اسپ در مناطق سواحل آمو دریا و آسیای مرکزی بوجود آمد. از آنجا که اسپ و پرورش آن در حیات ترکهای کوچی بسیار اهمیت داشت، جزئی ازمشغولیت های آنان را تشکیل میداد. اسپ داری با گذشت زمان درمیان ترکها تکامل یافت. گله داری، اسپ دوانی، سوارکاری و استفاده از آن در جنگها و در مقابل دشمنان، شکل بازی اجتماعی را پیدا کرد.

براساس معلوماتی که در آرشیو ملی افغانستان وجود دارد، «اله مان» ها که واژه ی ترکی است و به معنای تیز چنگال، چست و چابک می باشد، پهلوانان قوی و چابکی بودند که شبانه به دشمن حمله میکردند و افراد انهارا از میدان با خود به گروگان می آوردند.

بعد ها این مهارت جنگی با استفاده از بزهای کوهی برای نمایش استفاده شد که معمولاً در گذشته، پهلوانان بزهای کوهی را شکار میکردند. علت نامگذاری این ورزش به بزکشی نیز ریشه در همین موضوع دارد. در واقع این بازی بخاطر گرم ساختن و یا بمنظور مشق و تمرین این مهارت، به شکل مسابقه های دسته جمعی درآمد.

خصوصیت بازی این است که سوارکار  باید در گرفتن جسد حیوان، برداشتن آن از زمین و بردن آن و رسانیدن بجای معین مهارت بخرج دهد. سوارکار برای پیدا کردن مهارت، مشق و تمرین های دشواری را پشت سر میگذراند. دلاوری، نیرومندی، چابکی و پهلوان بودن لازمه ی سوارکار است. کسانیکه در این بازی سهم میگیرند معمولاً پهلوانانی اند که چاپنداز نامیده می شوند. چاپندازان در این ورزش، به دو گروه جدا گانه تقسیم میشوند و مسابقه با اشاره داور آغاز میگردد. چاپندازان باید بز را به دایره "حلال" برسانند. دایره حلال نقطه و یا محلی است که به شکل دایره رسم گردیده است. هر سوارکار باید جسد بز یا حیوان مورد نظر را که معمولاً گوساله میباشد به آنجا برساند. علاوه بر دایره حلال، یک بیرق در یک نقطه میدان نصب میگردد که چاپنداز با عبور دادن گوساله از بیرق و رسانیدن آن به دایره حلال برنده میشود. مسابقه بزکشی معمولاً دوـ تا سه ساعت را دربر میگیرد. در پایان مسابقه جارچی (جهرچی) نتیجه مسابقه و برندگان را اعلان مینماید که آنرا آخر «اوغلاق» گویند.

برای ورزش بزکشی اسپان ورزیده، پرورش شده و اصیل لازم است. این ورزش همه ساله به شکل مسابقات گروهی در ایام زمستان اکثراً در روزهای جمعه، جشن ها، عیدها و مراسم عروسی، ختنه و خوشی برگذار میگردد. با تأسیس ریاست المپیک در کابل این ورزش به عنوان یک ورزش ملی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفت که همه ساله مسابقات آن در کابل و در مراسم رسمی و جشن ها در استدیوم غازی و چمن حضوری و بگرامی دایر میگردد. تشکیلات معینی برای این ورزش در کابل و ولایات بوجود آمده است.

برگزاری مسابقات بزکشی در ولایات به مصرف یکی از بزرگان و ثروتمندان و یا "بای ها" صورت میگیرد. این مصارف شامل جوایز نقدی و جنسی مانند چپن، البسه، قالینچه، اسپ، سکه طلا، تفنگ، شتر و غیره میباشد که به چاپندازان برنده مسابقه توزیع میگردد. (6)  

بنا بر نوشته دایره‌المعارف ایرانیکا بزکشی در افغانستان از حمایت دولتهای متوالی برخوردار بوده است به نحوی که در زمان محمد ظاهرشاه (تا ۱۹۷۳) این مسابقات همزمان با جشن تولد شاهنشاهی برگزار می‌شد. رژیمهای بعدی، تاریخ مسابقه را به سالروز سازمان ملل متحد تغییر دادند. در شمال افغانستان حداقل قبل از تجاوز شوروی در ۱۹۷۹، تا چند صد سوارکار می‌توانستند همزمان با هم در نوع خاصی بزکشی که در زبان دری به توده ‌برآئی معروف است به رقابت بپردازند. (7)

بز کشی، امروزه به یک سنت ملی و رسمی تبدیل شده است؛ آنگونه که شهروندان افغانستان از تمام قبایل و تیره های قومی، شادی و شور اجتماعی خودرا با برگزاری این بازی، بدون در نظر گرفتن سابقه ی تاریخی و ریشه ی فرهنگی ـ اجتماعی آن، به نمایش می گذارند. تأثیر اجتماعی و فرهنگی این ورزش ملی، در ایجاد یک همایش همگانی و نمایش خاطره ی جمعی تبلور پیدا میکند که در مرور زمان به یک باور شناور فرهنگی در حوزه ی مناسبات ملی تبدیل شده است. تعلق و توسل به چنین همایش و نمایشی، توانسته است ارزش و گرایش اجتماعی این سنت را با حمایت و هدایت رسمی نظام سیاسی، ضمانت فرهنگی ـ اجتماعی و مداومت تاریخی ببخشد. ازین رو، بزکشی در هیات یک ورزش رسمی اما به مثابه یکی از نمادهای فرهنگ و سنت عمومی، هم در بینش و ستایش اقوام و شهروندان افغانستان پذیره و پردازش گردیده و هم درجامعه ی جهانی بعنوان یکی از شاخصها و شناسه های فرهنگ ملی این کشور، شهرت پیدا کرده است.

2. اتن

آنچه که از گذشته ی اتن خوانده شده این است که در اصل، این رقص " از جمله بازیهای ملی آریایی ها بود{ه} " است.(8) اما، در افغانستان چنین پنداشته می شود که اتن ریشه در سنتهای فلکلوریک پشتون ها، که یکی از اقوام آریایی می باشند، دارد و بدین جهت باز تاب دهنده ی آداب و رواج این قوم می باشد.

این رقص که اکنون، تقریبا شیوع عمومی پیدا کرده است، بنام « اتن ملی » یاد می گردد و عمدتا در مراسم و جشنها ی رسمی اجرا می کردد و به مثابه یکی از نمادهای شاخص سنت فرهنگی ـ اجتماعی کشور، شناخته شده است. جایگاه ملی این رقص گروهی تا آنجا مورد حمایت و توجه بوده که حتا " ... در گذشته ها به حیث سرود ملی افغانستان معرفی شده است... آهنگ این سرود توسط استاد محمد فرخ و محمد مختار در سال١٩٤٣ م. ترتیب و پذیرفته شده است. " (9)

تعلیم وتمرین اتن ملی در مدارس و مراکز آموزشی دولتی و رسمی وتبلیغ آن از سوی رسانه های همگانی، از سیاست های فرهنگی مداوم و سازمان یافته ی دولت های افغانستان برای ترویج این رقص بوده است که، پذیره ی ذهنی و رواج عمومی آن را بعنوان یک نماد ملی در سطح کشور تسهیل نموده است. بدینرو، پذیرش اتن ملی بعنوان یک نماد مشترک در میان عامه، بتدریج ارزش فرهنگی آن را از عمق سنت قبیله ای، تا حد زیادی، بر لایه های ذهنیت ملی شیوع داده است.

