راه حل دموكراتيک مسئلهٔ زبان

محمد اسماعیل مُبلغ ريتا
منبع: روزنامهٔ «پیام وجدان»
دو شنبه (۲۳) اسد، سال هفتم، شمارهٔ ۲۱، سال ۱۳۵۱ ش – نمبر مسلسل ٣٦٩
پاسخ «عناصر دموکراتیک» (بخش نخستين)
«ما ترجیح میدهیم با دقت بیشتر بررسی شویم و کمتر مورد ستایش قرارگیریم»
مردم طالب توضیحاند: از طرف عدهای از خوانندگان
«جریان دموكراتيک خلق افغانستان»(!) اخیراً در موضوع زبان به نشر اعلامیهیی در اکثر جراید پرداخته که در آن صرفنظر از سایر موضوعات، در يک فقرهٔ آن چنین خوانده میشود:
«زبان عمومی و رسمی سرتاسری کشور همان زبانی باشد که اکثریت نفوس مملکت به آن سخن میگویند».
چون به عقیدهٔ بسیاری از مردم این فقره صراحت لازم را نداشت و در آن با الفاظ بازی شده، لذا خواهشمند است تا هیأت رهبری جریان مذکور توضیح نمایند که منظورشان از زبان عمومی چیست و باز به عقیده ایشان زبان اکثریت در افغانستان، کدام زبان است؟»
مقالتی به خامهٔ من زیر عنوان «راه حل دموكراتيک مسئلهٔ زبان» در شمارههای (٤٠) و (٤١) سال دوم جریدهٔ «روزگار» انتشار یافت. نگارنده در آنجا بهقدر توان خود کوشش کرده بود که از بهکاربردن واژهها و جملههای شورانگیز، هیجانآور و فارغ از برهان و استدلال، دوری جوید و مسئله را بدانسان که راه و رسم حقیقتیابی ایجاب میکند، مورد بررسی قراردهد.
با این وجود، آن گفتار کسانی را که بینقاب و آشکاراً در سنگر «راست» نشستهاند و آنهایی را که در قبای ارغوانی فریب و ریا در موضع «چپ» ایستادهاند، ناپسند افتاد و این یکبار دیگر صدق این گفته را برملا کرد که اگر قضایای بدیهی هندسی با منافع کسان برخورد کند، بیدرنگ به انکار آن برمیخیزند. مدتی دراز انتظار کشیدم تا ناسیونال-فاشیستها وسوسیال-شوونیستهای خانگی ما آنچه در دل دارند، در پیرامون نبشتهٔ من و خود من روی کاغذ آرند و بهبزعم خود «چهرهٔ واقعی ما» را روشن سازند.
از آنچه که در بارهٔ مطالب مقالت من در جريدهٔ معلومالحال «پكتيكا» تصریحاً و تلویحاً گفته شده، عجالتاً چشم میپوشم و در برابر «تحريفات و اباطيل» آن سکوت میکنم و اما نبشتهٔ آقای محترم پولاد را که در شمارهٔ (٤٦) جریدهٔ «افغان » نشر شده است، در خور پاسخ میدانم، زیرا وی رنج بسیار کشیده که نوشتهٔ مرا بر مبنای استدلال و بهشیوهٔ بهظاهر مارکسیستی رد کند. من بدون آنکه از «علم» وی احساس حسادت و یا حتی غبطه داشته باشم و بر «معلومات» وسیع او داغ «خود نمایی» و «استفادههای شخصی» بزنم، توجه داکتر زبانشناسی را به مطالب زیر میکشانم و ضمناً چهرهٔ واقعی خویش را که هنوز چنانکه باید نشناخته است، اندر حضور انورش میشناسانم و اگر فرصتی دست داد، خدمت آقای روهی که در جریدهٔ روزگار نبشتهای در رد مقالت من نشر کرده بود نیز عرایضی تقدیم میکنم.
هومانیزم مترقی
سخن را از یک اتهام بزرگ آغاز میکنم.
ښاغلی پولاد مینویسد: «نویسنده منکر و مخالف اکثریت آفتابی واضحِ افغانستان بهنظر میرسد»، چون بهعقیدهٔ آقای پولاد برادران پښتون ما در افغانستان «اکثریت» نام دارند.