برخی از فرهنگیان وقلمزنان اما، منزلت فرهنگی اتن ملی را از حوزه ی سنت قبیله ای پشتونها فراتر نمی دانند. این دسته معتقدند که تحمیل این رقص، که نشانه ی تشخُص و هویت قومی پشتونها می باشد، به مثابه یک سمبل ملی، نتیجه ی فشار سرداران حاکم بر اقوام دیگر و کوشش استبدادی و زورمندانه ای بوده که به نشانه ی سلطه ی سیاسی، بر اقوام غیر پشتون صورت گرفته است. (10)

با این وجود، اتن، بعنوان یکی از شاخصهای پر جاذبه ی فلکلوریک، با توجه به سیر تاریخی و ویژگیهای فرهنگی ای که در فرایند تطور اجتماعی خود گذرانده است، می تواند ومی باید یکی از گزاره های فرهنگ ملی شمرده و پرورده شود. پیامد و پیمانه ی پذیرش و پردازش این رقص آیینی و موزون گروهی، نه تنها نمی تواند ونباید به مفهوم سلطه ی سیاسی پشتونها تلقی گردد بلکه سیر وثمره ی تعامل، مدارا، مشارکت وهمپایگی یکی از اقوام عمده ی کشور را در غنامندی و پهناوری فرهنگ مشترک به وارستگی می نمایاند. چنین فهمی از عناصر فرهنگ ملی، زمینه و بهانه ی داد وستد فرهنگی و تولد ذهنی پیراسته وپویا را درنگرش و رفتار متقابل اقوام چند پاره ی کشور فراهم می سازد.

3. آیین نوروزی

در ادبـيـات فارسي جشن نوروز را، مانند بسياري ديگر از آيـيـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستين پادشاهان نسبت مي دهندشاعران و نويسندگان قرن چهارم و پنجم هجري، چون فردوسي، منوچهري، عنصري، بـيـروني، طبري، مسعـودي، مسکويه، گرديزي و بسياري ديگر که منبع تاريخي و اسطوره اي آنان بي گمان ادبـيـات پـيـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاري جشن نوروز را از زمان پادشاهي جمشيد مي دانند. (11)

بنا براین، نوروز جشنی است باستانی ، که هزاران سال پيشينه دارد. بر اساس اسطوره های ويدا و اوستا، جشن نوروز در زمان يما ( جمشيد ) سرسلاله شاهان پاراداتا يا پيشداديان بلخ بنياد يافته است. اين اسطوره ها به هزاران سال پيش بر می گردند وتثبيت وجود شخصيت های اسطوره يی و زمان وقوع رويدادها در آن ها تا کنون ممکن نشده اند، و اما در روايات قديمی از پنج تا هفت هزار سال و بيشتر از آن تذکر رفته است . در يکی از روايات آمده است که چون يما بر اورنگ شاهی نشست، با ديوان به جنگ پرداخت، آنان را شکست داد و تابع کرد و به فرمانبرداری وکارمجبورشان کرد. يمای درخشان ديوان را بفرمود تا کان ها بکنند و جواهرات برون بياورند وبه قعر دريا ها بروند و گوهر ها برون نمايند و مردمان را راه ثروت بياموزند ، عطر های خوشبو فراهم بکنند و جامه های رنگين ببافند. به شکرانه وفور نعمت و آسايش و رفاه بود، که يمای بزرگ و درخشان جشنی برپا ساخت. در همين جشن آفريدگار يما را از زمستان سخت با سرمای نابودی آور، که در پيش بود ، آگاه گردانيد‌. آنچه که نوروز را جاودانه ساخته، بيش از همه منطق اجتماعی و طبيعی آن ميباشد. با نوروز سال نو خورشيدی آغازمي يابد و پس از سردی و رکود زمستان، فصل کار و کوشش شروع ميگردد ، که زند‌گی و سطح محصول و درنتيجه سطح رفاه درسال آينده، به آن بستگی دارد. نوروز درافغانستان به مثابه جشن دهقان نيز برگزار مي گردد. در اين روز دهقانان، باغبانان و مالداران و کلیه ی شاغلين حوزه ی زراعت و مالداری دستاورد های خود را تو أم با آماد گی ها برای کار و تلاش در سال نو به نمايش می گذارند. اين رسم نوروزی نيز، درفرهنگ ومدنيت باستانی افغانستان ریشه دارد، که در آن زراعت ومالداری ازمقام شایسته ومهمی برخوردار بوده است. دراين رابطه يکی ازشايسته ترين کار ها مراسم نهال شانی ميباشد که يکی از عنعنات ارزنده ملی به شمار است.در کنار رسومی که دارای خصلت اجتماعی می باشند، در نوروز رسوم پسنديده ی ديگری نيز وجود دارد ، که بيشتر به کانون خانواد گی و استواری و نيکبختی آن ارتباط دارد. از اين جمله است باورهای قديمی در باره برگشت روح نياکان و مرد‌گان برای کمک به وارثان و بازماند گان در آستانه جشن نوروز. چنان که روشن است، يک سال خورشيدی ۳۶۵ روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقيقه و پنجاه ثانيه ميباشد. چون سال را به دوازده ماه تقسيم ميکردند وهر ماه را سی روز قياس مينمودند ، باکسر دقيقه ها و ثانيه ها، پنج روز ديگر اضافی ميماند. به همين سبب ۳۶۰ روز را گاه زنده ها و ۵ روز آخر سال را از آن مرد گان ميدانستند. باور گذشته‌ گان بر آن بود، که در همين پنج روز آخر سال ارواح مرد گان به سوی خانه و کاشانه بر ميگردند، تا به وطن و خانواده خود کمک نمايند و ده روز را ميان خانواده خويش بسر برند. به همين سبب کوشش ميشده تا بخصوص در هنگام سال نو و آستانه آن بيشتر و بهتر ازهر زمانی، کانون خانواده در تفاهم ، همدلی و خوشی کامل باشد، زيرا باور داشتند که در غير آن، ارواح گذشته‌گان ناخشنود شده و خانوداه را پيش از سپری شدن موعد ترک خواهند کرد . ورود بهار نيز حاصل همين فرود دسته جمعی ارواح نياکان و گذشته‌گان ، که باور بر مقدس بودن و بهشتی بودن شان بود ، پنداشته ميشد. روشن کردن چراغ قبل از تاريکی هوا در آستانه نوروز و نيز شیوع اين عقیده که در نوروز بايد درخانه ودرمیان خانواده خود بود، درهمين باور ريشه دارد . رسم ديگر نوروزی که آن هم در ظاهر بيشتر خانواد‌گی مينمايد، و با بهروزی اجتماعی نيز پيوند عميق دارد و با تقديس کشت و زرع و سبزی و خرمی و پاکی محيط زيست همريشه مي باشد، همانا رسم هفت سين است . عدد هفت از زمان فرهنگ ويدايی در سرزمين ما عدد نيک و حتی مقدس پنداشته مي شد. به گونه مثال در آيين ميترايی بر هفت اصل تاکيد ميشده است. باور به پروردگار يکتا، داشتن تنها يک همسر، مخالفت با برده‌گی و برده ‌داری، اسير افسون ثروت نشدن، انتخابی بودن زمامداران ورهبران دينی و دولتی، از شمار همين اصول است . به همين سان هفت مرحله سلوک ــ طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا ، توحيد ، حيرت و فنا ــ وجود داشته ، که شيخ عطار از آن در منطق الطير به نام هفت وادی سلوک يادکرده است. رسوم باستانی نوروز، به مرور صبغه دینی نیز گرفته است. افراشتن جهنده بر فراز زيارت ها واماکن مقدسه در کابل ، مزار شریف وسایر ولايات از ان جمله اند. دراين ميان افراشتن جهنده بر مزار حضرت علی درمزار شريف، مرکز ولايت بلخ مراسم پر شکوه و پر از جذبه دارد و عقيده بر آن است، که در اين روز کورها بينا ميشوند وبيماران شفا ميآبند و نياز حاجتمندان برآورده می گردد. با افراشتن جهنده بر زيارت سخی درکابل، که آن هم با مراسم با شکوه همراه است، آیین موسوم به ميله سخی شروع ميگردد. (12)نماد تلفیق باورهای مذهبی با آیین های نوروزی را می توان بصورت اشکار در مراسم سالانه ی جشن گلسرخ و آیین موسوم به بر افراشتن جهنده در روضه سخی درک نمود که مهمترین وپر شکوه ترین تشریفات ملی رابه نمایش می گذارد.