وی با ذكر عبارات بالا میخواهد افاده کند که نگارنده منکر و مخالف پښتونهاست. حالاآنکه من در سر تا سر مقالت خود حتى يک واژه که از آن بوی انکار و مخالفت استشمام شود، نیاوردهام. پس معلوم نیست نویسنده، این نکتهٔ نادرست را از کجا استنتاج کرده است. نویسنده که شدیداً از احساس پیشداوری متأثر بوده، جرأت نکرده است که نبشتهٔ مرا از روی دقت بخواند. لذا خواسته که با استفاده از قهر «تبعیضی» خود و ذکر آن جملهٔ تفنینآمیز، احساسات برادران ما را نسبت به ما جریحهدار سازد.
وقتی فانون نویسندهٔ نامدار سیاهان، کتاب «تیرهبختان زمین» را نشر کرد، ژان پل سارتر بهعنوان يک روشنفكر واقعگرای اروپایی در حالیکه عناصر متعصب اروپا را مورد خطاب قرارمیداد، اظهار داشت: «جرأت کنید که این کتاب را بخوانید.» حالا اگر ما بهمثأبه یکی از هموطنان، که شما دربارهٔ احساس وطنپرستی آنها شک دارید، در پیرامون مسایل ملی اظهار نظر میکنیم و لو اینکه نظرات ما با افکار شما وطنپرستان صدیق(!) مخالف باشد، با ما بدینگونه برخورد مینمایید و صاف و ساده مخالفِ پیشداوریهای خود را بیگانه میخوانید و وطنپرستی را در انحصار خود قرار میدهيد و مخالفِ نظریات شخصی خود را مخالف “اکثریت” قلمداد میکنید؟
اگر برخورد “عناصر دموكراتيک” با افکار مخالف – که طرح آن و بحث و گفتگو دربارهٔ آن از شرایط ضروری دموکراسی است، زیرا دموکراسی بهدیگر سخن در شرایط کشورهای عقبمانده، چیزی نیست جز مجال اظهار نظرها – همین است که شما آن را ارائه میکنید، پس برخورد عناصر ديکتاتور و تبعیضپسند با اندیشههای مخالف چه خواهد بود؟
آقایان سوسیالیستنما جرأت داشته باشید که نبشههای ما را با کمال دقت و بدون احساس هیجان، بخوانید و الفاظ و کلمات را همانطوریکه هستند معنی کنید و سپس به نقدش برخیزید، نه اینکه خلاف منظور نویسنده، معانی دلخواهی که بهدرد استدلالتان میخورد از نبشتهٔ او انتزاع نمایید و آنگاه آن مقاصد انتزاعی را در محکوم کردن وی از “ستیژ دموکراسی و ترقیخواهی” همچون داور مستبد قرائت کنید.
من در آنجا گفته بودم که اکثریت اتنيک نمیتواند شالودهٔ دموكراتيکِ تعمیم زبان باشد. آیا همین گفته اثبات میکند که نگارنده با “اکثریت” مخالف است؟ اگر چنین است پس چرا نویسندهٔ محترم خود بدین امر اعتراف میکند، آنجا که گوید: «اینکه نویسندهٔ مقالهٔ موصوف اكثريت اتنيک (قومی) را رد و بهعوض آن طرفدار اکثریت گویندگان یک زبان است، هیچکس تردیدی ندارد.»
در آنجا تذکر یافته بود که برای اثبات اکثریت و بهمنظور اقناع تمام ملت، بايد در زيرنظر يک هيأت بیطرف بينالمللی، آمار دقیق از جمعیت کشور فراهم شود. يقيناً نویسندهٔ محترم این تقاضای دموكراتيک و معقول را در حکم مخالفت با “اکثریت” تلقی کرده است.
چرا این تقاضا، دموكراتيک هست؟ زیرا که آمار دقیق از جمعیت کشور در دست نیست. در داخل کشور حکومتهای وقت از سالیان دراز بدينسو، کار مؤثر و قانع کننده در زمینهٔ آمارگیری انجام ندادهاند و آنچه که آمارگیران خارجی گفتهاند یا بر معلومات ناقص ارگانهای حکومتی استوار است و یا بر حدس و تخمین شخصی آنها که در هر دو صورت اعتماد را نشاید. پس اگر ما مسئلهٔ مورد نزاع اکثریت و اقلیت را از مقولهٔ تضادهای درون خلق بدانیم، بایستی در حل آن راه قناعت را در پیش بگیریم، نه طریق اجبار و زورگویی را.
هواخواهان دموکراتیک نظریه “اقلیت و اكثریت” اقلاً شرایطی را ایجاد کنند که در پرتو آن و در زيرنظر يک هيات بیطرف بینالمللی و نمایندگان آگاه و مترقی تمام ملیتهای کشور، آمار درست از جمعیت فراهم گردد، وقتی که اکثریت و اقلیت معلوم شد، آنگاه ملت میتواند و در صورتیکه بخواهد، بعضی مسایل ملی را بر این پایه حل و فصل کند.
در اینجا باید از آقای پولاد، که در نوشتهٔ خود بهمثابهٔ یکی از “عناصر دموكراتيک” تظاهر کرده، پرسید که آمار موجود و حاکی از اکثریت و اقليت چه وقت و بر مبنای کدام معیار علمی و دموكراتيک فراهم گشته و کدام حکومت این امر را اعلام کرده است. هر گاه جناب وی معیار گذشته را علمی میداند و حکومتی را که این موضوع را اعلام داشته، حکومت دموكراتيک میخواند، ما با وی بحثی نه داریم، زیرا واقعیتهای سرسخت زندگانی معاصر تودهها و ملیتهای کشور بیانگر آنست که در ارایهٔ آمارهای موجود نه معیاری در کار بوده و نه شيوهٔ دموكراتيک در هنگام عمل بهکار رفته.
داکتر “دانشمند ما” بهجای آنکه در حل این مسأله شیوهٔ دموكراتيک و راه اقناع را در پیش گیرد، نگارنده را بهشیوه کهنهٔ دیكتاتورها و و شووونیستها که دیگر دورانشان سپری گشته، به مخالفت با اکثریت و به محاکمه در دادگاه او محکوم و تهدید میکند: «ولی باید در نظر داشت که روزی در دادگاه اکثریت محاکمه شدنیاند.»
از این ښاغلی که این همه در طی مقالهٔ خود، خویشتن را به افکار نویسندهٔ «یادداشتهای انتقادی» وفادار نشان میدهد و گفتههای فراوانی از او نقل میکند، جا دارد بپرسیم که: نویسندهٔ «یادداشتها» وقتی که خواستههای دموكراتيک ملیتهای غیرروس را شنیده، در کجا آنها را تهدید به محاکمه در دادگاه اکثریت کرده است. زهی پیروی! آنگاه که نویسندهٔ «یادداشتها» میگفت: «و حالآنکه شکفتگی اقتصادی و تکامل سريع کشور وليکاروس لازمهاش اینست که این کشور از قید زورگویی ولیکاروسها نسبت به ملت دیگر آزاد باشد» و یا وقتی که اظهار میداشت: «زیرا ولیکاروسها در روسیه ملت ستمگرند»، میخواست که دیگران را در دادگاه آنها به محاکمه بکشاند؟
مقصود از نقل عبارات سابقالذكر آنست که تفاوت در میان شیوهٔ برخورد پیشرو و «پیرو» نسبت به مسایل ملی نشان داده شود، که آن یکی اکثریت کشور خود را محاکمه میکند و این دیگری افراد دادخواه و بیچاره را به محاکمه در دادگاه اکثریت تهدید مینماید.
نگارنده با صراحت تمام خاطر نشان میسازد که بر اساس هومانیزم مترقی به تمام طبقات استثمارشده و ستمکشیده و کلیهٔ ملتهای آزادمنش و با فرهنگ کشور اعم از پشتون، تاجيک، ازبک، ترکمن، بلوچی، نورستانی، هزاره و غیره که در طی قرون متمادی در کنار يكديگر زیسته اند، در پهلوی هم رنج توانفرسایی زندگی را کشیدهاند، احترام عمیق دارد. خلق از نظر کمیت خواه اندک باشد و خواه بسیار، از نگاه کیفت بزرگ و درخور اعتناست. زیرا سازندهٔ تاریخ است. مليتها کماً چه اقل باشند و چه اکثر، از نظر حقوق دموکراتیک مساوی و برابر و برادرند.
روشنفکران واقعاً مترقی و دموکراتیک بر ضد سیاست ستمگری نسبت به تمام مليتها بههر شکلی که این سیاست درآید، اعم از اشکال بسیار ملایم و یا بسیار خشن و همچنین برضد سیاستِ بهجانِ یگدیگر انداختن مليتها در هر شکلی که این سیاست باشد، مبارزه میکنند و خواهند کرد.
شاغلی پولاد که سخت از حس غرور “ملی” و اكثريتطلبی سرشار است، مینويسد: «مطمئن باید بود که زبانِ يک اكثريتِ واقعی اصولاً تعمیم میگردد و به هيچ ترحم و حاتمبخشی احتیاجی ندارد.