ریشه ی این باور به زمانی بر می گردد که درقرن پانزدهم، زمانی که سلطان حسین میرزا، فرزند غیاث الدی منصوربن میرزابایقرا ی اوزبیک تبار، درسال 1468 میلادی درهرات اعلام پاد شاهی کرد. سلطان حسین میرزا که بعدا بنام جدش ( بایقرا) شهرت یافت، پسرش بدیع الزمان را حاکم بلخ مقرر نمود وامیرعلی شیرنوائی را به صفت وزیردرباروفرهنگ مؤظف ساخت. درهمین زمان، درترکستان شایع شده بود که تابوت حضرت علی ابن ابی طالب درکوچۀ یاد گاربای پیداشده است. سلطان حسین بایقرا دستور صادرنمود که در محل پیدا شدن تابوت، عمارت زیبا اعمار گرد د. بدین ترتیب، بارگاه ساخته شده، به روضۀ شریف معروف گردید وشهری که دراطراف روضه ساخته شد به مزارشریف شهرت یافت.(13)

با نوروز يک سلسله جشن ها وميله های بهاری آغاز می يابد، که از اين شمار ميتوان از ميله گل سرخ در تورغوندی، ميله ارغوان در اطراف کابل ، ميله گل نسترن در باغ بالا و ميله گل نارنج در جلال آباد نام برد. در فصل گل نارنج و تحت نام ميله گل نارنج ، در جلال آباد ساليانه مشاعره بزرگ نيز صورت مي پذیرد. (14)

جشن نوروزدرمناطق مختلف افغانستان برگزارمیگرد د؛ درکابل درنواحی ای مانند کارتۀ سخی ، منده یی، خواجه صفا، کاریزمیر، شاه شهید و شهدای صالحین باتجمعات مردم، همراه با آوازخوانی ها تجلیل میگردد. درکارتۀ سخی ومنده یی توغ وجندۀ نوروزرسماً ازطرف یک مقام بلند مرتبه دولتی برافراشته می گردد.

درهرات درمناطق پل مالان، تخت سفر، گاذرگاه ودربعضی ولسوالی های آن با تجمعات مردم روز نوروزجشن گرفته می شود. زنان دف ودایره میزنند، مردان ازساز وسرود مروج محلی استفاده می کنند و جوانان به توپ بازی وکشتی گیری می پردازند. درقندهار، مردم دراطراف خرقۀ مبارک، با با ی ولی و تفریحگاه ارغنداب جمع می شوند، جوانان به بازی های محلی مثل خوصک ، توپ بازی، اتن وسایر سرگرمی ها مبادرت می کنند. درولایا ت دیگرافغانستان نیز، براساس شرایط محیطی وفرهنگی منطقه، جشن نوروز گرامی داشته می شود.(15)

بنا براین، تاریخ تجلیل وبزرگداشت نوروز در این سرزمین با اسطوره ها آمیخته است، ولی از مدت زمانی که گواهی روشنتری وجود دارد، بزرگداشت بهار و نوروز دربرگیرنده ی آداب ورسوم مردمان سرزمین های زیادی گردیده ونوروز، روزنخستین فصل اول سال درشمار یکی از طبیعی ترین وپرجاذبه ترین روزها وجشن ها ی جهان شناخته شد است، وهمین نسبت شکوهمندش بود که، اورا به تقویم «جلالی » در جهان شهرت داد. (16)

آیین نوروزی به دلیل تولید گونه ای از ارزشهای عام اجتماعی توانسته است طی زمان های طولانی، برخی از خصوصیات وبینش مشترک را در حوزه ی تعامل اجتماعی پردازش کند. نمادها و الگوهای این بینش مشترک که در عناصری مانند باورهای مذهبی، سنت های زیست محیطی، دریافتهای فرهنگی و بازتولید ارزش های فلکلوریک تبلور می یابد، گونه ای از پیوندهای پیوسته را میان گروههای مختلف قومی وتباری افغانستان بستر سازی نموده است که بصورت ملایم ومداوم، در تکاپو و کنش های اجتماعی جلوه پیدا می کند ومی تواند جلوه هایی از فرهنگ ملی را بازتاب دهد.

با این وجود، اما این نوع پیوندها علیرغم دیرینگی وپیوستگی ارگانیک خود، قادر به ایجاد شبکه ای از همخویی روانی، همسازگری سیاسی وهمگویی های بایسته ی اجتماعی در فرایند زندگانی مشترک ملی نگردیده است. ریشه ی اصلی این واقعیت فرهنگی ـ اجتماعی را باید در نوع ساختار قومی، خصوصیات نظام سیاسی واقتصادی و ویژگی های فرهنگ قبیله ای در این کشور جستجو نمود که تا هنوز موفق نشده است شرایط تألیف و ترتیب یک جامعه ی ملی را بصورت طبیعی و برومند فراهم سازد.

گروه دوم:

خصوصیات مشترک، جلوه های همسنخی

زندگی در یک فضای جغرافیایی مشترک و همداستانی در یک حیات تاریخی مشابه، خصوصیات رفتاری، تولیدات ذهنی، الزامات اخلاقی وکنشهای اجتماعی نسبتا همسنخی را درالگوی زیست جمعی ساکنان افغانستان جاری کرده است. این پدیده ها نشانه هایی از همانندی فرهنگ قبیلوی را نمایه داری می کنند که در روان جمعی و اخلاق اجتماعی جامعه ی قبیله ای، پیشا مدرن وسلسله مراتبی، قوام تاریخی وخصلت اکولوژیک پیدا کرده وبصورت توارث وتوالی، تداوم یافته است. نمایش این پیوستگی ارگانیک میان اجزای مختلف جامعه ی قبیله ای الزاما به معنی درهم تنیدگی وتناسب خود خواسته وعقلانی اقوام در یک حوزه ی فرهنگی منبسط و در یک قلمرو سیاسی منضبط ویا منبعث از کارکرد مدیریتی یک دولت ملی نیست بلکه، این نوع همسنخی رفتاری وپنداری اساسا ناشی از الزامات محیطی ورازها ونیازهای سنت همجواری است که در حوزه ی زندگی وکنش جمعی نا خود آگاه ساکنان این سرزمین به عادت وعبادت تاریخی تبدیل شده است.

بنا براین، آنچه که جامعه ی متنوع ومتکُثر افغانستان را در یک سلسله ی رفتاری وخصلت مشابه اجتماعی، همگونگی و همداستانی می بخشد، زنجیره ای ازمفاهیم وتصورات است که پیوسته در عمل وتعامل اجتماعی بازتولید می گردد. این مفاهیم که در عمق باورها رسوخ دارد، سیره وبصیرت ناخود آگاه جمعی را در گذر تاریخی وچرخه ی محیطی به گونه ای سامان داده است که تأثیر پذیری وگرته برداری از تحولات مدرن وشناسه های عقلانی را کمتر بر می تابند. این مجموعه گرایشها وبینش های عامه را که ویژگی هایی از یک جامعه ی ایستا ونا شکفته ی سیاسی می باشند، می توان در نشانه های ذیل کد گزاری نمود:

مرد سالاری: پندارهای رمزواره

مرد ـ محوری مهمترین مشخصه ی بینش عامه در افغانستان است که عمومیت ومقبولیت اجتماعی وتقدیر تاریخی یافته است. ارزش وامتیاز مردانگی در تمام سطوح ولایه های پیدا وپنهان ذهن جمعی نفوذ و بلکه قدسیت پیدا کرده است و منشاء یک سلسله ازقدرتهای نا محدود وافتخارات لا یزال بشمار می رود که به آسانی خدشه برنمی دارد وتغییر نمی پذیرد.

افتخار وامتیاز "مرد بودن" محدود ومنسوب به یک گروه قو می خاص نیست بلکه این بینش، مهمترین وجه اشتراکی است که تمام ساکنان متفرُق این کشور را نسبت به گرایش وستایش اسطوره ی «مرد» پیوند می دهد. اعتقاد واعتماد به نیروی تغییر دهنده وجهنده ی مرد، اختیارات، امکانات ومسئولیت هایی را برعهده ی این جنس می گذارد که اورا در مقام الوهیت زمینی می نشاند. این مقام، به مرد حق می دهد که اراده ی جمعی خانواده درتصمیم گیری مطلق او تبلور پیدا کند، ریاست وصاحب اختیاری در تولیت امور زندگی از آن او باشد، مالکیت در شخصیت حقیقی واراده ی حقوقی او تمرکز یابد وارزشها وپایگاهای اجتماعی هم معطوف به شهامت و شوکت مردانگی او گردد.

مرد بودن در فرهنگ عامه، تنها یک نشانه ی جنسیتی وتفاوت بیولوژیکی نیست بلکه علامت یک شایستگی طبیعی و علو درجه ی انسانی در فطرت وماهیت تکوینی تلقی می گردد وبه همین دلیل است که منشأ بسیاری از مثال ها و نمادهای ارزشی ـ انسانی در زندگی روزمره و آیین های اجتماعی قرار می گیرد. ادبیات فلکلوریکِ دری زبان ها وپشتو زبانها وسایر اقوام، مملو از مثلها و متلهای اجتماعی است که بر محور مرد وارزشها، صفتها و خلاقیتهای مردانگی استوار گردیده است. نمونه ای از این مثلها ومتلها را می توان در صفات واصطلاحات فراگیر ورایج ذیل باز یافت:

جوانمردی: سخاوت، مروت، مهربانی، وفاداری و...

مردانه: شهامتمندانه، غیورانه، قدرتمندانه، شجاعانه و...

نرانه ـ نرانه گی: با شهامت، بی پروا، شایسته، با همت و...

نرواری: با غرور، با قدرت ، با جسارت، با سربلندی و... در اصطلاح عامه " لفظیست که از روی جسارت وبی ادبی در مقابل بزرگان گوید." (17)

نامرد: بی وفا، بی معرفت، فراموشکار، نمک نشناس، بی همت و...

زنِ ریشدار: مردترسو، بی کفایت، ضعیف، گوشه گیر، مظلوم و...

مردانگی: فداکاری، گذشت، صبوری، دست ودل گشادی، وفا داری، غیرتمندی

نرکلُه: آدم مردانه صفت (18)

نرغازی: شخص شجاع وبا همت (19)

نردبنگ: کنایه از آدم پوک وبی معنی (20)

نرکبل: کنایه از آدم سست وبی همت (21)

نر ِماده سینه: خنثی، آدم زنانه خو و بی همت (22)

این مثلها که ثمره ی حیات اجتماعی و باور های هنجار شده ی زندگی تاریخی این اقوام می باشد، دایما به باز تولید مفاهیم معطوف به راز وارگی نرینه و تعمیق باورهای اسطوره ای منوط به شکوه حماسی مردانه پرداخته وسامان جامعه ی مردسالار را قوام تاریخی وقداست اجتماعی بخشیده است.

بنا براین، تاریخ سیاسی و تحولات اجتماعی ـ فرهنگی این سرزمین، تاریخ مذُکر است که تمامی امکانات در حوزه های سیاسی، مذهبی واقتصادی حامی و روا دار جنس مرد بوده اند.

سیاست: همواره بعنوان یک عنصر مردانه، حوزه ی اختصاصی عمل وتوانایی فردی مردها در این کشور بوده است که قدرت و مشروعیت خلیفگی اورا در سرنوشت اجتماعی تثبیت نموده است.

مذهب: مهمترین وکارآ ترین ابزار معنوی وروانی است که با آموزه های انشایی وتعبدی خود، فرصتهای طویلی از اختیارات و درجات معنوی، اخلاقی و فرهنگی را برای جنسیت برتر مرد، زمینه ی تفسیری و بهانه ی تأویلی فراهم کرده است.

مالکیت اقتصادی: مدیریت، قدرت وبلند مرتبگی تقریبا بی چون وچرای مرد را برکلیه ی شئون زندگی اجتماعی، خانوادگی وفردی سزاواری واستواری بخشیده است.

زن ستیزی: ارزشهای مفقود

خفُت اجتماعی ای که نسبت به جایگاه انسانی وشأن فرهنگی زن درباور عمومی جامعه ی افغانستان جلوه ی عملی و روز ـ مرگی عینی پیدا کرده است، ریشه در ساخت اجتماعی وبافت ذهنی یک جامعه ی کاملا مردسالار دارد. هنجار ها و سنتهایی که سازمان اجتماعی و روش زندگانی جمعی را سامان می بخشند، و عمدتا بر خاسته از ایده و اراده ی " نرینگی" است، آکنده از آموزه ها ودریافتهایی اند که داده های بد آموزانه را نسبت به مقام انسانی و شخصیت اجتماعی زن القا می کنند. بنا براین، موقعیت زن در فرهنگ وباورهای اجتماعی چنین جامعه ای، نمی تواند موقعیت مکمل برای جامعه و فرایند مشارکت اجتماعی بشمار آید بلکه این موقعیت اصولا، موقعیت طفیلی و زیر ـ مجموعه ای است که نقشهای محدود وقابل شمارشی در حوزه ی عمومی وخصوصی به او داده می شود.

بدینرو، نقش فردی، ارزش اجتماعی وتاثیر فرهنگی زن در زندگی اجتماعی وخانوادگی در سه مورد کلی واساسی محدود وخلاصه می گردد:

ـ تولید مثل

ـ خانه داری

ـ همبستری

انتظار جامعه ی مرد محور از زنان این است که بعنوان موجودات تحت قیمومت، تعهدات اجتماعی ومسئولیت خانوادگی خودرا در نمودارهای ذیل به شایستگی بیاموزند:

ـ فراوانی تولید فرزندان پسر

ـ کم توقعی وقناعت

ـ هنر آشپزی ومهمانداری

ـ اطاعت پذیری مطلق از شوهر

ـ خانه نشینی وانزوا گری

ـ کار بیشتر و مداوم

ـ صبر وانتظار وسکوت

اعتقاد به ناتوانی، نقصان ودرجه دوم بودن زن، مهمترین معیار درنگرش اجتماعی وروش تربیتی جامعه ی قبیله ای افغانستان است که به مثابه یک فرایند طبیعی و زیستی پنداشته شده وبصورت موروثی به نسلهای جدید منتقل می گردد. این نوع نگرش عموما درنوع برخورد، قضاوت و روابط اجتماعی تبلور عینی پیدا نموده ودر سرنوشت زنان، الگوهای رفتاری، هنجارهای اخلاقی، مولدات ذهنی وبینش عمومی جامعه تاثیر ی ماندگار برجای می گذارد. تجلی اینگونه اعتقادات وباورها درنوع گفتار و شیوه ی پندار عمومی، رسته ای از آموزه های فلکلوریک را صورت بندی نموده و مقوم ارزشهای اخلاقی و مغذی هنجارهای قبیلوی قرار گرفته اند؛ نمونه ای از اینگونه آموزه ها را می توان در تعبیرهای رایج نسبت به زنان، بازسنجی نمود که در محاوره های عمومی کاربرد روزمره داشته وبار معنایی نمادین را القا می کنند. رایج ترین این تعبیر ها عبارتند از :

سیا سر: استحقاق طبیعی تیره بختی، بد بیاری، ونگون ساری در زنگی اجتماعی

ضعیفه: نشانه ی نقصان، نا توانی، مظلومیت، نا شایستگی وبی استعدادی در شئون انسانی

کوچ: نماد سرگشتگی، نا پایداری، بی ثباتی، تغییر وتلون، بی اعتمادی وتزلزل درخصوصیات فردی

حیوانانه ( اصطلاحی که درمیان پشتونها رایج است): علامت ملکیت، شیئی وارگی، ظرفیت محدود عقلانی، بلوغ نیافتگی فکری، تحقیر، بهره کشی جنسی، رواداری خشونت، شیردهی وکار، موم شدگی درتعامل ونسبتهای اجتماعی.