و.ی. لنین مینویسد «دربارهٔ سرنوشت زبان روسی هیچ هراسی نداشته باشید. زبان روسی بهزودترین وقت در تمام روسیه مقام و منزلت خود را تثبیت و فتح خواهد کرد» (یادداشتهای انتقادی دربارهٔ پرابلم ملی – مسکو) .
بهقول نویسندهٔ «یادداشتهای انتقادی» «وقتی انسان چنین استدلالهایی را میخواند، نمیتواند از استعدادی که نویسنده برای پیبردن به سروتهِ مطلب از خود نشان میدهد، دچار حیرت نگردد.» زیرا داکتر زبانشناسی اولاً شالودهٔ اصولی زبان “اکثریت” را پنداشته و آنگاه جملهای را که بیجا به لنین نسبت داده است، بهمثابهٔ دلیل پولادین(!) برای اثبات مدعای کذایی خود نقل کرده است و سپستر خواهیم دید که نویسندهٔ «یادداشتها» عبارت بالا را از زبان یکی از جراید بورژوازی لیبرال روسیه آورده است. ثانیاً پولاد صاحب از یکسو “اکثریت” را مبنای اصولی تعمیم زبان میداند و پښتونها را “اکثریتِ تام” قلمداد میکند و از سویدیگر در پیرامون عدم تعمیم زبان پشتو یعنی همان زبان “اکثریت”، فریاد میکشد و از آن دم میزند. آیا این تناقص نیست؟ پس اگر راستی «زبان يک اكثريتِ واقعی اصولاً تعمیم میگردد»، چرا زبان پښتو که بهعقیدهٔ داکتر پولاد زبان اکثریت تام هست با تلاشهای چهل سال اخیر و صرف مبالغ هنگفت اصولاً تعمیم نیافته است؟ ازینجا بهروشنی برمیآید که اکثریت اتنيک بهتنهایی خود برای تعمیم زبان او کافی نیست.
اينک صفحهای از رسالهٔ (یادداشتهای انتقادی دربارهٔ مسألهٔ ملی بهزبان انگلیسی چاپ ۱۹۵۱) را در اینجا ترجمه میکنیم تا مبرهن گردد که استناد به گفتههای نویسندهٔ این اثر قطعاً بهسود شاعلی پولاد نیست.
وی در سرآغار رسالهٔ مذکور میگوید:
«یکی از روزنامههای کثیرالانتشار لیبرال در روسیه بهنام روسکویه سلوفر (شمارهٔ ۱۹۸ ) نتیجهٔ درستی استنتاج کرده است که دشمنی دربارهٔ زبان روسی در روسيه “منحصراً مربوط است” به کاشتن و غرس کردن “مصنوعی” (میتوان گفت جبری و قهری) زبان روسی.»
روزنامه مینویسد: «در اینجا نیازی نیست که دربارهٔ سرنوشت زبان روسی آشفته و مضطرب باشیم. این زبان شناسایی خویش را در تمام روسیه بهدست خواهد آورد» و این حقیقت است برای آنکه نیازهای آمیزش و مراودهٔ اقتصادی همواره ملیتهای ساکن یک دولت را (مادامیکه میخواهند با يکدیگر زندگی کنند) وادار میکند که زبان اکثریت را بیاموزند. هرقدر که سیستم در روسیه دموکراتیک باشد، سرمایهداری نیرومندتر، سریعتر و وسیعتر رشد خواهد کرد و نیازهای فوریتر، آمیزش اقتصادی ملیتهای مختلف را وادار خواهد کرد که آن زبانی را بیاموزد که برای آمیزش و مراودهٔ عمومی بازرگانی، مناسبتر است. اما روزنامهٔ لیبرال در شکست دادن خود شتاب میورزد و ناپایداری ليبرالی خود را افشاء میکند. این روزنامه مینویسد: «این امر مورد تردید است که آیا حتی مخالف روسی ساختن ازین نکته انکار خواهد کرد که در يک دولت وسيع مانند روسیه بایستی يک زبان عمومی و مشترک برای تمام دولت باشد و چنان زبانی، تنها میتواند زبان روسی باشد.»
منطق کاملاً برخلاف این مدعاست. سوئیس كوچک این فاکت را میرساند که در آنجا يک زبان، زبان عمومی و مشترک تمام دولت نیست، بلکه کلیهٔ سه زبان جرمنی، فرانسوی و ایتالیایی زبانهای عمومی و مشترک هستند.