خانه: کنایه از دارایی غیر منقول وغیر قابل انتقال ( هرچند در مناطق شرقی افغانستان رسم فروش زنان رایج است که بر مبنای آن برخی از مردان، بنا بر دلایل مادی و یا مشکلات خانوادگی، همسران خود را حتا اگر دارای فرزندانی هم باشد، به مرد دیگری، به ازای مبالغ نقدی ویاجنسی، مثلا حیوانات بارکش، به فروش می رسانند.) 23

به همین دلیل است که درعرف برخی از این قبایل، اصطلاح "زن دخترزا" (24) نوعی تحقیر اجتماعی تلقی می گردد، و این تعبیر می تواند بهانه ی موجهی گردد برای ازدواج مجدد مرد خانواده بمنظور تولید فرزند پسر بدون آنکه شک، استدلال وآگاهیی وجود داشته باشد مبنی بر نقص وضعف ژنتیکی مردان.

نظام سلسله مراتب

نظام سلسله مراتبی در روابط خانوادگی و مناسبات اجتماعی، غالب ترین وجه ساختار اجتماعی والگوی فرهنگی را تشکیل می دهد که بر مبنای هرم طبقاتی استوار می باشد. الگوی ساختاری خانواده، اصولا بر قاعده ی مردان خانواده چیده شده است. پدر، در رأس هرم جای دارد، پس از آن، اولین فرزند پسر، سپس به ترتیب سن، سایر پسران ودر لایه های پایین هرم، دختران خانواده قرار می گیرند. مادرخانواده، از نظر جایگاه عاطفی گاهی با پدر هموزنی می کند اما از نظر مقام وقدرت تصمیم گیری و مالکیت، عموما در ردیف دختران محاسبه می گردد؛ همانگونه که از نظر ارث و امتیازات حقوقی نیز حتا با فرزندان پسر خود برابر ی نمی تواند. شدت این جزم اندیشی در قوانین عرفی پشتونوالی جلوه پیدا کرده است، تا آنجا که :" درین قانون، زن از بردن میراث بی بهره است." (25)

الگوی مناسبات اجتماعی نیز بر نشانه های طبقاتی کد گزاری می گردد. تمُکن مالی، نفوذ معنوی، موقعیت اجتماعی وقدرت سیاسی، عناصر مهم وتاثیر گزاری اند که منشاء پایگاه اجتماعی و معیار ردیف طبفاتی قرار می گیرند. از این رو، گروههایی که چنین امکاناتی را در اختیار دارند، از قدرت وظرفیت فوق العاده ای برای انگیختن احترام وتمکین سایر گروههای اجتماعی نسبت به موقعیت طبقاتی خویش برخوردار می گردند وقادر می باشند ارزشها، وهنجارها، آداب وباورهای اجتماعی را نیز تحت تاثیر قرار دهند. بدین معنی که این طبقات، ضمن آنکه خود دارای خرده فرهنگ ویژه هستند، بدلیل توانایی های مادی، نفوذ اجتماعی و قدرت سیاسی ای که دارند، موقعیت مسلط شان بر گروههای اجتماعی دیگر، امکان تسلط و نفوذ آنان را در جهت پردازش مفردات فرهنگ عامه نیز فراهم می آورد.

برای توضیح وتبین این مفروضه می توان از مثالها ونمادهای عینی ای استفاده نمود که درمفاهیم بنیادین تعامل اجتماعی ـ طبقاتی صورت بندی شده است. مفاهیمی که درهیأت ساختاری جامعه ی فئودالی تبلور پیدا می کند و ترتیب هرم آن برمبنای حضور وچینش خان، ارباب، مالک، ملا، ملُاک، پهلوان، یا در ساختار جدید، رهبر سیاسی، قوماندان، واسطه های قدرت ودر پایین ترین ردیف آن کارگران، پیشه وران، اصناف، زنان وتوده های اجتماعی قرار می گیرند.

خصوصیات فرهنگ بسته ی قبیله ای که در نظام سلسله مراتبی به تولید مثل می پردازد، دایره ی گستر ده ای از زندگی جمعی را پوشش می دهد ودر شیوه ی عمل اجتماعی و در ساختار مناسبات کلان نیز نفوذ می کند. بدینرو ، پرتو این نفوذ را می توان حتا در نمایه های ذیل، به سنجش گرفت:

ویژگی فرهنگ سیاسی : وجه دیگر نظام سلسله مراتبی در فرهنگ سیاسی تبلور پیدا می کند. نظام تک ساخت سیاسی که بر اراده و قباله ی انحصار قومی صورت بندی می گردد، ثمره ی سلسله مراتب ظالمانه را در سازمان بندی قدرت سیاسی اشاره می دهد.

  1. الگوی مناسبات قومی: طبقه بندی اجتماعی ارزشهای انسانی وشأن شهروندی براساس عناصر نژادی، زبانی ومذهبی که بر مبنای آن مذهب اکثریت، از حقانیت بیشتر برخوردار می گردد، گروه قومی مدعی اکثریت، برحق انحصاری قدرت با تکیه بر مفروضه ی «برادر بزرگتر» پای می فشارد وگروههای نژادی وزبانی اقلیت، مجبور به حاشیه نشینی ودر منگنه ی هویتی قرار می گیرند و در پایینترین سطح هرم اجتماعی جای داده می شوند. قایم شدن این هنجارها در نظام اجتماعی وقبیله ای، نشان از نهاد مند شدن طبقه بندی هرمی منزلت اجتماعی اقوام وشهروندان افغانستان در سطح کلان دارد.

  2. مدل هرمی متولیان مذهب: در مناسبات درون ـ مذهبی نیز فرهنگ سلسله مراتب، پذیره ی ارزشی و نهاده ی اجتماعی پیدا کرده است. مثلا در مذهب شیعه، علاوه بر عالمان، واعظان ومتولیان دینی، گروه تباری ـ مذهبی "سادات" بدلیل نسبت داشتن با پیامبر اسلام وائمه، بعنوان یک " کاست اجتماعی" از موقعیت وجایگاه ویژه ای در مناسبات درون ـ مذهبی جامعه ی شیعان برخوردارند ودر طبقه بندی اجتماعی، جزو طبقات بالا بشمار می روند. گروههای اجتماعی دیگری که در دسته بندی ارزشی جامعه ی شیعه از جایگاه مهم برخوردار هستند، حاجی ها، کربلایی ها وزوارها می باشند که شأن طبقاتی خودرا از کسب این عناوین عرفی واعتباری بدست می آورند. در فرقه ی اسماعیلیه، "امام" ها جزو طبقات مرفه وممتازی اند که نقش وجایگاه رفیع اجتماعی خودرا در پرتو تقدس مذهبی مشروعیت می بخشند.

در مذهب اهل سنت نیز، اضافه بر مولوی ها و مفتی ها، رهبران برخی فرقه ها ی صوفیه، جزو طبقات بالای جامعه محسوب می شوند. مثلا قشر اجتماعی "پیرها" و "حضرت ها" درفرقه های نقشبندیه وقادریه، تقریبا، بعنوان یک کاست قابل تقدیس، موقعیت ونقش اجتماعی یافته اند وبر فراز مخروط هرم اجتماعی قرار می گیرند.

خون خواهی ـ کین جویی

آشکار ترین نشانه ی یک جامعه ی قبیله ای، راسخ بودن فرهنگ انتقام جویی و انعطاف ناپذیری است که در مناسبات روزمره و مداوم اجتماعی تبلور پیدا می کند. این فرهنگ بازتاب روان خشونت پرور اجتماعی می باشد که از شرایط محیطی تأثیر می پذیرد و آبشخور سلسله ای از آداب، هنجار ها، سنتها و قراداد های اجتماعی قرار می گیرد. جامعه ی چند قومی افغانستان نیز با وجود گسستگی در ساختار سیاسی و ناپیوستگی در هویت ملی، در حوزه ی مشترکات اجتماعی، خصو صیات جامعه ی قبیله ای را منعکس می سازد. عنصر کین جویی و خونخواهی از وجوه مشترکی است که با اندکی شدت وضعف، در میان اقوام مختلف رواج دارد و شکل رفتاری و نظام هنجاری آنان را در مناسبات درون ـ قومی و روابط میان ـ قبیله ای ویژگی وسامان می بخشد.

فرهنگ خونخواهی در افغانستان ریشه در عصبیت اجتماعی دارد که با بینش بدویت تاریخی تکوین یافته و با بازماندگی های اجتماعی وفرهنگی تقویت گردیده وبا عقیم ماندن اندیشه ونظام سیاسی قوام پیدا کرده است. قوام ودوام این فرهنگ، هم علتی برای ترویج خشونت وناخویشتن داری پیوسته بوده است وهم معلول نظام غیر عقلانی اخلاق اجتماعی و ارزشهای نا شکفته ی فرهنگی که به مرور بصورت یک قراداد اجتماعی، بنیاد حقوقی و مقبولیت اخلاقی یافته است.

فرهنگ انتقام جویی و خونخواهی، که عمدتا از یک پندار موهوم بنام " غرورخاندانی " و " غیرت عشیره ای " تولید می گردد، هم در نظام رفتاری درون ـ قبیله ای و هم در مناسبان میان ـ قومی، چرخه ای از خشونت های ممتد وسلسله ای از کدورتهای اجتماعی را در بستر مراودات انسانی و مناسبات اجتماعی بازتولید کرده است. بسیاری از منازعات مستمر عشیره ای و بد خواهی های پایدار قبیله ای ریشه واندیشه در چنین فرهنگی دارد.

گذشته گرایی

نداری وناکامی امروزینه می تواند انگیزه ی توسل به داراییهای گذشته را تجدید نماید. فقر فرهنگی، پس ماندگی اجتماعی، ناکامی های اقتصادی، نا شکفتگی سیاسی وناگشودگی اندیشه ی جمعی در افغانستان اکنون، به حد کافی دلایل ذهنی و زمینه های فرهنگی تمسُک به پدیده ی "گذشته گرایی" را در میان جامعه ی قبیله ای این کشور رونق داده است. گذشته گرایی مبتنی بر یک رشته از پندارهای ذهنی و تصورات وخاطرات اجتماعی است که ریشه در سرگذشتهای تاریخی و سرشت فرهنگی ـ اجتماعی یک جامعه دارد که خلأ های روانی و ناتوانی های موجود خودرا با پناه بردن به نشانه ها و انگاره های مسبوق می پوشاند. تصویر پردازی و خیال انگیزی نسبت به آنچه تصور می شود مایه ی شکوه اجتماعی، شوکت فرهنگی و توانگری سیاسی در گذشته ی تاریخی بوده است، موجب می گردد که حس حقارت وحسادت ناشی از نا برخورداریهای عهد جاری را به آرامش و رهایش برساند.

در افغانستان اما این خصلت به یک فرهنگ عمومی تبدیل وبه بازتولید مفاهیم ومبانی ذیل منجر گردیده است:

الف . افتخار به نسب های انتزاعی:

نسبت یافتن به سلسله های تباری، عمده ترین منبع افتخار و اعتبار هویتی در افغانستان شمرده می شود. مثلا انتساب به نژاد آریایی، به معنی تعلق و تملک به شکوه باستانی واصالت تاریخی تلقی می گردد. اینگونه تعلقات می تواند پندار امتیاز و اعتبار فرهنگی و نژادی را به منسوبین خود القا نموده وحس خویشاوندی و خود مداری را در میان آنان تقویت نماید. شیوع این نوع پندار موجب فراموشی موقعیت نازل معاصر در مقایسه با جلو زدگی دنیای جدید می گردد و به اشباع ذهنی ناشی از پدیده ی حقارت کمک می کند.

ب. افسانه پردازی:

نمادسازی های موهوم وتوُکل به اسطوره های ساخته ی ذهن جمعی وقبیله ای، نوعی اطمینان و همداستانی کاذب درون ـ قومی را برجسته نموده و سرشت اجتماعی را از گرایشهای عقلانی به سمت رازوارگی های عاطفی و ناخرد ورزانه معطوف می سازد. ذهن اسطوره پرداز، نشان از ناتوانی درحل و درک معماهای فلسفه ی زندگی اجتماعی ومحرومیت های اقتصادی دارد که انتظار جبران آرمانها وامیدهای تحقق نیافته ی خویش را در پرتو کیش شخصیت و یا تصورات افسانه ای از قدرت الهی پیشوایان تاریخی می کشد. برای درک وتبیین این واقعیت می توان از تولید مفهوم "بابا" های شبه اسطوره ای در فرهنگ سیاسی و الگوی تاریخگری افغانستان مثال آورد: ملقب ساختن احمد خان ابدالی به " احمد شاه با با" ویا اعطای لقب "بابا ی ملت" به محمد ظاهرشاه در قانون اساسی دولت کرزی ( 26)، قبل از آن که در جهت ایجاد پیوستگی سیاسی وبسط باورهای ملی بوده باشد، بیانگر نا بسندگی اندیشه ی سیاسی و آشفته حالی ذهن جمعی در درک عقلانی واقعیتها و پیچیدگیهای زندگی اجتماعی و اولویتهای سرنوشت سیاسی ـ تاریخی است.

  1. پندار غنا مندی:

افتخار به "گذشته ی پر شکوه" که عمدتا ناظر بر موقعیت فرهنگی ـ تمدنی دوره های تاریخی است، نوعی غرور "خود ارضا گرانه" را اشاعه داده است. این افتخار برمبنای یاد آوری غنای فرهنگی ـ ادبی دوره های قبل وبعد از ظهور اسلام صورت می گیرد که در یک حوزه ی تمدنی گسترده ومنطقه ای با حاکمیتها ومرزهای متغییر و نا پایدار، که مرزهای امروزی افغانستان بخشی از آن حوزه شمرده می شد، سرگذشت تاریخی دارد. استناد به چنین دوره ها ومیراثهای مشترک منطقه ای وقابل بحث، بعنوان داشته ها و مدعاهای انحصاری ودرخور افتخار، منبع هویت ساز و اشباع کننده برای اثبات عظمت ملی وهویت پردازی سیاسی ما قرار می گیرد، بدون آن که درک و تأمل امروزینه وجود داشته باشد بر سنجش خردمندانه و واقع بینانه ی موقعیت فرهنگی، دارایی های فکری، توانایی های اقتصادی، دستاوردهای علمی و میراث سیاسی امروز ما بعنوان یک جامعه ی ملی با مرزهای سیاسی و حوزه ی جغرافیایی مشخُص در دنیای معاصر و در منطقه ی اکنون که در آن میزییم.