در سوئیس ۷۰ درصد جمعيت جرمنها (در روسیه ۴۳ در صد روسهای بزرگ)، ۲۱ درصد فرانسویها (در روسیه ۱۷ درصد اکراینیها) و ۷ درصد ایتالیاییها (در روسیه ۶ درصد لهستانیها و ۴ درصد بلاروسیها) هستند!
اگر ایتالیاییها در سوئیس در پارلمان مشترک، غالياً بهزبان فرانسهای سخن میگویند، آنها این کار را از ترس چماق وحشيانهٔ قانون پولیسی انجام نمیدهند (در سوئس چنان قانونی وجود ندارد) اما بهسادگی، زیرا اهالی متمدن یک کشور دموكراتيک خود زبانی را برای افاده و استفاده ترجیح میدهند که اکثریت آن را میفهمد.
زبان فرانسهای تنفر ایتالیاییها را برنمیانگیزد، زیرا این زبان، زبان یک ملت آزاد و متمدن است. زبانی است که بالای آنها بهوسیله تدابیر تنفرآور پولیسی تحمیل نشده است. پس چرا روسیهٔ “وسیع” که جمعیتش بیشتر مرکب و مخلوط و بهطور وحشتناک عقبمانده است، رشد خود را بهوسیلهٔ حفظ و ابقای هرگونه امتیازات برای یکی از زبانها عقب میزند. آقایان لیبرال آیا نقطهٔ مقابل این حالت صادق نیست؟ آیا روسیه اگر میخواهد خود را به اروپا برساند، نباید تمام امتیازات گوناگون را هرچه زودتر، کاملاً و راسخانه در حد امكان خاتمه دهد؟»
اگر کلیهٔ امتیازات برافتد، اگر تحمیل کردن یکی از زبانها متوقف شود، تمام اسلاوها بهآسانی و شتاب خواهند آموخت تا یکدیگر را درک كنند و بهوسيلهٔ اين انديشهٔ “ترسناک” که سخنرانی ما به زبانهای مختلف در پارلمان مشترک شنیده خواهد شد، رم نهخواهند کرد. و نیازهای مراوده و آمیزش اقتصادی خود تعیین خواهد کرد که کدام زبان در يک كشور معين برای اکثریت سودمند است، تا آن را برای منافع آمیزش و بازرگانی بدانند. و این بهوسیلهٔ این فاکت محکمتر تعیین خواهد شد که جمعیت ملل مختلف آن زبان را ارادی و داوطلبانه قبول خواهند کرد. و بهر اندازه که دموکراسی بهصورت پیگیر به منصهٔ اجرا گذاشته شود، نتیجهٔ بعدی آن و انکشاف سریع سرمایهداری خواهد بود.»
این بود ترجمه قسمتی از گفتار نویسندهٔ یادداشتهای انتقادی که بدون کموکاست گفته آمد و اگر ترجمه قدری تحت اللفظی شده بهخاطر رعایت امانت در نقل کلام بوده است.
آقای پولاد که خویشتن را از پیروان مكتبِ نویسندهٔ «یادداشتهای انتقادی» میپندارد ولی در آخرین تحلیل از گریبان سوسیال شوووينسم سربیرون میآورد.
به نتایج گفتار او توجه فرماید:
وی در هنگام طرح مسألهٔ زبان در روسیه قطعاً به اکثريت اتنیک روسها بهمثابهٔ عامل تعمیم زبان روسی اعتنا نمیکند، بلکه عامل تعمیم زبان را در يک كشور معين مراوده و آمیزش اقتصادی و بازرگانی و روابط دادوستد در میان تولیدکنندگان خورد و کلان و فروشنده و خریدار میداند و وحدت زبان را بهمثابهٔ یکی از شرایطِ روابط اقتصادی میشمارد، چنانکه گوید: «زبان مهمترین وسیله آمیزش بشری است، وحدت زبان و تکامل بلامانع آن یکی از مهمترین شرایط مبادلهٔ بازرگانی واقعاً آزاد و وسیع و متناسب با سرمایهداری معاصر و یکی از مهمترین شرایط گروهبندی آزاد و وسيع اهالی بهصورت طبقات جداگانه و بالاخره شرط ارتباط محکم بازار با انواع تولیدکنندگان خرد و کلان و فروشنده و خریدار است.»