تعمیم دارایی های گذشته بر زندگانی امروز ما، بدون آن که تلاشی به خرج داده شود مبنی بربازتولید آن میراثهای فرهنگی ـ علمی وهمت وغیرتی صورت بگیرد مبنی بر بازپروری وبازتعریف آن داده های تمدنی، حس کاذب وفریبنده وغرور عوامانه ای را که بعنوان یک رویه وخصیصه ی پارادوکسیکال فرهنگی از سوی جامعه ی فرهنگی به منظور فراموشی و گریز عامدانه از پس ماندگی های معاصر ما ن ترویج گردیده، به صورت یک فرهنگ عمومی در بینش جمعی نیز، رسوخ داده است.

این خصلت پارادوکسیکال فرهنگی، دوگانگی و تناقض مضحکی را میان بینش ودانش فرهنگی و رویه وکردار سیاسی ـ اجتماعی ما به ظهور رسانیده است: به پیشینه ی بلخ، غزنه وهرات بعنوان مشرق های علم وفکر ومراکز انتشارفرهنگ وهنر وادبیات در جهان آن روز، غرور می ورزیم، بدون آن که برگی از آن دارایی هارا در جهت سبزینگی دنیای امروزینه ی خویش بازپروری کرده باشیم. آثار باستانی وتمدنی بامیان، کابل، قندهار وبدخشان را منبع عظمت و حقانیت تاریخی خود می شماریم، اُما عمق جهالت سیاسی ونا اهلی فکری ـ فرهنگی خودرا بانابودی، تخریب و فروش مجسمه های بودا و عتیقه های موزیم ملی به ثبوت می رسانیم. بر سر مللکیت، تعلقُیت وتخصیص مولوی، سنایی، بوعلی سینا، فارابی، ناصر خسرو، خواه عبدالله انصاری، سید جمال الدین و... با دیگران منازعه ی تعصب ورزانه و بیهوده داریم، اما کوچکترین صلاحیتی بر بسط نظام فکری، ترویج اندیشه ی انسانی ـ عرفانی و باز آموزی میراث ادبی ـ علمی آنها از خود نشان نداده ایم وبلکه همت وهیاهویی سیاسی، جدالهای زبانی وتباری ومرز گزاری های خردسوزانه بر تضعیف "در دری" و "زبان" فاخر وماندگار آنها به راه می اندازیم.

راز زدگی، تقدیر باوری

بینش سرشته با عقاید رازواره، زندگی اجتماعی مردمان افغانستان را مملو از رفتار ها وباورهای ناخرد ورزانه وتصادف پذیر ساخته است که از درک عقلانی پدیده ها ورویدادهای روزمره در زندگی فردی وجمعی نا توان می ماند. بر مبنای چنین بینشی، سنت فرا فکنی، عام ترین رویه ی اجتماعی در تفسیر وعلت جویی حوادث و رخداده های روزانه در حوزه ی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی وفرهنگی می گردد که به گزاره ی "تقدیر" و "رازهای ما ورائی" نسبت داده می شود.

بینش معطوف به رازوارگی، به تقویت جنبه های پنهان ذهن وهم پذیر جامعه ی روستا نشین، پس مانده و ایستا میدان داده است تا به تصویر سازی و بازپروری مفاهیم رمز آلود، تعریف نشدنی وترس آور بپردازد. اعتقاد به موجودات خارق العاده و وهم آمیز مانند جن، پری، دیو، آل و سایر اسطوره ها وافسانه های ذهنی وانتزاعی، زاییده ی زندگی بسته ی فئودالی ـ قبیلوی و تأثیر محیط روستایی وبدوی می باشد که بجای عقل سنجشگر، عادتها و روش زندگی فردی وجمعی را معنا و مداوت می بخشد. پناه بردن به موجودات خارق العاده و انتزاعی در مواقع خطر و تکیه بر نیروی موهوم، شفا بخش و تغییر دهنده ی این موجودات همواره توجیهی برای اتفاقات و دلیلی بر قدرت ماورایی وپرسش ناپذیر اسطوره ها و تابوهای ذهنی می باشد که جایگزین خرد، اراده، اختیار، دانش ونیروی تغییر دهندگی انسان می گردد.

در فرهنگ شفاهی و محاورات فلکلوریک مردم افغانستان دو اصطلاح بیش از همه رایج است که در مکالمات روزمره هزاران بار شنیده می شود و برای تعریف ویا توجیه رویدادهای خوب وبد استفاده می گردد. این اصطلاحات پر کاربرد عبارتند از: "تقدیر بوده"، "قسمت بوده ". ادای این اصطلاحات پس از حادثه و اتفاقی که در رویداد های زندگی فردی و اجتماعی رخ می دهد، سکون و آرامشی را در روان فردی و ذهن جمعی ایجاد می کند که انگیزه ی فرد و اندیشه ی جمع را از استدلال، تأمل، تعقل وتفکر بیشتر در آن موضوع بی نیاز می سازد وبدینوسیله راه را برای پویایی، اندیشه گری، منطق ورزی، خلاقیت وپرسشگری جامعه می بندد. سپردن سرنوشت وتصمیمها به نیروی ناشناخته وتقدیر های مقدر، باعث می گردد که قدرت منطق و ذکاوت استدلال عقلی به تدریج به تنبلی و درماندگی دچار گردیده وذهن اجتماعی به مفاهیم ساده وفرافکنانه عادت نماید.

مذهب محوری

رویکرد همگانی، مفتون آمیز و نا اندیشه گرانه ی مردم افغانستان به پدیده ی مذهب، به مثابه یک خصلت مشترک اجتماعی والگوی فرهنگی در آمده است. پایبندی نا سنجشگرانه و دلبستگی نا آگانه به آموزه های مذهبی، به رشد عصبیت ونا خویشتندار ی های مختلف اجتماعی منجر گردیده و بطور گسترده وجدی زمینه ی نموُ باورها، رفتارها و سنتهای انعطاف ناپذیر و خرد گریز اجتماعی را فراهم آورده است. بر مبنای این رویکرد، تعلق خاطرعاطفی به عنصر مذهب بدون درک بسنده ی عقلانی ودریافت پاینده ی فکری از داده ها ی اخلاقی وارزشهای انسانی آن، گرایشهای تندروانه و تفکیک پذیری های فرقه گرایانه را در تعامل اجتماعی شدت بخشیده ومجال گسترده ای را برای ظهور افقی رهبران مقدس وپرسش نا پذیر از یکسو وترویج ناشکیبایی ها وبحران های نهفته در روابط داخلی وبیرونی از سوی دیگر ، پدید آورده است.

بنا براین، نسبت پیدا کردن به مذهب و پنداره های دینی پیش از آن که بعنوان یک معیار ومنطق آگاهی بخش،ارزش داورانه و اعتقادی تلقی گردد، به مثابه یک عادت میراثی در تربیت اجتماعی و هنجار رفتاری در زندگی فردی وبینش جمعی در آمده که با انگاره ها ی قومی وسنتهای زیست محیطی در آمیخته است. از این رو به سختی می توان میان ارزشهای مذهبی و سنتهای قبیله ای ـ محیطی مرز روشن، تعریف دقیق و تفکیک قاطعی استوار کرد. به عبارت دیگر، احساس عاطفی نسبت به اعمال صوری مذهب، رفتار فردی و برداشت جمعی از پدیده های عینی و متغییرهای پیرامونی را با قضاوتها و مرارتهای ناسخته ای صورت بندی نموده است که عمدتا بر تابنده ی سیرت زندگی قبیله ای و جلوه گر ساختار ذهن ساده ی جامعه ی پیشا مدرن است. از این رو مذهب محوری علاوه بر آن که برتابنده ی خصوصیات جامعه ی قبیله ای افغانستان است، علتی برای تداوم چرخه ی مولدات فرهنگ الزام آور وکنشهای غیر عقلانی معطوف به ذهن ناخود آگاه ورمز پرداز اجتماعی نیز می باشد.

پارادوکس استعمار ستیزی و استبداد پذیری

یکی از شاخص ترین عادات تاریخی وامتیازات فرهنگی مردم افغانستان را غیرت " استعمار ستیزی" می شمارند. این عادت وغیرت که درگذر تحولات تاریخی دوصد سال اخیر نمایان شده است، بعنوان تنها وبزرگترین دستاورد وسهم منحصر به فرد مردمان این سرزمین درفرایند رو یدادهای جهانی تلقی گردیده و مورد افتخار واعتبار ملی وبین المللی قرار می گیرد. غرور ناشی از اعتبار استعمار ستیزی، نوعی حس غنا مندی روحی، خود بزرگ پنداری سیاسی و رشادت وقدرت ارداه ی اجتماعی را در ذهن و زندگی این مردم پایدار کرده است.

این عادت، که درحقیقت ریشه در خصلت ذاتی جامعه ندارد، اساسا متأُثر از خصوصیات جامعه ی قبیله ـ مذهبی می باشد که اراده و الگوی رفتاری و باورهای اعتقادی خو درا از القائات و تحریکات رهبران قبیله ای ومتولیان مذهبی می گیرند. به گواهی تاریخ، رهبران قبیله ای و منادیان مذهبی در افغانستان بدلیل به خطر افتادن منافع طبقاتی و ترس از تزلزل نظام ارباب ـ رعیتی، حاکمیت فئودالی ونفوذ توده ای خویش، به تحریک احساسات مذهبی و بر انگیختن شهامت قبیله ای در مقابل قدرتهای بیرونی می پرداخته اند. این رهبران به خاطر سلطه ی اقتصادی و یا نفوذ جادویی برتوده ها، از گزاره های موءثری مانند غیرت قبیله ای ( ناموس وننگ) و یا دلدادگی های مفتون شده ی مذهبی آنان به حیث یک ابزار روانی دربرابر ورود سیاسی، نفوذ فرهنگی وتأثیر فکری قدرتهای بیرونی بهره جسته اند. افتخار به روحیه ی استعمار ستیزی بتدریج به صفت یک ارزش فرهنگی درنظام اندیشگی جامعه در آمده وبعنوان یک مأخذ قابل اعتماد در تبیین هویت سیاسی، حیثیت اجتماعی وفضیلت فرهنگی درتاریخ سیاسی شمرده می شود.

بنابراین، پدیده ی استعمار ستیزی در جامعه ی افغانستان مبتنی بر یک اراده ی آگاهانه و اندیشه ی سیاسی ـ اجتماعی پر مایه نیست بلکه بازتاب بینش ناگشوده ای است که از درک پدیده های سیاسی، تحلیل ظرافت ها و رویدادهای ژئو پلتیک و فهم تطورات فکری ـ فرهنگی مدرن نا توان می ماند و منفعلانه از مبانی ومفاهیم ساده ی مذهبی و مناسبات فئودالی وقبیله ای نشأت می گیرد.

صورت دیگری از خصوصیات اجتماعی مشترک جامعه ی افغانستان را می توان در گزاره ی" استبداد پذیری" نشانی کرد. استبداد پذیری یک فرایند ذهنی ـ تاریخی است که تأثیر عمیقی بر رفتار اجتماعی، گفتار فرهنگی وسرنوشت سیاسی این کشور برجای گذاشته است. استبداد، رایج ترین شکل نظام سیاسی در افغانستان بوده که در رویه ی دولت سازی تبدیل به فرهنگ سیاسی گردیده است. استبداد نه تنها غالب ترین گزینه ی رفتاری حاکمیت در افغانستان بوده است بلکه تأثیر این فرهنگ در لایه های ساختار خانوادگی ونظام اجتماعی نیز بسیار شگرف وپر دامنه بوده است. اصولا ساختار طبقاتی و فرایند نطام سلسله مراتب در این کشور بر الگوی استبداد ذهنی و سیرت انعطاف ناپذیر استوار است که نظم رفتاری و خصلت تعامل فرهنگی را مدیریت ومراقبت می کند.

در الگوی سازمان خانواده، ریاست مطلق اندیشانه ی مردان، خاستگاه اصلی نظام خانوادگی را شکل می بخشد. استبداد رأی رییس خانواده، که تمامی خواسته ها، تصمیمها و اراده ها طفیلی وملتزم به اراده ی او و اعضای خانواده به مثابه رعایایی در قلمرو حاکمیت وی شمرده می شوند، برتابنده ی گونه ای از نظم استبدادی در مناسبات خانوادگی می باشد که در فرهنگ عامه الزام عملی وپذیره ی عینی یافته است.

سازمان اجتماعی جامعه با ساختار عمودی خود نیز، جلوه ی روشنی از نظم دیرینه ی استبدادی را نمایان می سازد. درپیوست این ساختار، نیروهای اجتماعیی که بر فراز هرم اجتماعی قرار دارند، اندیشه ی استبدادی خویش را از طریق جایگاه طبقاتی با استفاده از روشهایی مانند: اعمال قدرت، زورگویی، کیش شخصیت، تکبر وزیاده خواهی، تحقیر زیردستان، بکاربردن تبعیض نسبت به اقشار آسیب پذیر و ... تبارز می دهند. مثالها ی این نظم استبدادی را می توان در همه ی سطوح ولایه های اجتماعی بازیافت. رهبران مذهبی، ارباب ها، خان ها، ملاکان، مدیران سازمانهای اجتماعی، و رهبران احزاب سیاسی همگی ایه های روشنی از قایم شدن نظم استبدادی هستند که عمق ذهن استبداد زده ی جمعی را در روابط اجتماعی و باورها و الگوهای فرهنگی آشکار می سازند.


رویکردها:

1 - مختاری، محمد، تمرین مدارا ، چاپ دوم ( تهران: انتشارات ویستار، 1377) ص 159

2-http://www.hayat.ir
ا3- ستا اولسن، اسلام وسیاست درافغانستان، ترجمه ی خلیل الله زمر( بیجا: بینا، بهار 1378هش) ص 433
4- عبدالرحیم معصومی 
5- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد. 
6- انجمن فرهنگی آيدين افغانستان 
7-  ویکی پدیا، دانشنامه ازاد 
8- مهرالدین مشید، « اریانا در مسیر تاریخ » 
9- عبدالرحمان پیمان،  « سرود ملی یا عنود ملی؛ تبعیض در متن قانون اساسی»
10-  در باره سرود ملی افغانستان
  آريايی 
11- دکتر محمود روح الامینـی 
12- نوروز - باستانی ترين جشن در دنيا
بر گرفته از شمارهء دوم آسمايی ، بهار سال 1376 خورشيدی
13. رک. به: سید احمدشاه دولتی فاریابی
14ـ  نوروز - باستانی ترين جشن در دنيا
بر گرفته از شمارهء دوم آسمايی ، بهار سال 1376 خورشيدی
15 ـ نوروز با تاریخ کهن و چهرۀ نوی -  سید احمد شاه دولتی فاریابی
16. بشیر عزیزی،  نوروز؛ انگیزه ورسالت فرهنگی،  (هلند: گرافی میدیا، 1382) ص 23ـ هلند: گرافی میدیا، 1382) ص 23ـ
17 -عبدالله نویس افغانی، لغات عامیانۀ فارسی افغانستان ، ( بی جا: موسسه بلخ، 1369 هش) ص 562
18-  همان، ص 561
19ـ 20 و21 . همان
22- همان، 562.
http://www.youtube.com/watch?v=KKy4BQ3lT0M -23. رک.به : گزارش بی بی سی از رواج فروش  زنان درمناطق شرقی .
 24- صطلاحی که درمیان هزاره ها عمومیت دارد و نسبت به زنانی که دختران متعددی به دنیا می آورند، به کارده می شود..
 25- استا اولسن، اسلام وسیاست درافغانستان،26- قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان؛ ماده صد وپنجاه وهشتم