بهعبارت دیگر هر زبانی را که اکثریت تمام اهالی يک كشور یعنی آن اکثریتی که به امور اقتصادی و بازرگانی و تولیدی اشتغال دارند در هنگام مراودهٔ اقتصادی مورد افاده و استفاده قرار میدهند. همان زبان از آنجا که برای همین اکثریت سودمند است، سرانجام سرتاسری میشود و گسترش مییابد. علاوه برآن، نویسندهٔ «یادداشتهای انتقادی»، دموکراتیزم پیگیر و رشد سرمایهداری را نیز در نظر میگیرد.
درست در همین جاست که ښاغلی پولاد دیگر نتوانسته چهرهٔ واقعی خود را در لابهلای اوراق جامعهشناسی علمی از انظار بپوشاند و در جامعه نیمهفئودالی افغانستان که فاقد دموکراتیزم پیگیراست، چنین استدلال جانانه میکند و میگوید : « کا ملا بهجاست که افغانستان يک زبان عمومی دولتی را داشته باشد و آنهم طبق پرنسیبهای دموکراسی باید زبان اکثریت باشد، زیرا چون اکثریت کارهای مملکت را انجام میدهند و ازین ناحیه اکثریت نفع و ضرر را هم متحمل میشود، بناً حق دارند که زبان و کلچر آنها عمومی و بین الاقوامی اعلان شود.»
حالا اگر مقصود از این “اکثریت” طبقات رنجبر است که عبارتند از دهقانان و کارگران و از «کارهای مملکت» امور تولیدی، پس رنجبران تمام ملیتهای کشور اعم از پښتون، تاجیک، ازبک، تركمن، هزاره و غيره، بدون استثنا به کارهای تولیدی اشتغال دارند و بیرحمانه از طرف مالكان بزرگِ ارضی، ملاک، بیروکرات، تاجران دلال، متنفذينِ شریر محلی و مأموران فاسد استثمار میشوند. این اکثریت تولیدکنندهٔ نعم مادی به زبانهای گوناگون سخن میگویند نه به یک زبان تا آن زبان، زبان عمومی و دولتی گردد و دارای فرهنگهای مختلف هستند نه یک فرهنگ تا آن فرهنگ، فرهنگ بینالاقوامی شود. و اگر از زبانهای گوناگون آنها یک لمعه چشم بپوشیم و در این میان زبانی را جستجو کنیم که شرط ارتباط محکمِ آمیزشِ اقتصادی آنهاست، پس به کدام زبان مواجه میشویم؟ مسلماً به زبان دری، زیرا در حالت کنونی نود درصد از تولیدکنندگانِ خرد و کلان و فروشنده و خریدار در بازار و در هنگام آمیزش و مراودهٔ اقتصادی، در سرتاسر کشور به زبان دری سخن میگویند و هرقدر دموکراتیکیزم بهصورت پیگیر اجرا شود و مناسباتِ سرمایهداری رشد کند، موقعیت زبان دری که همین اکنون زبان بازار و در مراودات اقتصادی و بازرگانی مورد استعمال است، بیشازبیش استحکام خواهد یافت. لذا خیلی مشکل بهنظر میرسد که از راه تدابیر تحکمی و یا اقدامات مشابه آن بتوان زبان دیگر را جانشین زبان کنونی در بازار کشور ساخت. اگر منظور آقای پولاد از اکثریت، که اکثریت کارهای مملکت را انجام میدهند و در آمیزشهای اقتصادی و بارزگانی وارد هستند، تنها برادران پښتون ما باشند، در آن صورت واقعیتهای عینی با زبان فصیح این معنی را رد میکند، زیرا کلیهٔ تولیدکنندگان خرد و کلان و فروشنده و خریدار کشور در پهلوی تولیدکنندگان و خریداران و فروشندگان پښتون «اکثریت کارهای مملکت را انجام میدهند» و اگر مراد نویسنده از اکثریت، اکثریت ادارهچیان واز کارهای مملکت، کارهای اداری، نظامی، قضائی و غیره باشد، در آن صورت ما تصدیق میکنیم که این اکثریت همان قشر نخبه هست که از نگاه اتنيک نود درصد به برادران پښتون ما انتساب دارد، ولی از نظر طبقاتی درست در نقطهٔ مقابل تمام طبقات رنجور و ستمکش کشور قرار میگیرد. و همین قشر نخبه غالباً به زبان دری سخن میگویند و مقالات و آثار خود را به زبان دری مینویسند و نشر میکنند! پس این اکثریت درد آقای پولاد را، که خود نیز در آن جایگاه رفیع دارد، دوا نخواهد کرد.